"Niall"

1.4K 131 14
                                    

دقیقا نمیدونستم ساعت چند بود،دو یا سه نصفه شب چه فرقی میکرد.بی هدف تو خیابونا بودم جایی نداشتم که برم،هیچکسو نداشتم.فقط خودم بودمو خودم.نه مامان نه لیام و نه حتی هری.من هیچکسو نداشتم.

شکمم از گشنگی صدا میداد حتی پولی هم نداشتم تا باهاش یه ساندویچ معمولی بخرم.با سرعت حرکت میکردم تا به یه پارکی چیزی برسم تا بتونم یکم استراحت کنم شاید بخوابمو دیگه بلند نشم.کاش همه اینا یه کابوس باشه ولی خودم خوب خوب میدونم این کابوس نیست واقعیت محضحه و من هیچوقت نمیتونم سرنوشتمو عوض کنم چون خدا این بدبختیارو از قصد رو سرم ریخته البته اگه خدایی وجود داشته باشه.چرا خدا صدامو نمیشنوه منو نجات نمیده؟

از دور یه فضای سبز دیدم تصمیم گرفتم یکم سریعتر حرکت کنم،حسابی خسته بودم

به اولین صندلی که رسیدم روش نشستم

از خستگی یه عاه بلند کشیدم

پاهامو بلند کردمو گذاشتم روی صندلی پارک

سویشرتمو درآوردمو تاش کردمو گذاشتم زیر سرم

کم کم داشت خوابم میبرد که با صدای یه نفر پریدم

"هی چرا اینجا خوابیدی؟"
اون با یه لحن مهربون اینو گفت و دستشو گذاشت رو شونه هام

چشمامو مالیدم و بلند شدم تا ببینم اون کیه و چی میخواد

اون تقریبا یه پسر بیست خورده ای ساله بود با موهای بور و چشمای ابی

اون اومد کنارم نشست

یه چند دقیقه ای بینمون سکوت بود تا این که اون پرسید:"اسمت چیه پسر؟"

"لوویییس تامیلسون"
اینو گفتم صدام داشت میلرزید

"خوشبختم لوییس،من نایل هورانم"
اون اینو گفت و دستشو آورد جلو و باهم دست دادیم

داشتیم باهم صحبت میکردیم که صدای شکمم بلند شدو اون زد زیر خنده

"گشنته لوییس؟"

"خب راستش خیلی من از دیشب هیچی نخوردم"
با یه لحن خسته بهش گفتم

"خب الان که رستورانا بستن و توهم جاییو نداری که بری،میخوای بیای خونه من؟من یه تخت اضافه دارم و این که تنهام خوشحال میشم یه مدت بیای و باهام زندگی کنی لوییس"

من دوست نداشتم لوییس صدام کنه برا همین بهش گفتم:"اگه مزاحم نیستم،و میشه لطفا لویی صدام کنی؟"

اون یه لبخند زد
"باشه لوییییس نه ببخشید لویی"

سرمو به نشونه قدردانی تکون دادم

اون دستمو گرفت و منو از جام بلند کرد

"هی لویی بهتره سویشرتتو بپوشی"

سوییشرتمو بلند کردمو تنم کردمو دنبالش راه افتادم

اون رفت سمت یه ماشین گرون قیمت و درشو باز کرد چشمام از تعجب باز مونده بود و سرجام خشکم زده بود

نایل پرسید:"هی لویی چی شده چرا سوار نمیشی؟"

من خودمو جمع و جور کردمو گفتم:"این ماشین خودته؟"

اون زد زیر خنده
"خب معلومه مال خودمه زود باش سوار شو باید بریم یچی بزنیم تو رگ و بعدشم بخوابیم"

های گایز من دوباره اومدم|:
رای و نظر یادتون نره

He Is My Dad(Larry Stylinson)Where stories live. Discover now