4...caroline

437 59 4
                                    


سه روز میگذره لویی همچنان ناراحته و لیام میگه اون ناراحته چون باهم صمیمی بودین
امروز مصاحبه داریم
\"باشه\"زین غر میزنه \"اون هنوز دخترا رو ندیده ...اگه غش کنه چی؟\"
\"آروم باش زین من مشکلی درست نمیکنم\"سعی میکنم آرومش کنم
\"من گشنمه\"نایل میگه \"وقتی برسیم یه چیزی میخوریم دیگه لویی زود باش باید بریم\"لیام با داد و بیداد اینارو میگه
\"باشه بریم \"لویی اینارو میگه به زور لبخند میزنه و بهم میگه \"راستی هری اینو رو کاناپه پیدا کردم \"
\"مرسی\" یه کیف پول میده بهم که فکر کنم مال منه
میریم سوار ون میشیم و کیف پولو میذارم تو جیبم
\"امروز نباید چیزی بخونید پسرا\"پاول اینو میگه و به لیام نگاه میکنه \"عکس و امضام نداریم فقط باید برید سلام کنید\"
\"خوبه\"لویی که نشسته پیش نایل اینو میگه
آخه من نمی خواستم پیش لویی بشینم وقتی کنارمه نمیدونم چرا یه جوری میشم
وقتی نزدیک محل مصاحبه میشیم صدای جیغ میاد
\"اینجا چه خبره؟\"اینو میپرسمو زین میگه
\"دایرکشنرا\"
من یکم نگاش میکنمو اون موهاشو درست میکنه
نزدیک تر که میشیم میفهمم چرا همه نگران بودن
\"خب ...به اون بدی که فکر میکردم نیست\"زین اینو میگه
\"به اون بدی نیس ببین چقدر آدم اینجاس چه طور یه همچین حرفی میزنی \" از ترس نفسم بالا نمیاد
\"هری هری \"صدای لویی رو واضح نمیشنوم
انگار گوشم صوت میکشه اما یهو حس میکنم یکی دستمو گرفته و لویی داد میزنه \"هــــــــــــز\"
\"ها؟\" نمیخوام دستشو بگیرم اما اگه دستشو ول کنم حتما پس میافتم
\"زود باشید\" پسرا پاول اینو میگه و نایل از زیر دست منو لویی میره بیرون از ماشین
بعدش زین و بعدش لویی میپرسه\" آماده ای فرفری؟\"من تایید میکنم و منو میکشه بیرون
بعد احساس میکنم دارم کر میشم چرا هیچی اهمییت نمیده که منو لویی دستای هم دیگروگرفتیم؟
یکی جیغ میکشه \"لری\" ...........لری دیگه کیه؟
میریم تو لویی میگه\"اونقدر هام بد نبود\" لیام پشت سر لویی ظاهر میشه و نفس نفس میزنه و میگه
\"بیان بریم\" و من دنبالشون میرم
\"نمیشه من یه چند لحظه تنها باشم \"اینو میپرسم
\"دقیقا اینجا میتونی\"لیام به یه اتاق اشاره میکنه که رو درش نوشته \"استایلز\"
\"15 دقیقه دیگه بیا بیرون مصاحبه شروع میشه \"لیام اینو میگه و با لویی میرن انتهای راهرو
من نگاه لویی رو حس میکنم که بهم خیره مونده
در اتاقو پشت سرم میبندمو یه نگاه به اتاق میندازم
یه مبل زرد بایه میز کوچولو کنارش که روی میز یکم میوه و آب هست
یکه آب میخورم و میشینم خیلی نگرانم حالم داره بد میشه اگه مصاحبه رو خراب کنم چی؟
یکی در اتاقو میزنه اما هنوز 15 دقیقه نشده
\"هی\" اینو میگمو در باز میکنم یه زن بیرون ایستاده 30ساله به نظر میاد و میشه گفت خوشگله
\"هری\"بهم لبخند میزنه
\"امم سلام\" من گیج شدم
\"این قدر احمق نباش استایلز\" اینو میگه و هلم میده عقب
\"ببخشید شما ؟\"اینو میگم اون بهم نزدیک میشه منم یه قدم میرم عقب
\"این قدرباهام بازی نکن .باید خوشحال باشی بعد از اون رفتاری که باهام کردی بازم اومدم پیشت\"
میاد تو اتاق و در میبنده
\"خانم من متاسفم ولی آخ......\"منو هل میده رو مبل
\"واقعا؟؟؟؟ \" رو پام میشینه و ادامه میده \"من باور نمیکنم تو فراموش کرده باشی\"
\"ولی\" من اینو میگم اما اون از جاش بلند نمیشه
\"هری هری تو آماد..........\"لویی اینو میگه و میاد تو اتاق
\"واقعا .تاملینسن؟؟؟؟\"زنه اینو میگه و همینطور که دست میکشه به موهام به لویی خیره میشه
لویی به من نگاه میکنه که وحشت کرده ام و بعد به اون زن خیره میشه و میگه
\"کرولاین........کدوم ابلهی اجازه داده بیای تو؟\"
\"خودم . اصلا به تو مربوط نیست هری دعوتم کرده بود .\"
\"نه نه .من دعوتش نکرده بودم . من اصلا نمی شناسمش\"من داد میکشم
\"این قدر چرت و پرت نگو \"سرم داد میکشه
\"اون فراموشی گرفته . تو یه روانی هستی\"لویی با خشم نگاش میکنه
\"چی؟؟؟\"بهم نگاه میکنه و از خجالت قرمز میشه
\"و الان خانوم فلیک بهتره مارو تنها بذاری و دست از سر هری برداری\"
و اون پا میشه از اتاق میره بیرون
\"اون کی بود ؟\"به محض خروجش از اتاق میپرسم
دو/ست دخ/تر قبلی تو \"لویی با عصبانیت اینو میگه و ادامه میده \"بیا بریم\"
دستشو میاره جلو تا من بگیرم اما من بهش نگاه میکنم و اون دشتشو میندازه و آه میکشه
میره بیرون و من دنبالش میرم تا میرسیم به اتاقی که رو درش اسم گروهو نوشتن و میریم تو
\"چرا این قدر دیر کردین؟\"لیام میپرسه
کرولاین میخواست هریو غافلگیر کنه\" لویی با عصبانیت بیشتر اینو میگه
\"اون پیره \"زین از خنده منفجر میشه و لویی میشینه کنار لیام
\"خب قراره چی کار کنیم؟\"لویی آه میکشه
\"هیچی دیگه مثل همیشه سوال میپرسن و ما جواب میدیم دیگه\"زین اینو میگه
\"اما تو هیچ حرفی نزن\"لیام اینو به لویی میگه
\"چرا؟\"من میپرسم
\"چون ممکنه فکر کنن من دارم شوخی میکنم \"لویی میخنده
\"آهان \" بعد گوشی لویی زنگ میخوره و اونم میره بیرون
وقتی بر میگرده انگار یکم خوشحال تره

سه دقیقه وقت داریم به لباسامون میکروفون وصل میکنن
من لباسامو مرتب میکنم و لویی با بند شلوارش بازی میکنه
\"سی ثانیه \"یکی فریاد میزنه
\"سلام مردم \"مجری که اسمش مارگارته اینو میگه
\"و خوشامد میگیم به وان دایرکشن\" اعلام میکنه
و ما میریم داخل من بین لیام ولویی میشینم
\"خب پسرا خوببین؟\"میپرسه و زین جواب میده
\"آره تقریبا\"
\"خب هری شنیدیم که بیمارستان بودی \"
\"امم آره\"من نمیدونم چی بگم لیام شروع میکنه
\"آره اون به سرش ضربه خورده و میدونید حافظشو از دست داده\"
\"اون چی؟؟؟؟؟\"مارگارت شکه میشه
\"تقربا همه چیو بعد از ایکس فکتر فراموش کرده\"لیام میگه
همه دارن بهم نگاه میکنن و من بی قراری میکنم و تکون میخورم
\"هری ؟\" مارگارت بهم خیره شده و میپرسه اما من خیلی ترسیده ام واون متوجه میشه به دوربین میگه که
\"مثل اینکه هری حافظشو از دست داده ولی با ما همراه باشید \"
همه ساکتن و زین سکوتو میشکنه \"خب\"
بقیه مصاحبه من به کفشام خیره شدم
اصلا حواسم نیست تا اینکه حس میکنم لویی داره به بازوم میزنه تا به خودم بیام
\"هری بیا بریم\"
برمیگردیم به اتاقی که قبلا توش بودیم
\"جالب بود \"نایل اینو میگه و یه سیب بر میداره
\"هری ؟ توخوبی؟\"لویی اینو میپرسه و میشینه پیشم خیلی بیحال میگم \"آره\"
ولی نه من اصلا حالم خوب نیس انگار گم شدم من دیگه خودمو گم کردم و خودمو نمیشناسم
من از خواب پا شدم و دیدم که یه آدم مشهورم .نه من دیگه هری استایلز رو نمیشناسم
\"هری اشکالی نداره \"نایل میاد بغلم میکنه من دارم میلرزم
\"اما اگه هیچوقت یادم نیاد اگه........\"
\"نه\"لویی خیلی محکم اینو میگه \"همه چی یادت میاد\"
من دوباره شروع میکنم و لویی اینبار دستشو میزاره رو دهنم و تو چشام خیره میشه
قبل از اینکه تو چشمای آبیش گم بشم به یه طرف دیگه نگاه میکنم
و بعدش میریم بیرون. من از قبل هم نگران ترم
و طرفدارا انگار که .... انگار که گریه کردن به خاطر من
و ما سوار ماشین میشیم و من سرمو میذارم رو شونه لویی و از حال میرم

"باید بیدارشکنیم ؟\"نایل خیلی آروم میپرسه ولی من میشنوم 

"بالاخره بایدببریمش تو خونه هرجوری شد\" لیام زمزمه میکنه 

فکر میکنی بتونیمتا اونجا ببریمش \"زین میپرسه 

"منمیتونم\"لویی جوابشو میده 

"باشه\"لیاممیگه 

و بعدش من حس میکنم که یکی دارهسعی میکنه منو بلند کنه 


okay 

_may



Falling Again 'L.S.  Persian Translation'Where stories live. Discover now