20

6.5K 827 233
                                    

Here comes the sun ☀️

.
.
با عجله سوار ماشین شد و به سرعت از پارکینگ خونه اش خارج شد و با سرعت تقریبا زیادی سمت مقصد مورد نظرش رانندگی کرد، خونه ی لویی!

هری از دیروز حس بدی به ندیدن لویی و جواب ندادنای لویی داشت ولی با بهانه های مختلف افکارشو پس میزد ولی حالا که ۲۴ ساعت گذشته و نه لویی باهاش تماس گرفته و نه جواب پیام های هری رو داده اون مطمئن شده اتفاقی افتاده که اصلا خوشایندش نیست! درامایی در پیش داره که به هیچ وجه دلش نمیخواد بدونه چیه! اون الان فقط دلش میخواد به خونه ی لویی برسه و ببینه اون خونه است و ازش به خاطر جواب ندادن تلفنش گله کنه و تهش یه دعوا و جر و بحث باشه که شاید آخرشم به یه سکس خشن ختم شه

اصلا آمادگی چیزی از این بیشتر رو نداره!

جلوی خونه ی لویی سریع ترمز کرد که باعث شد چرخای ماشین روی آسفالت صدا بدن و بعد از اینکه از ماشین تقریبا پرید بیرون در رو محکم بست که صدای بدی داد

با استرس جلوی در ایستاد و زنگ رو بارها و پشت هم فشار داد و منتظر موند
خبری نشد!
عصبی پوست لبش رو با دندون میکند و پای چپش روی زمین ضرب گرفته بود
بار دیگه انگشتشو متداوم روی زنگ گذاشت و بعد از اینکه عکس العملی ندید دادی کشید و مشتشو به دیوار کنار زنگ کوبوند

رو پاشنه ی پاش چرخید چند قدم جا به جا شد
دستشو محکم روی صورتش کشید و نفسشو عصبی بیرون داد و بعد انگار که چیزی یادش اومده باشه به سرعت جلوی آیفون رفت و این دفعه زنگ سرایدار لویی رو زد

اون حتما باید باشه دیگه نه؟!

وقتی بعد از زنگ های پی در پی و متوالیش جوابی نگرفت به دیوار تکیه داد و روی زمین سر خورد
آرنجاشو روی زانوهاش گذاشت و با دستاش سرشو گرفت و چشماشو بست

الان باید چیکار کنه؟
یعنی چه اتفاقی برای لویی افتاده؟
گم شده؟ اگه جونش در خطر باشه چی؟ اگه اگه دیگه نتونه ببینتش چی؟
همه ی سناریو های تلخ و ترسناک باعث شده بودن نفس کشیدن براش سخت بشه از روی بیچارگی و ترس ناله کنه
بغض راه گلوش رو بسته بود و هر لحظه نزدیک درحالیکه توی خیابون خلوت جلوی خونه زانوهاشو بغل گرفته گریه کنه

داشت به این فکر میکرد که به پلیس خبر بده یا هرکار دیگه بکنه که گوشیش زنگ خورد
با دیدی که به خاطر فشار دادن پلکاش تار شده بود اسم لیام رو روی صفحه دید

"هری کجایی تو درو باز نمیکنی؟؟؟ بیا درو باز کن بریم دکتر"

لیام بدون اینکه به هری اجازه ی صحبت کردن بده تند تند حرف زد

"لیام ... لویی غیبش زده"

هری درحالیکه که سعی میکرد بغضشو کنترل کنه با صدای خفه ای گفت

friends with benefits (L.S)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt