Author note

1.3K 150 2
                                    

خلاصه سخنان نويسنده :

اين داستان يه هدف داشته: توي همه داستان ها يه نفر بوده كه يه اختلالي داشته و به نفر ديگه وارد زندگيشون ميشه و زندگيشون از اين رو به اون رو ميشه و خوب ميشن ولي اين داستان ميخواد بگه كه هميشه اينجوري نيست. هرچقدر هم كه كنزي خوب بود و به هري اهميت ميداد ولي هري هنوز هم اونقدر ضعيف بود كه بزاره قسمت بد ذهنش كمترلش رو در دست بگيره. اين خيلي بده، ولي اتفاق ميوفته!

داستان كوتاهي بود، كل داستان خيلي كوتاه بود و معذرت ميخوام كه اين داستان رو بلند تر و با چپتر هايي بيشتر از ١٠٠٠ كلمه ننوشتم ولي ساپورتي كه از اين داستان شد فوق العاده است..

فقط ميخواستم بگم او سي دي يه چيز خيلي مهمه و نبايد دست كمش بگيريم. خيليا گيج شدن كه چي او سي دي هست و چي نيست. از روي يه چيز احمقانه نگيد كه او سي دي داريد. چيزي نيست كه بشه باهاش شوخي كرد. من براي اين داستان يه عالمه دربارش تحقيق كردم (منم برا ترجمش يه عالمه تحقيق كردم) و هيچ وقت كاملا نفهميدم كه چقدر ممكنه جدي باشه. پس هيچوقت براي شوخي نگيد كه او سي دي داريد وقتي نداريد.

OCD | CompleteDove le storie prendono vita. Scoprilo ora