روی زمین سرد اتاق نشسته بودم و خودمو بغل کرده بودم تا بتونم خودمو گرم کنم .تنها چیزی که اتاق رو روشن میکرد نور ماهی بود که از پنجره کوچک و دربه داغون اتاق به داخل می تابید
از دیروز صبح بود که دسشویی نکرده بودم و احساس میکردم الاناست که مثانم بترکه پاهامو به هم فشار دادم تا از این حس مزخرف راحت شم ولی نه تنها راحت نشدم بلکه بیشتر دسشوییم گرفت.
مردم رو گروگان بگیرن سعی میکنه به پلیس زنگ بزنه ازادش کنن ،حالا منو باش اینجا نشستم و دارم به این فکر میکنم که تا دو دقیقه دیگه دسشویی نرم ممکنه کف اینجارو اراسته کنم
پوففی کردم و از روی زمین پاشدم و همونطور که این پا و اون پا میکردم داد زدم
"باکککککک اونجایی؟"
صدام توی راهرو تاریک منعکس شد ولی جوابی نشنیدم که دوباره داد زدم
"هوییییییی با توعم"
دیگه ناامید شده بودم و به این نتیجه رسیدم باید کارمو تو اتاق بکنم که صدای خوابالود پیرمرده اومد و بعدش خودش ظاهر شد
"چی میخوای این وقت شب؟"
"برو انگاس رو صدا کن"
با حالت غرور گفتم و انگار قله اورست رو فتح کردم
"تو کی باشی این وقت شب منو بیدار کنی و بعد بگی برم انگاس رو صدا کنم؟"
"اولا تو اون مرده چیه... اها هری نیستی که من بهش دستور ندم هرچند به اونم میتونم دستور بدم دوما آنگاس خودش گفته هروقت کارش داشتم به تو بگم بری صداش کنی"
باک باحالت اینکه جن دیده نگام کرد که فک کنم به خاطر این بود که گفتم هری و چرت و پرتی مثل رییس و اقا و..که این خلا صداش میکنن نگفتم
"باش میرم صداش کنم"
باک گفت و رفت.جلوی در وایستاده بودم هی وول میخوردم پس این دوتا کجا موندن دیگه کلیه بیچارم از کار افتاد همون لحظه آنگاس اومد
"چته؟"
"دسشویی دارم"
با حالت معصوم گفتم و خودمو شبیه گربه شرک کردم
"این وقت شب؟"
"چرا همتون این وقت شب،این وقت شب میکنید خب تاحالا نشده شب دسشوییتون بگیره؟"
آنگاس سرشو با تاسف تکون داد و درو باز کرد و با لحن جدی که کم مونده بود بیاد منو درسته قورت بده گفت
"فکر کنی میتونی از اینجا فرار کنی حتی نیم درصد به مخت خطور نکنه چون خودتو نابود میکنی"
"نترس من حالا حالا ها مهمونتونم تا وقتی هم شمارو دست پلیس ندم خواهم ماند"
با لبخند ژکوندم گفتم که آنگاس دوباره چشم غره رفت و دستمو کشید و برد سمت دری که توی اون گاراژی که برای اولین بار منو اینجا روی صندلی بسته بودن
"برو کارتو سریع انجام بده و برگرد"
به حرفش اهمیت ندادم و در دستشویی رو باز کردم
بیشتر شبیه کلکسیون انواع حشرات و جک و جونورهای مرده بود تا دستشویی
با غیض و چندش اول به دستشویی بعد به آنگاس نگا کردم که خودش متوجه وضعیت افتضاحش شد و دوباره دستمو کشید و برد توی اسانسور و بعد باز شدن در اسانسور دوباره اون راهرو مجلل که آباژور های داخل راهرو روشنش کرده بودن
من اگه بخوام این راهرو و این طبقه رو توصیف کنم باید یک روز تمام صرفش کنم
در یه اتاق باز شد و آنگاس هلم داد تو و دوباره یه در دیگه رو وا کرد و مهلت اینکه من بتونم اتاق رو ببینم نداد
رفتم توی دستشویی که دهنم وا موند و دلم نمیومد توی این دستشویی،دستشویی کنم اونقدر بزرگ و خوشگل بود
بالاخره بیخیال اینا شدم و رفتم کارمو کردم و بعد از دستشویی اومدم بیرون و همونطور که دستامو خشک میکردم توی اتاق دنبال انگاس میگشتم که در با شدت زیادی باز شد
"تموم شدی؟"
"اره"
"خب حالا برو بخواب"
با تعجب نگاش کردم
"اینجا؟"
"اره قرار بود فردا صبح بیای اینجا ولی خب انگار باید امشب میومدی"
با بی حالی گفت و بدون حرفی از اتاق رفت بیرون و درو قفلم نکرد
اتاق تاریک بود ولی تونستم تختو تشخیص بدم
روش نشستم و چشامو که الان مطمئنم قرمز شده بودن مالیدم که دستگیره در پایین اومد و در باز شد....
****
سلام^-^
بالاخره اپش کردم
میدونم افتضاح بود:|
به بزرگیتون ببخشید تند تند و با عجله نوشتم:/
اون عکس بالا هم همون راهرو هست
ووت و نظر فراموش نشه
توروخدا زیاد کامنت بزارید😭باعشق اسکای گرل:)
YOU ARE READING
The Bullets (Harry styles)
Fanfiction-از دوست داشتن من دست بکش من بهت اسیب میزنم -میخوام ولی نمیتونم... وابسته بودن بدترین بیماری هست که یک فرد میتونه مبتلا شه:) Harry styles fanfiction by sky girl