زندگیش (هری) از چهار ها و هشت ها و شونزده هایی که روی یکدیگر انباشته شده بودن درست شده بود، خیلی زیاد شبیه قطعه های لگو بودن تا روزش رو به پایان برسونه. وقتی هرى فقط شونزده سالش بود كه 'بيمارى وسواس اجبارى و اختلال دو قطبى' براش تشخیص داده شده بود . اون الان بیست و سه سالشه، و هنوز هم خیلی گیجه که چرا اون یه عالمه مسئله روانی داره.
هری روز های اول-یا هر چیزی که بهش میگن- رو به یاد میاورد. بدترین روز های عمرش.
وحشتناک بود، مسئله اون روز ها تبدیل شدنش از یه اقیانوس احساسات به یه بستر رودخانه خشک و سوزان بود. قفس میله ایش که با گرداب و زندگی پر شده بود، راکد بود، همه جاش رو یخ گرفته بود. یه سرزمین بی آب و علف مرده؛ بدون هیچ نشونی از خوشحالی یا ناراحتی. ولی، اختلال دو قطبى ، هری داشت بهتر میشد. یه روزهایی بهتر از بقیه روزها بود، اون هنوز هم لحظه های خاموش داشت، ولی اون بازم داشت بهبود پیدا میکرد، و این وضعیت نرمال جدیدش بود.
هری روی تختش نشست، به یه طرف دراورش ضربه زد و ده تا ده تا شمرد.
"-پنجاه، شصت، هفتاد، هشتاد، نود، صد، صد و ده، صد و بیست، صد و سی، صد و چهل، صد و پنجاه..."
ساعت یک صبح بود و هری نمیتونست بخوابه. ذهنش توی خیلی چیزا گیر کرده بود. اون خیلی محتاط بود، نمیدونست که چراغ دستشویی روشنه یا نه، پس باید بلند میشد و چک میکرد.
خاموش بود، البته، و هری میدونست خیلی حساسه. اون حالا روی گوشه تختش نشسته بود، ذهنش کاملا بیدار و سرگردان بود. این خوبه خب، چون اون معمولا این زمان از شبه که به کنزی فکر میکنه.
اون خیلی دوست داره وقتی اون (کنزی) عینک میزنه. اون همچنین دوست داره وقتی به خاطر چال گونه هاش (هری) لبخند میزنه (کنزی) وقتی اونا اونجا داشتن حرف میزدن. موهاش همیشه از جاشون خارج بودن، و این معمولا اذیتش (هری رو ) میکنه، ولی اون(هری) همچنین عاشق جوریه که موهاش هستن، و حتی این هم قسمت گیج کنندش نیست.
هری تازگیا از جما ناراحته چون ازش خواست تا درباره مشکلش بگه. کنزی هیچوقت دوباره با اون حرف نمیزنه. اون بالاخره میفهمه چقدر حریف کسی مثل هری شدن چقدر سخته، که اصلا و هم آسون نیست. اون چیزها رو تکرار میکنه، تشریفات مسخره ای داره (اون حتی نمی فهمه چرا انجامشون میده)، و بزودی اون (کنزی) تسلیم میشه (اگه تا حالا نشده باشه) و ترکش میکنه- که خیلی منصفانه نیست چون اون به سختی توی زندگیش هست.
ساعت یک و نیم صبح بود وقتی هری از تختش بیرون اومد.
✨✨✨
آپديت شد !!نظرتون ؟؟
زياد حرف نميزنم :*
باباي
Xx~Z!X
YOU ARE READING
OCD | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] اون دختر اولين چيز زيبايى بود كه هرى تا به حال اسيرش شده بود. [Persian Translation] (Harry Styles AU) copyright © 2014 all rights reserved, -interstellar