8-"نزدیک"

1.7K 147 68
                                    

سردردی که مثل ساعت داشت توی مغزم زنگ میزد از خواب بیدارم کرد

ساعت 9:18 صبح

پتورو کنار زدم و از جام بلند شدم و دستمو به اولین دستگیره ای که چشمم خورد انداختم امیدوار بود دستگیر در دستشویی باشه و خوشبختانه در دستشویی بود بازش کردم و واردش شدم و بدون توجه به اینکه دستشویی چه قدر بزرگه دندونامو مسواک زدم و دست و صورتمو شستم

به انعکاس صورتم توی اینه نگاه کردم موهای قهوه ای کوتاه،چشای قهوه ای و لبای متوسط.چشام رو به عنوان دستگاه انالیز به کار برده بودم و داشتم خودمو انالیز میکردم که چندتا کبودی روی گردنم دیدم حتما جای دستای هری که دیشب قصد داشت خفم کنه

اهی کشیدم و وارد اتاق شدم که با خانم تقریبا میانسال که یونیفرم خدمتکاری پوشیده بود مواجه شدم وقتی منو دید سرشو بلند کرد و با صدای اروم و لحجه ایتالیایی شیرینی که داشت گفت

"اقا فرمودند بیام و شمارو به سالن صبحانه راهنمایی کنم"

"امم من تو اتاق راحت هستم ها"

به خاطر گندی که دیشب به بار اورده بودم اصلا دوست نداشتم به اون زودیا با هری رو به رو شم

"این یه دستوره خانم"

"انگار باید بیام"

با حالت زمزمه گفتم و با استرس لبمو گاز گرفتم

"چیزی گفتید؟"

"نه نه میتونیم بریم"

لبخند پر تلاطم وپر استرسی زدم و پشت اون خانم خوش لحجه از اتاق خارج شدم

تمام مسیر سرم پایین بود و داشتم فکر میکردم فقط خودمم نمیدونستم دارم به چی فکر میکنم که به دماغ رفتم توی یه چیز محکم سرمو بلند کردم و یه مجسمه گنده بک زشت جلوم دیدم خوبه بینیم شکست این مجسمه نشکست تا دوباره بیاد بزنه تو سرم که این همه دلار قیمتش بود
وقتی خانم خوش لحجه حس کرد پشتش حرکت نمیکنم برگشت سمتم و سریع دویید پیشم

"شما خوبید؟"

"اره خوبم"

"دماغتون؟"

"قرمز شده چیزی نیست"

و قبل از اینکه بزارم چیزی بگه دستشو گرفتم کشیدم که اروم گفت

"خانم سمت راست"

"عه ببخشید"

بهم لبخند زد و درو باز کرد و منو به داخل راهنمایی کرد
یه میز 24 نفره بزرگ وسط سالن بود که با انواع غذاها پر شده بود

"منتظر باشید اینجا اقا الان میاین"

همونجا سرپا وایستاده بودم و دوباره انالیزور چشام به کار افتاد
یک سمت اتاق کلا پنجره بود و با پرده های زرشکی بلند پوشیده شده بود و قسمت دیگش قفسه ای از کتاب ها قرار داشت

 The Bullets (Harry styles)Where stories live. Discover now