part3

85 14 6
                                    

*
-بسهههه..سرم گیج رفت اینقدر راه نرو...
بدون اینکه به صداش اهمیت بدم طول اتاق نشیمن راه میرفتم وناخونامو میجویدم...داشتم سکته میکردم بدجور فشارم افتاده بود وبی حس شده بودم.امروز کارنامه میدادن وبابا رفته بود مدرسم که نتایجو بگیره...یک ساعته رفته وهنوز برنگشته..حس میکردم روح داره از بدنم خارج میشه...
-سونا...اینقدر حرص نخور فوقش قبولم نشدی اشکال نداره سال دیگه تلاش کن...
با عجز وچشمای اشکی به مامان نگاه کردم که حس کردم دلش برام سوخت...
دستشو ب سمتم دراز کرد که بطرفش رفتم وخودمو تویه بغلش مچاله کردم واشکام خودبه خود پایین اومدن...
-مامان..
دستی به موهام کشید-گریه نکن چیزی نمیشه که الکی خودتو ضعیف میکنی که چی..
-مامان اگه قبول نشم بدبختم...تابستونم به گند کشیده میشه دیگه حتی نمیتونم برم لندن پیش عمه وهمینطور...هری...این تیکه اخری اروم گفتم دلم نمیخواست مامانم بفهمه که بیشترین اصرارم برای رفتن پیش عمه چیه...
-من مطمینم قبول میشی بهت قول میدم ...اصلابیا شرط ببیندیم..
سرمو از روی سینش برداشتم وبا صدای تو دماغی گفتم-چه شرطی!؟
اشکامو پاک کردوگفت-اگه قبول شدی باید یک هفته تمام تو ظرفارو بشوری وشام درست کنی
بااعتراض گفتم "مامان"
-مامان نداریم..اما اگه قبول نشدی ماشینمو بنامت میکنم...
هنگ کردم باشگفتی گفتم -جدی!؟
-جدی جدی..
انگشت کوچیکمو بطرفش گرفتم وسرمو روی شونم خم کردم-قول!؟
انگشتشو تویه انگشتم پیچید ومحکم گفت-قووول...
با صدای زنگ در حس کردم قلبم اومد تو دهنم ومردمک چشام گشاد شد...
زمزمه کردم-باباس...
مامانم خودش استرس داشت وترسیده بود ولی سعی کرد ارومم کنه-اروم باش عزیزم اروم باش..
بطرف راهرو رفت، متوجه مکثش شدم با زنگ دومی که زده شدصدای باز شدن در اومد...
گردن کشیدم تا بتونم راهرو ببینم..
صدای شنگول بابا کل خونه پرکرد-دختر بابا بیا ببین چی اوردم برات...
با صدای بابا یه چیزایی متوجه شدم با دلهره از روی کاناپه بلندشدم وایستادم..بابا با یه جعبه شیرینی واون ورقه سفید(کارنامه📄)وارد نشیمن شد...با دیدن قیافش واون جعبه نتونستم خودمو کنترل کنم وچنان جیغی کشیدم که نگو...
با ذوق بطرف بابا دویدم وخودمو از گردنش اویزون کردم-تونستم..تونستم..وایی خدا باورم نمیشه...بلاخره شد...ای خدا دربست نوکرتم..دمت گرم..اوووف تابستون عشق وحالشو بچسب.. بابا جعبه دست مامان داد ومامانم با لبخند عمیقی که روی لبش نقش بسته بود جعبه روی عسلی وسط نشیمن گذاشت..از بغل بابا بیرون اومدم وهمونجور که جیغ وکل میکشیدم از روی این کاناپه به اون یکی میپریدم مامان وباباهم با ذوق نگاهم میکردن...سامان که رفته بود خونه خاله اینا پیش پویا داداشه پدرام وگرنه اگه اینجا بود برام عربی میرقصید...
همونجور با اون قرای ریزودرشت بطرف اتاقم میرفتم...
در اتاق که پشت سرم بسته شد با ذوق روی تختم ایستادم وبالا وپایین پریدم-اخ من فدات بشم کاپ کیکم...بلاخره میام پیشت از نزدیک میبینمت ای خدا بلاخره میتونم بغلش کنم لمسش کنم حتی ببوسمش...مثله یه رویاس ولی حتی اگه یه رویاهم باشه ارزو میکنم هیچوقت از خواب بیدار نششم
با تقه ای که به در خورد مثله ادم روی تخت نشستم بابا با یه بشقاب که توش رولت خامه ای بود وکارنامم اومد وکنارم روی تخت نشست..کارنامه روی پام گذاشت ویه تیکه از رولت تویه حلقم فرو کرد-انگار خیلی مشتاق بودی که بری پیش عمت که اینهمه بکش درس خوندی...
اره ارواح عمه سوری...رولت قورت دادم ونگاهی به کارنامم انداختم-همه درسا قبول شده بودم..یه لبخند گشاد روی لبام نشست...کارنامه مچاله کررم واز همون فاصله پرتابش کردم تویه سطل اشغال کنار میز کامپیوترم...
-نمره هاتو نمیخوایی ببینی!؟
یه تیکه کیک برداشتم وتویه دهنم گذاشتم وبا دهن پرگفتم-فقط قبولی برام مهم بود بقیش به چپمم نی
بابا دیگه به لحن حرف زدن من عادت داشت میدونست چه دختر بد دهنی داره...
-تا دو هفته دیگه میتونی بری پیش عمت..اما یادمه قبل از امتحانات گفتی اگه قبول بشی یه شرط دیگه ایم داری!؟میخوام بدونم اون چیه
والا از خداکه پنهون نیست از شما چه پنهون...هیچ شرطی نداشتم الکی اون حرفو زدم که مثلا بگم ماهم اره واین ایکس شعرا دیگه خودتون میدونید ولی دیدم تا تنورداغه ادم باید بچسبونه زود پروندم-نمیخوام فقط برای تابستون برم پیش عمه میخوام برم واونجا ادامه تحصیل بدم..
بابا چند لحظه بی حس نگاهم کرد وبعد همونجور که ازروی تختم بلندمیشد با دهنش صدای(💨)دراورد که با خنده گفتم-خاک تو سرم بابا توهم اره...
-یه شرط دیگه بزار زندگی کردن تویه کشور غریب ابدا"دورشو خط بکش...
پاهامو روی زمین کوبیدم-بابا
-نه..مطمین باش نه من نه مامانت اینو دیگه قبول نمیکنیم..
واز در بیرون رفت...
البته خودمم زیاد واسه زندگی تو لندن مصمم نبودم فقط یه چیزی پروندم وگرنه اگه قصدش داشتم که چنان جیغ ودادی راه مینداختم که قبول کنن...احتمالا بابا هم متوجه شده بود تو هوا این حرفو زدم برای همین اینقدر بی حس بود وعکس العملی نشون نداد...
با به یاد اوردن کارنامم لبخند عمیقی روی لبم نشست وگوشیمو از زیر بالشت دراوردم..یه پیام داشتم اونم از چه کسی عنتر خانوم...
نیشخند شیطونی روی لبام نقش بست...پیامشو باز کردم که درمورد کارنامه واینا پرسیده بود...بعد از اینکه اطلاع دادم که تمام درسا قبول شدم شماره ای که قولشو بهش داه بودم براش سند کردم...
البته که این شماره پدرام نبود..اونقدر خر نبودم که بخوام شماره اون بنده خدا بدم...این شماره یکی ازدوستای فیسبوکیم بودکه البته از قبل باهاش هماهنگ کرده بودم که بعد از دوست شدن با ندا یه حال اساسی ازش بگیره...(فکرکنم خودتون متوجه شدید نقششون چیه😑)
وبا لبخندنفس عمیقی کشیدم
********************************


☆باور داشته باشید اگه اون دکمه ووت فشار بدید انگشتتون اوف نمیشه😕

Summer Love(Harry Styles/1D)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora