3

1K 55 16
                                    

هری از کارش در اومد . اون به عنوان یک معمار در یک کمپانی معروف کار میکنه .

اون سوار ماشینش شد و شروع کرد به رانندگی . اون ماشینشو کنار یه بار محلی پار کرد . اون رفت تو و نشست روی یک صندلی .

هری یه لیوان آبجو سفارش داد . این براش مثل یه برنامه ی روزانه شده بود. از خواب بدار شه ، بره سر کار ، بعد سوار ماشینش شه و بره به یه بار یا کلاب .

اون هنوز یکم نوشیرنی نوشیده بود . بعد یه خانوم خوشگل نشست کنار هری . هری به اون نگاه کرد و بعد لباشو لیس زد . اون زن یه نگاه سکسی تو چشاش داشت ، یه نگاهی که آدم نمیتونست نه بگه . اون لیوانش رو پایین گذاشت و گفت .

هری:چه چیزی باعث شده که خانوم خوشگلی مثل تو بیاد یه جایی مثل اینجا؟

"زندگی....." جواب اون زن بود ، یه چیز مرموزی راجب اون بود . و درباره ی مدل حرف زدنش . این باعث میشد هری بیشتر لذت ببره .

هری:من هری هستم ، اسم تو؟؟

"امیلی..." اون جواب داد در حال که با یه لبخند پیوسته به هری نگاه میکرد.

هری دستشو برد و پای اون دختر رو لمس کرد . اون زن به پایین نگاه کرد و و یه نیشخند زد . هری بیشتر بهش نزدیک شد و تو گوشش زمزمه کرد.

هری: خوب امیلی ، دوست داری از اینجا بریم بیرون و بریم یه جای دیگه ؟

(هریییی نههههه..)

امیلی: و من چرا باید اون کارو بکنم ؟

هری یه لبخند کوچیک زد ، اون داره خیلی سخت بازی میکنه.

هری:چون تو نمیدونی چه اتفاقی قراره بیفته؟

هری خم شد و بیشتر نزدیک شد

هری: بهت قول میدم ، کاری میکنم که احساس خوبی داشته باشی .

(هری گرل ها چطورن؟؟ دییی)

امیلی:ببینیم.

امیلی از صندلیش پا شد و هری تعقیبش کرد . اون در ماشینشو براش باز کرد و اون سوار شد . خودشم سوار شد و ماشین رو روشن کرد .یه دستش رو فرمون بود و اون یکی رو پای امیلی.

دستای هری بالا تر رفت و یه کوچولو لمسش کرد.

امیلی یه لبخند مرموزانه زد و اون خم شد و نزدیک هری شد و تو گوشش گفت.

امیلی: ماشین رو نگه دار.

هری هر کاری که اون گفت رو کرد . بعد امیلی پاهاشو باز کرد و نشست رو هری. هری اونو بوسید و بعد گردنش رو بوسید . هری دستاشو برد زیر پیرهن امیلی و با لباس زیرش بازی کرد ....

----------------------------------

هری بیدار شد و خودشو دید که تو ماشین خوابیده . اون تنش هیچ تیشرتی نداشت و جای رژ لب همه جای بدنش بود . اون ساعتشو نگه کرد و دید که سه صبحه . اون چشاشو مالید و به صندلی بغلیش نگاه کرد و یه یادداشتی دید. اون کاغذ رو برداشت و بهش نگاه کرد

نکشته بود .

"ببخشید من باید میرفتم ، و این شمارمه اگه بخوای بازم خوش بگذرونیم . امیلی"

هری به خودش یه لبخند زد . هری اون کاغذ رو گذاشت تو جیب کتش که پرتش کرده بود روی صندلی پشتی. اون شروع کرد به رانندگی که خودشم نمیدونست کجا میخواد بره .

که ناگهان جلوی بار سام که فبلا هم اونجا بوده نگه داشت . اون خورد و خورد تا اینکه دیگه نمیتونست.

----------------------------------------------

تیلور روی تختش خوابیده بود تا اینکه صدای در زدن شنید . اون نشست رو تخت و به ساعت نگاه کرد و دید که چهار صبحه . اون به اونطرف تخت نگاه کرد که خالی بود .

اون رفت طبقه ی پایین و قفل در رو باز کرد که اونجا دوستشو دید اد که وایستاده بود جلوی در که هری رو نگه داشته بود

اد: اون بهم زنگ زد و اون کاملا مست بود .

تیلور رفت بیرون و علامت هایی که اون زن رو گردن و بازو های هری گذاشته بود رو دید . بعد دست هری رو گذاشت دور گردن خودش . تیلور و اد با هم اونو بردن طبقه ی بالا و اونو گذاشتن رو تخت.

تیلور: خیلی ممنون اد. و خیلی متاسفم که اون تو این ساعت از صبح مزاحمت شد .

اد یه لبخند زد و گفت .

اد: درباره ی این نگران نباش تیلور.

تیلور اد رو بغل کرد و اون رفت . اون رفت پیش هری و که چشاش بسته بود ولی داشت من من میکرد و چیزای بی ربطی داشت میگفت. اون لباسای هری رو که از عرق خیس شده بود . وقتی تیشرتشو در آورد و روی سینه ی هری رو دید که جای رژ لب روش بود . چشای تیلور خیس شد وقتی هری شروع کرد به گفتن

"ا-امیلی....عزیزم ....ههههمممم....امیلی.....بیا ا-اینجا عزیزم.....هههمم.....تو خیلی خوبی...."

اشک ها از چشای تیلور افتادن . تیلور رفت و در رو بست . اون رفت طبقه ی پایین به اتاق نشیمن . اون نشست روی نیمکت و سرشو با دستاش گرفت.

این که هری زن های دیگه ای رو میدید همیشه به تیلور ضربه میزد ولی تیلور باورش نمیشد. ولی امشب اون اسم یه زن دیگرو جلوی تیلور گفته بود . اون داشت اونو "عزیزم" و "عزیزم" صدا میکرد .در حالی که خری باید تیلور رو اونجوری صدا میکرد .

اون قلبش شکسته بود، ناراحت بود ، عصبانی ، ولی بیشتر از همه قلبش .

ADDICTED (haylor)Where stories live. Discover now