هری رفت طبقه بالا به اتاق ، و در رو باز کرد و یه چمدون رو دید روی تخت . بعد تیلور رو دید که از کمد اومد بیرون و تو دستاش لباس بود.
هری: داری چی کار میکنی؟؟!
تیلور:جمع کردن وسایلام.
هری: دارم میبینم . واسه جی این کارو میکنی؟
تیلور: من و بچه هام داریم میرین یه هفترو با خانوادم بگذرونیم.
هری:چرا؟
تیلور بلند شد و بهش نگاه کرد .
تیلور: چرا برات مهمه؟
هری: به خاطر اینکه تو زن منی و اونا بچه های منن
تیلور به طور عجیبی برای جوابش خندید.
تیلور: این خنده داره که تو چطور اینارو یادت اومده.
هری: تیلور!!بس کن!
تیلور: چی؟ تو میخوای ممو دوباره بزنی؟ بیا کارتو انجام بده بیا منو بزن . این برات مهم نیست
هری: لعنت بهش تیلور.! اون برای چند سال پیش بود و من مست بودم .
تیلور: همیشه هستی هری ، این همیشه بهونه توعه
هری: تیلور اگه من تو اون حال نبودم هیچ وقت روت دس بلند نمیکردم . تو اینو میدونی .
تیلور:میدونی چیه. من این کارو الآن نمیکنم .
تیلور چمدون رو برداشت و گذاشت رو زمین و رفت سمت حموم . هری نشست رو تخت و به این فکر کرد که مو های اون رو فبلا تو دستاش میگرفت.
---------------
گذشته سه سال و چند ماه
تیلور داشت توی اتاق نشیمن قدم میزد و منتظر بود هری بیاد خونه . و شنید که در باز شد . هری داشت مست و پاتیل راه میرفت و تیلور دوید سمتش و دست هری رو گذاشت دور شونه های خودش .
اون هری رو نشوند روی نیمکت و بهش نگاه کرد اون خیلی داغون دیده میشد .
تیلور: کی این میخواد تموم شه هری؟
هری: فقط خفه شو . نمیخوام باهات حرف بزنم الآن .
تیلور: نه هری دیگه بسه . تو باید از یکی کمک بگیری .
هری وقتی شنید اون چی گفت خیلی عصبانی شد . اونا فبلا این مکالمه رو داشتن و خوب تموم نشده بود . اون با چشایی که سیاه شده بود از رو نیمکت پا شد و داد کشید .
هری: من قبلا بهت نگفتم من هیچ کمکی نمیخوام .
حالا هری بهش خیلی نزدیکه .
تیلور: آره هری تو گفتی. ولی تو کمک میخوای .
هری: خفه شو .
تیلور: نه . نه تا وقتی که بهم گوش کنی .
هری: من گفتم خفه شو .
و اون تیلور رو خیلی محکم هل داد و انداختش رو نیمکت . اشک ها خیلی زود از چشای تیلور ریخت . اون دستاشو گذاشت رو صورتش که جایی رو که هری زده بود و قرمز شده بود بپوشونه. تیلور نشست رو نیمکت و از کاری که هری کرده بود در شوک بود. وقتی اون تو چشای هری نگاه کرد اونا خیلی عصبانی بودن و پر از تاریکی.
هری زود اونو بغل کرد و از گردنش بوسید خیلی محکم . تیلور اونو هل داد عقب . اون داشت سعی میکرد اونو بزنه کنار .
تیلور: از رو من برو کنار!!
اون واینستاد و پیرهن تیلور رو در آورد و انداختش رو زمین . اون هر چه قدر سعی کرد اونو بزنه کنار نتونست . اون خیلی قوی بود .
اون پاهاشو میکوبید و سعی میکرد اونو بزنه کنار.
تیلور: هری ، خواهش میکنم تموم کن . تموم کن .
هری: خفه شو .
تیلور وقتی اونو تو خودش احساس کرد . گریش بد تر شد .
هری محکم به روش حمله کرد و به صورت دیوانه واری اونو بوسید و تیلور داشت درد میکشید. اون سعی کرد سر اونو بزنه کنار تا حیغ بکشه .....
وقتی کار هری تموم شد . اون نشست و داشت نفس های سنگینی میکشید . وقتی که تیلور دوید و پیرهنشو پوشید و دوید طبقه ی بالا
(آخی من قربونت برم تیلور. )
اون رفت حموم و جلوی آینه وایستاد . همه جاش کبود شده بود اونطور که هری اون بوسیده بود همه جای بدنش درد میکرد . اشک ها داشت از صورتش میریخت رو زمین . لباش باد کرده بود. اون طوری نگاه کرد که انگار گم شده .
اون خودشو انداخت رو زمین حموم و زانو هاشو بغل کرد و گریه کرد . اون شب بدترین شب عمرش بود.....
YOU ARE READING
ADDICTED (haylor)
Fanfictionاین داستان در باره ی هری و تیلور هست و یک داستان متفاوته این نوشته خودم نیست من فقط ترجمه میکنم براتون