6

946 51 1
                                    

هری رفت طبقه بالا به اتاق ، و در رو باز کرد و یه چمدون رو دید روی تخت . بعد تیلور رو دید که از کمد اومد بیرون و تو دستاش لباس بود.

هری: داری چی کار میکنی؟؟!

تیلور:جمع کردن وسایلام.

هری: دارم میبینم . واسه جی این کارو میکنی؟

تیلور: من و بچه هام داریم میرین یه هفترو با خانوادم بگذرونیم.

هری:چرا؟

تیلور بلند شد و بهش نگاه کرد .

تیلور: چرا برات مهمه؟

هری: به خاطر اینکه تو زن منی و اونا بچه های منن

تیلور به طور عجیبی برای جوابش خندید.

تیلور: این خنده داره که تو چطور اینارو یادت اومده.

هری: تیلور!!بس کن!

تیلور: چی؟ تو میخوای ممو دوباره بزنی؟ بیا کارتو انجام بده بیا منو بزن . این برات مهم نیست

هری: لعنت بهش تیلور.! اون برای چند سال پیش بود و من مست بودم .

تیلور: همیشه هستی هری ، این همیشه بهونه توعه

هری: تیلور اگه من تو اون حال نبودم هیچ وقت روت دس بلند نمیکردم . تو اینو میدونی .

تیلور:میدونی چیه. من این کارو الآن نمیکنم .

تیلور چمدون رو برداشت و گذاشت رو زمین و رفت سمت حموم . هری نشست رو تخت و به این فکر کرد که مو های اون رو فبلا تو دستاش میگرفت.

---------------

گذشته سه سال و چند ماه

تیلور داشت توی اتاق نشیمن قدم میزد و منتظر بود هری بیاد خونه . و شنید که در باز شد . هری داشت مست و پاتیل راه میرفت و تیلور دوید سمتش و دست هری رو گذاشت دور شونه های خودش .

اون هری رو نشوند روی نیمکت و بهش نگاه کرد اون خیلی داغون دیده میشد .

تیلور: کی این میخواد تموم شه هری؟

هری: فقط خفه شو . نمیخوام باهات حرف بزنم الآن .

تیلور: نه هری دیگه بسه . تو باید از یکی کمک بگیری .

هری وقتی شنید اون چی گفت خیلی عصبانی شد . اونا فبلا این مکالمه رو داشتن و خوب تموم نشده بود . اون با چشایی که سیاه شده بود از رو نیمکت پا شد و داد کشید .

هری: من قبلا بهت نگفتم من هیچ کمکی نمیخوام .

حالا هری بهش خیلی نزدیکه .

تیلور: آره هری تو گفتی. ولی تو کمک میخوای .

هری: خفه شو .

تیلور: نه . نه تا وقتی که بهم گوش کنی .

هری: من گفتم خفه شو .

و اون تیلور رو خیلی محکم هل داد و انداختش رو نیمکت . اشک ها خیلی زود از چشای تیلور ریخت . اون دستاشو گذاشت رو صورتش که جایی رو که هری زده بود و قرمز شده بود بپوشونه. تیلور نشست رو نیمکت و از کاری که هری کرده بود در شوک بود. وقتی اون تو چشای هری نگاه کرد اونا خیلی عصبانی بودن و پر از تاریکی.

هری زود اونو بغل کرد و از گردنش بوسید خیلی محکم . تیلور اونو هل داد عقب . اون داشت سعی میکرد اونو بزنه کنار .

تیلور: از رو من برو کنار!!

اون واینستاد و پیرهن تیلور رو در آورد و انداختش رو زمین . اون هر چه قدر سعی کرد اونو بزنه کنار نتونست . اون خیلی قوی بود .

اون پاهاشو میکوبید و سعی میکرد اونو بزنه کنار.

تیلور: هری ، خواهش میکنم تموم کن . تموم کن .

هری: خفه شو .

تیلور وقتی اونو تو خودش احساس کرد . گریش بد تر شد .

هری محکم به روش حمله کرد و به صورت دیوانه واری اونو بوسید و تیلور داشت درد میکشید. اون سعی کرد سر اونو بزنه کنار تا حیغ بکشه .....

وقتی کار هری تموم شد . اون نشست و داشت نفس های سنگینی میکشید . وقتی که تیلور دوید و پیرهنشو پوشید و دوید طبقه ی بالا

(آخی من قربونت برم تیلور. )

اون رفت حموم و جلوی آینه وایستاد . همه جاش کبود شده بود اونطور که هری اون بوسیده بود همه جای بدنش درد میکرد . اشک ها داشت از صورتش میریخت رو زمین . لباش باد کرده بود. اون طوری نگاه کرد که انگار گم شده .

اون خودشو انداخت رو زمین حموم و زانو هاشو بغل کرد و گریه کرد . اون شب بدترین شب عمرش بود.....

ADDICTED (haylor)Where stories live. Discover now