با حس اینکه مثانه اش پر شده و احتیاج به دستشویی داره بیدار شد
چشماشو چندبار بازو بسته کرد و به اطرافش نگاه کرد
کسی پیشش نبود
دقیقا نمیدونه ساعت چنده ولی مشخصه لویی پیشش نیست
با فکر اینکه حتما بیرون از اتاقه سرجاش نشست تا بتونه بلند شه ولی به محض اینکه از جاش تکون خورد درد بدی تو تمام بدنش پیچید که باعث جیغ خفه ای بکشه
به خاطر کوفتگیه دیروزشه
با دست راستش شونه ی چپش رو ماساژ میداد که شاید ماهیچه هاش یکم شل شن و درحالیکه اخمی بین ابروهاش بود و از درد بدنش صورتشو جمع کرده بود تلو تلو خوران به سمت دستشویی رفت
بعد از اینکه از دستشویی اومد بیرون دوباره سراغ تختش رفت که متوجه چندتا قرص و یه لیوان آب شد
نمیدونست اون قرصا چین ولی مطمئنا کار لویی بود
به اختیار یه لبخند زد و خودشو رو تخت پرت کرد و قرصا رو باهم قورت داد
اون خیلی خسته اس بدنش درد میکنه و حس میکنه ماهیچه هاش دارن پاره میشن پس ترجیح میده دوباره بخوابه اصلا به این فکر نکنه چه ساعتی از روزه"هری...هری رفیق...بیدار شو از دیروز هیچی نخوردی پاشو بیا یه چیز بخور"
با صدا و تکونای کسی چشماشو به رمق باز کرد و دوباره بست
"هووم...باشه باشه"
نامفهموم زمزمه کرد و به پهلو خوابید ولی سریع چشماشو باز کرد و نشست
"تو اینجا چیکار میکنی؟!"
متعجب از لیام پرسید که روی لبه ی تخت نشسته بود
"خب کجا باید باشم الان؟"
لیام کلافه گفت و چشماشو چرخوند
هری صدای گرفته و خواب آلودشو با سرفه صاف کرد و توضیح داد"نه منظورم اینه کی اومدی؟؟چرا اومدی؟؟اینجا چیکار میکنی؟!"
"لویی صبح بهم پیام داد که بیام پیشت بمونم"
خیلی خلاصه جواب داد و اروم رو پای هری زد
"پاشو بیا غذا بخور از دیروز گشنه ای"
و از اتاق رفت بیرون
هری یکم سرشو کج کرد و به فکر فرو رفت
چرا لویی باید به لیام بگه بیاد پیشش؟چرا خودش پیشش نموند!
با گفتن اینکه "احتمالا سرکاره" تو ذهنش بیخیال همه چیز شد و برگشت به جای خالی کنارش که دیشب با وجود لویی پر شده بود نگاه کرد و تمام اتفاقای دیروز و دیشبش رو مرور کرد
دعواشون
ترکیدن لاستیکش
بیمارستان
حرفای لویی که شبیه اعتراف بود
اشکای لویی که از ترس و عصبانیت و نگرانی به خاطر هری میریخت
چشمای لویی که وقتی به چشمای هری نگاه میکرد میلرزید و دو دو میزد
لبا و بوسه ی پر از نیاز و آرامشش که بالاخره بهشون رسیده بود
که بالاخره فهمیده بود مال خودشن
و ماساژ دادن آروم نرم لویی برای اینکه هری آروم بشه و در آخر آغوشی که همیشه آرزو میکرد شبا توش به خواب بره
هری الان هرچیزی که میخواست رو داشت و از این خوشحال تر نمیتونست بشه
KAMU SEDANG MEMBACA
friends with benefits (L.S)
Fiksi Penggemarلویی فکر می کرد این تنها راهیه که میتونه هری رو پیش خودش نگهداره ...