6...sick

445 68 18
                                    

هز \"صدای لویی خیلی آروم میاد من لبخند میزنم ولی وانمود میکنم که خوابم
میزنه به شونم و من سرمو به یه طرف دیگه میچرخونم
\"هـــــز بیدارشو \" دوباره زمزمه میکنه و نفساش میخورن به گردنم و قلقلکم میدن
دستامو مشت میکنم تا خنده ام نگیره
\"نه بو.......... الان وقت خوابه\" سعی میکنم متقاعد کننده اینو بگم
\"ولی هز الان صبحه .....\" گردنمو بو/س میکنه و ادامه میده \"قول دادی زود بیدار بشی...\" دوباره بو/سم میکنه و میگه \"و برام صبحونه درس کنی\"
ولی من میخوام بخوام\" هنوز داره بوسم میکنه
\"باشه هر کاری میخوای بکن\" هنوز ل/باشو و نفسشو نزدیکم حس میکنم \"میرم خودم برای خودم صبحونه درس کنم \"ازم دور میشه و من برمیگردم سمتش
\"میدونستم بیداری \"منو متهم میکنه و انگشتشو میگیره سمتم
\"آره؟\"دستشو میگیرمو بهش لبخند میزنم \"و میخوای چه کار کنی؟\"
\"انتقام بگیرم\"ادامه میده\"من الان صبحونه ام رو تو تخت میخوام\"
رو تخت دراز میکشه ملافه هارو میکشه رو خودش و بهم با غرور لبخند میزنه
\"بهت تو تخت یه چیزی میدم\" میرم سمتشو آروم میب/وسمش و حس میکنم داره لبخند میزنه
ازم جدا میشه و میگه \"من هنوزم صبحونه ام رو میخوام\"
\"قبوله\" اینو میگمو دوباره میرم سمتش
**
میشینم .دارم نفس نفس میزنم
این چه خوابی بود من دیدم؟ لویی؟ بو/سه؟
نه نه نه نه من همچین خوابی ندیدم
من نمیتونم خوابمو برای کسی بگم فکر میکنن من مریضم
اما این مثه یه خواب نبود انگار یه تیکه از حافظه ام بود ولی..........


من سعی میکنم به خوابی که دیدمفکر نکنم ولی نمیشه آخه لویی همیشه کنارمه
یکم دیگه از حافظه ام رو بدستآوردم مثلا پریدن نایل یا گم شدن آینه زین یا وسواس لیام در مورد تو/یت کم
اما هیچی در مورد لویی یادمنمیاد بجز اون رویا که هیچکس در موردش نمیدونه
من فقط در مورد لویی خواب دیدم
میرم بیمارستان ملاقات دکترم واون میگه که ممکنه بازم حافظمو بدست بیارم
امروز منیجمنت داره مارومیفرسته به یه جای مرموز .
وسایلو جمع کردیمو سوار یهماشین شاسی بلند میشیم من تا میتونم از لویی دور میشم
من میدونم که این فاصله عذابشمیده ولی من وقتی کنار اونم مدام به اون رویا فکر میکنمو این خیلی بده
سرمو میذارم به شیشه ماشین وبیرونو نگاه میکنم و از لندن خارج میشیم
گوشی هامونو توقیف کردن وخونواده هامون هم خبر دارن
روز قبل لویی داشت با یکی تلفنیحرف میزد و مطمئنم که اون یه نفر مامان من بود
**
\"آره منم همینوبهشون گفتم .....بهم یه ماه وقت دادن .......\"من صدای لویی رو از اتاقمیشنیدم\"میدونم قبلا خیلی طول کشیده\"......نه .....آن آروم باشمیدونم.........آروم باش ..سایمون باهاشون حرف زده........باشه آن ......من تمامتلاشمو میکنم تا یادش بیاد باشه نگران نباش\"
قطع میکنه و من سریع خودمومشغول میکنم تا نفهمه من داشتم گوش میکردم
**
من تو راه یکم خوابم برده و حسمیکنم یکی داره شونه منو تکون میده پس از خواب بیدار میشم
\"هری پاشو رسیدیم\"لیام اینو میگه و من غر میزنم و دست به چشام میکشم
از ماشین میام بیرون تو یهجنگلیم و جاده خاکیه
به خونه رو به روم نگاه میکنمخیلی تمیز و قشنگه
\"منطقه ناقص وخشنیه\"لویی اینو میگه وسایلشو بر میداره و \"میخواستن ساکت باشیم یابیان با تبر بکشنمون؟\"
\"ساکت شو لویی\"لیام میخنده و همه وسایلمونو برمیداریم
\"خوبه پسرا...\"مردی که راننده بود اینو میگه\"تو خونه تلفن هست و آخر این جاده یهساحله اونجا یه پناهگاه و چوب برای آتیش هس و اگه قرار باشه کسی بیاد دنبالتونبهتون زنگ میزنن\"
\"باشهمرسی\"لیام برای مرد دست تکون میده و نایل درو باز میکنه
\"لازم نکرده باآدمی که ما رو وسط ناکجا آباد ول کرده این قدر خوب رفتار کنی\"آه میکشم
\"تونمیدونی\"اینو میگه و من میرم تو خونه
\"مشکلداریم\"زین میگه
\"چیه؟\"لیاممیپرسه و چمدونشو میذاره زمین
\"5تا پسر اما فقط 4تا اتاق \"
\"چرا یه همچین کاریکردن؟\"من میپرسم
\"چون تو و لوییاغلب تو یه اتاق میمونید\"نایل جواب میده
\"ما چی؟\" بهلویی نگاه میکنم
\"اشکال نداره منونایل تو یه اتاق میمونیم \"لیام میگه
\"چی؟\"نایلاینو میگه اما با دیدن لیام اونم تایید میکنه
\"پس بریم وسایلمونوبذاریم \"زین میره طبقه بالا
ابتدای اون طبقه دوتا اتاق خوابهس و اگه بری جلوتر دوتای دیگه که منو لویی اون دوتا آخری رو انتخاب میکنیم
میرم تو اتاقم و درو میبندمقراره یه مدت طولانی اینجا باشیم
***************
بعد از باز کردن چمدونم میرمپایین و صدای بقیه میاد
من میگم\"سلام\" لوییرو یه صندلی نزدیک میز آشپزخونه نشسته و ل/بشو میجوه
\"سلام هری.میخواستیم بریم بیرون آتیش روشن کنیم ،نظرت چیه؟\"لیام میپرسه
\"جالبه\"نمیدونمچرا یه کیف گیتار کنار پنجره اس
میریم بیرون لیام آتیش روشنمیکنه و بعد نایل با گیتارش میاد
شروع میکنه به گیتار زدن و وایچقدر این آهنگ ها آشناس
\"قراره این کاروواقعا انجام بدیم؟\"زین میپرسه و لیام به جای جواب زین میخونه
\"girl i see in your eyes youredisappointed
Cause I'm the foolish one that you anointedwith your heart
I tore it apart
And girl what a mess I made upon yourinnocence
And no woman in the world deserves this
But here I am asking you for one more chance"
و من بدون اینکه بدونم دارمچیکار میکنم ادامه دادم
\" Can we fall, one more time?
Stop the tape and rewind
Oh and if you walk away I know I'll fade
'Cause there is nobody else\"
آهنگو ادامه میدیمو من همه یقسماتامو یادمه
آهنگ تموم میشه و من به آتیشخیره میشم و فکر میکنم که من چطور اینارو یادمه
\"من چطور میدونمباید چی بخونیم و کی بخونیم کی نخونیم ؟\"
\"هری این فقط یکیاز آهنگای ماست شاید یه دفعه به ذهنت رسیده\"لویی لبخند میزنه
\"نایل فکر میکنیبتونی یه آهنگ دیگه بزنی؟\"میپرسم
\"مشکلی نیس\"اینو میگه و شروع میکنه به زدن
و دوباره مثل قبل همون طوری منمیخونیم تا اینکه میبینم که همه آلبوم رو خوندیم
\"خب من آهنگامونویادمه این یه شروعه مگه نه ؟\"من با امید اینو میپرسم و یکم سرفه میکنم
\"آره یه شروععالی\"اینو میگه و نوشیدنیشو میخوره
\"هری توخوبی؟\"لویی وقتی دوباره سرفه میکنم میپرسه
\"آره به خاطردوده\"دوباره و دوباره سرفه میکنم
\"خب یکم جابه جا شو\"پیشنهاد میده
\"میرم توخونه یهلیوان آب بخورم \"سرفه کنان میرم تو خونه
یه لیوان آب میخورم اما گلوم رومیسوزونه و میره پایین .بدتر میشم
وای نه میرم دستشویی و حالم بههم میخوره
ناله میکنم و میشینم رو زمین
\"هری؟\"لوییصدام میزنه
ناله میکنم تا بیاد تو دستشویی
\"هری ؟ چی شد؟\"میادتو دستشویی\" وای خدایا تو خوبی؟\"نفس نفس میزنه
\"آره فقط یهک.........\"دوباره بالا میارم
\"هی چیزینیس\"پشتمو نوازش میکنه من سرفه میکنم و اشکم سرازیر میشه
\"آره خوبم\"ناله میکنم و به دیوار تکیه میکنم
\"پاشو\"بغلممیکنه و بلندم میکنه
\"لباساتو عوض میکنییا میخوای من برات عوضشون کنم؟\"
\"خودم انجامش میدم\"
\"باشه میرم براتدارو بیارم\"میره و منو تنها میزاره
لباسامو عوض میکنم و میرم پایینلویی داره برام چایی درس میکنه
\"به پسرا گفتم مریضشدی\"لیوان چایی رو میزاره جلوم
\"ممنون \"منیه قلپ چایی میخورم و لبخند میزنم که لویی میدونه چطور چایی رو درس کنه که من دوسداشته باشم
\"بیا \"دستشومیاره جلوو من نگاش میکنم \"دستتو بیار\"من دستمو میبرم جلو
دو سه تا قرص میندازه تو دستم
\"آه.......\"منغر میزنم
\"بخورشون وگرنهبدتر میشی\"و به فر موهام دست میکشه
من به قرصها خیره میشم وبالاخره به زور قورتشون میدم و دوباره چاییمو میخورم
\"دیدی خیلی بدنبود\"لبخند میزنه
\"آره تو که مجبورنبودی بخوریش\"و دستامو میپیچم دور خودم
\"سردته؟\"میپرسهو من تایید میکنم و میره با یه ملافه برمیگرده و ملافه رو میپیچه دور من
\"بهتر شد؟\"
\"یه خورده\"
\"خب .بروبخواب\"لویی میگه
\"چی؟\"
\"مثل بچه ها رفتارنکن.الان نصفه شبه \"هلم میده سمت اتاقم
\"باشه\" و مناز اینکه وقتی منو نوازش میکنه خوشم میاد پشیمون میشم
منو میبره تو اتاق و پتو رومیکشه روی من و میگه\"شب به خیر هز\"
پیشونیمو میب/وسه و من نفسموحبسمیکنم
چشامو میبندمو سعی میکنم آرومشم و اون از اتاق میره بیرون

Falling Again 'L.S.  Persian Translation'Where stories live. Discover now