2

1.1K 55 14
                                    

هری با یه سر درد بی رحمانه بیدار شد ، سیستم بدن اون کاملا مسموم شده بود . اون احساس خیلی بدی میکنه .اون نشست رو تخت و سرشو با دستاش گرفت . اون سعی کرد که بلند شه و از میزی که کنارش بود گرفت . اون موفق شد که برسه به حموم بدون اینکه بندازه یا بشکونه. اون دوشو باز کرد و لخت شد .

اون رفت زیر دوش آب و بدنش ریلکس شد و یکمک احساس کرد که آب گرم میخورد به بدنش .

تیلور رفت به اتاق خواب و تخت رو دید که خالیه و اتاق شلوغه .اون رفت حموم و و لباس های هری رو روی زمین پیدا کرد . اون آه کشید و اونا رو برداشت

(تیلور چه خانوم خونه ی خوبیه دییی)

اون نفسشو محدود کرد و بوی قوی الکل خورد به مشامش.

اون لباسارو گذاشت تو سبد لباس چرک ها . و بعد رفت و تا تخت رو مرتب کنه .

هری از حموم اومد بیرون و حولرو میچوند دور کمرش . تیلور برای لحظه ای بهش نگاه کرد و بعد رفت تو کمد

هری:دیشب من کی اومدم خونه؟

اون گفت در حالی که داشت یه تی شرت از کمدش بر میداشت

تیلور:نمیدونم،من دیشب زود خوابیدم

(آخی دروغ میگه)

اون جوابشو داد بدون اینکه بهش نگاه کنه بعد از اتاق رفت بیرون .

اونا مثل قبل با هم حرف نمیزدن . اونا طوری حرف میزنن که انگار یه غریبه ان . تیلور آخرین شبی که لبای هری دو رو لبای خودش داشت رو یادش نمیاد . اون خیلی وقته که تیلور رو نبوسیده .

تیلور آخرین باری که هری بهش گفته بود "خشگل من" آخریب باری که گفته بود مکمل من رو یادش نمیومد .

این شبیه این بود که اونا مثل بیگانه ها زیر یه سقف زندگی میکردند .

اون همه ی اونا رو یادش رفته بود .اونا دلش برای زمانی که دست های هری دورش بود و بغلش میکرد رو تنگ شده بود . اون دلش واسه حسی که بوسیدن هری بعش میداد رو تنگ شده بود . اون دلش برای موقعی که کنار هری خوابیده بود تنگ شده بود اون دلش برای تموم لحظه هایی که با هم بودن رو دلش تنگ شده بود .

ولی بیشتر از همه . دلش برای عشقی که قرار بود داشته باشن تنگ شده بود.

(همش دلش تنگ شده بود دلش تنگ شده بود شد دییییی باید با نویسنده یه صحبتی داشته باشم)

اون هیچوقت فکر نمیکرد که این قراره تموم شه . و راستش اون نمیدونه که اون رفته یا یه جایی همین جاهاست .

(منظورش هری قبلیه. هری بهتر)

هری لباساشو پوشید و بعد رفت طبقه پایین آشپزخونه . اون دیلان رو دید که نشسته رو صندلی . اون هیچوقت بهش نگاه نمیکنه یا چیزی بهش نمیگه . اون انگار از وجود اون مخالف بود .

اون یه استکان قهوه ریخت و بعد رفت حیاط پشتی.

وقتی لوکس اونو دید از تاب پرید پایین و دوید سمت اون . اون پای هری رو بغل کرد و هری پایین رو نگاه کرد به دخترش .

لوکس:صبح بخیر بابایی!

هری:صبح بخیر

و با سردی جواب داد اون خودشو از بچهاش خیلی دور میکرد . اون به سختی اونا رو میدید . روزایی که کار میکنه، و شبا اون تو بار ها میخوره .

اون فقط اونا رو صبح ها میبینه وقتی بیدارن .

الا و دایلان میفهمن که چرا اون اونجوریه. تیلور هیچوقت به اونا راجع به این نگفته بود ، ولی اونا اینو اینو خودشون مجسم کرده بودن .

ولی وقتی لوکس میره پیش پدرش و ازش میخواد که باهاش بازی کنه یا هر چیز دیگه ای ، اون سرش داد میکشه بی دلیل و اون ناراحت میشه و گریه میکنه

(آخی نمیتونم هری رو اینجوری تصور کنم)

اون همیشه میدوه سمت تیلور و تیلور کسی هست که اونا تو تو دستاش میگیره و براش چیزای شیرین میگه تا اونو آروم کنه .

بعضی وقتا تیلور میشکنه به خاطر اینکه هری ازش دوری میکرد . ولی نه در حدی که هری سر یکی از بچه ها داد میکشید وقتی میخواستن باهاش حرف بزنن و باهاشون وقت بیشتری رو بگذرونه .

و برای چی اون سر تیلور و بچه ها داد میکشید؟

ولی تیلور اینو نمیدونست که چندین بار برای هری عذر و بهانه میاورد .

و یک بار تیلور تیلور ازش خواسته بود که بره به یه متخصص برای اینکه کمکش کنه ولی اون به شدت عصبانی شده بود و شروع کرده بود به داد زدن و شکستن وسایل . اون بهش گفته بود که از زندگیش بیرون بمونه . ولی اونا زیاد با هم حرف نمیزدند.

و یک شب که هری مست اومده بود خونه تیلور هم که دیگه خسته شده بود و تحمل نداشت . تیلور عصبانی شد و خواهش کرده بود که کمک بگیره از کسی، اون زمانی بود که عصبانی شد و تیلور رو کتک زد . اون اولین باری بود که اون رو تیلور دست بلند کرده بود. ولی این دلیلی نمیشد که تیلور رو مجبور کنه باهاش سکس داشته باشه.

ولی بعد از چند روزی تیلور فهمیده بود که به لوکس حاملست.

اون زمانی بود که تیلور فهمید اون کاملا عوض شده ، هری که اون دوست داشت هیچ وقت کاری مثل هری که مست بود نمیکرد .

ADDICTED (haylor)Where stories live. Discover now