وقتی داشتن میرفتن خونه دایلان رو هم از مدرسه برداشتن . وقتی به خونه رسیدن ، تیلور رفت آشپزخونه و هری دنبالش رفت .
هری: داری چیکار میکنی ؟
تیلور : شام درست میکنم
هری: درست نکن ، میخوام امشب ببرمتون بیرون .
تیلور به پشتش برگشت و به هری نگاه کرد .
تیلور: واقعا ؟
هری: آره ، و نگران بچه هد نباش ، اونا با مادر بزرگشون میمونن .
تیلور : اوممم ، باشه ، کی میریم ؟
هری: همین الآن !
تیلور: اوه!...
هری: من بچه ها رو میبرم خونه ی مامانم تا تو حاضر میشی
تیلور: باشه !
هری به سمت تیلور رفت و انگشتاشو تو موهاش کرد ؛ تیلور بهش لبخند زد و هری گونشو بوسید .
_______________________________
هری بچه ها رو برد و برگشت خونه ، وقتی رفت به اتاقش ، ایلور رو دید که جلوی آینه ایستاده , و به پیرهن بلند مشکی چیندار پوشیده که باعث میشد خیلی زیبا دیده بشه . اون موهاشو انداخت روی شونه هاش . هری از زیبایی اون تو شوک بود .
اون رفت کنارشو از کنار بغلش کرد . تیلور بهش از آینه خندید و هری شونشو بوسید .
هری: خیلی زیبایی !
تیلور: ممنونم هری !
_______________________________
تیلور و هری به رستوران با کلاس رسیدن و اون همون رستورانی بود که هری 14 سال پیش به تیلور پیشنهاد ازدواج داده بود .
هری: اینجارو یادت میاد ؟!
تیلور: چطوری میتونم فراموش کنم ؟
اونا نشتن سر میز و هری صندلی رو برای تیلور بیرون کشید .
تیلور: ممنون !
هری سر میز نشست و به منو نگاه کرد . تیلور سرشو بلند کرد و دید که هری داره به اون خیره شده .
تیلور: چیه ؟
هری: هیچی فقط نمیتونم از زیباییت سیرشم !
تیلور به خاطر حرف هری سرخ شد ، خیلی وقت یود که باهاش اینجوری حرف نزده بود . اون داره اونو خیلی خوشحال میکنه در حال حاضر .
تیلور: ممنون هری !
گارسون ها غذا هاشون رو آوردن . بعد از چند دقیقه تیلور متوجه شد که هری چیزی جز آب نخرده .
تیلور: میخوای کل شبو فقط آب بخوری ؟
هری: در حقیقت بله !
تیلور لبخند زد بهش متوجه شد که اون داشت واقعا تلاش میکرد که بهتر شه .
تیلور: سخته ؟
YOU ARE READING
ADDICTED (haylor)
Fanfictionاین داستان در باره ی هری و تیلور هست و یک داستان متفاوته این نوشته خودم نیست من فقط ترجمه میکنم براتون