صداهای اطرافم مبهمه،احساس میکنم دنیا داره روی سرم میچرخه،صدای برخورد پاشنه های کفش به زمین که هرلحظه نزدیک و نزدیک تر میشه رو حس میکنم بوی خاک و رطوبت رو میتونستم لمس کنم چند بار پلک میزنم تا بتونم اطرافمو ببینم ولی تنها چیزی که مهمون چشام میشه تاریکیه..
فلش بک
مشت اول،مشت دوم، میخواستم مشت سوم رو هم به کیسه بوکس بزنم که صدای تلفن خونه توجهمو جلب کرد حوله رو دور شونه هام انداختم و رفتم تلفن رو برداشتم و با صدایی که مخلوط با نفس نفس زدن بود گفتم"بله؟"ولی تنها جوابی که گرفتم سکوت بود"با کسی کار داشتین؟"با تعجب و یک ابرویی که بالا انداخته بودم گفتم ولی باز هم سکوت که همون لحظه احساس کردم سایه ای از پشتم رد شد اولش فکر کردم از شوخی های مسخره توماسه ولی وقتی فهمیدم مامان و توماس و اولیویا رفتن بیرون تا برای تولد اولیویا خرید کنن سرجام خشک شدم و دستام شروع کرد به عرق کردن لعنتی هر وقت میترسم این طوری میشم تلفن رو اروم قطع کردم و سعی کردم به خودم تسلی بدم خب لورا اروم باش این فقط ساخته های ذهن خودته پس تصمیم گرفتم تمام جرعتمو جمع کنم و برگردم و با اون موجودی که پشتم بود مواجه بشم که نتیجش شد نیم درجه چرخیدن به پشت همون لحظه دوباره تلفن زنگ زد و همون شماره بود پس عصبی شدم و موهای لخت بلندمو زدم کنار و گفتم"اگه فکر میکنی مزاحم شدن..."با صدای شبیه به تیک تاک ثانیه شمار حرفم قطع شد خدایا من دیگه نباید فیلم ترسناک نگا کنم دستمو روی پیشونیم کشیدم که همون لحظه صدا قطع شد و بعد چیزی رو که محکم به دستم فرو رفت رو حس کردم با تمام وجودم تقلا میکردم ولی کرختی مسخره ای وجودمو در برگرفته بود و بعد خاموشی...************
خب سلام دوستان من و دوستم نویسنده داستان Bullet هستیم به معنای گلوله و راجب هریه و صحنه دار هست البته هرجا که لازم شد من بالای اون چپتر اطلاع میدم
یکم داستان شاید به نظرتون عجیب و خنده دار بیاد ولی بهتون میگم صبر کنید;)
داستان ترجمه نیست و ممنون میشم کپی نکنید(اگه موضوع داستان با ماله داستان یکی از شما ها شباهت داره باید بگم در ذهنمون ایده هامون یکیه دوست عزیزم!)
خب این سومین تجربه من توی داستان نوشتنه متاسفانه دومین فنفیکمو مجبور شدم توی اینیستا نصفه ول کنم و پیج رو پاک کنم ولی این داستان به نظرم قوی تر از اون دوتای قبلیه:)
میدونم این چپتر کوتاه بود ولی از چپتر های بعد وارد خود داشتان میشیم وخوشحال میشم همراهم باشید و ازم حمایت کنیددرضمن من زیاد به ووت اهمیت نمیدم ولی نظراتتون برام خیلی مهمه پس حتما نظر بدید^-^
عکس بالا هم لورا نقش اصلی دخترمونهبا تمام عشق اسکای گرل;)
YOU ARE READING
The Bullets (Harry styles)
Fanfiction-از دوست داشتن من دست بکش من بهت اسیب میزنم -میخوام ولی نمیتونم... وابسته بودن بدترین بیماری هست که یک فرد میتونه مبتلا شه:) Harry styles fanfiction by sky girl