12

6.5K 909 314
                                    

با کلید آروم در حیاط رو باز کرد
اول یکم سرشو انداخت داخل تا مطمئن شه کسی تو حیاط نیست و وقتی مطمئن شد رفت داخل
اروم اروم از روی سنگ ریزه های حیاط رد میشد تا رسید به در اصلی
به آهستگی کلیدو تو قفل چرخوند و یواشکی داخل شد و اروم درو بست
ساک بزرگ مسافرتیشو آروم رو زمین گذاشت و دنبال صاحب خونه گشت
قدماش روی پارکت چوبی خونه صدا میداد و هرچقدر سعی میکرد سر و صدا ایجاد نکنه بدتر میشد

"جما میدونم تویی باز میخوای بترسونیم ولی صدای پاتو میشنوم"

آنه از داخل آشپزخونه گفت و خندید

"لباساتو عوض کن بیا شام بخور"

"اِهِم...حالا شام چی داریم؟"

هری اول گلوشو صاف کرد و بعد به کابینت تکیه داد و یکی از هویجای داخل سبدو گاز زد که با جیغ آنه و افتادن لیوان توی سینک جوابشو گرفت

"پسره ی احمق"

آنه جیغ جیغ کنان گفت و بی اختیار برگشت یه لیوان آب پاچید روی هری
اوه اون از مامانش انتظار واکنش بهتری داشت
با لبخند بزرگ دندون نمایی دستاشو برای یه بغل باز کرد

"سورپراااایز پسرت برگشته خونههههه"

آنه تک پسرشو سفت و محکم بغل کرد و عطر تنشو تو سینه اش میکشید
اون شاید ۲ماه بود که هریو ندیده بود و همین دلتنگی باعث شد اشکاش شروع به ریختن کنه
هری مادرشو به آغوش خودش فشار میداد و با دست راستش موهاشو که تا روی کمرش بود نوازش میکرد و ترجیح میداد توی سکوت مادرشو تا هر وقت که بخواد بغل کنه تا دلتنگیش برطرف شه

"نگفتی شام چی داریم؟"

بعد از چند دقیقه هری با لطافت پرسید
آنه از بغل پسرش بیرون اومد و با انگشتش اشک کنار چشمشو پاک کرد

"مرغ با پوره ی سیب زمینی....البته اگه تا الان مرغ نسوخته باشه !!"

...

"پیس پیس...هی فسقلی"

جما که روی مبل کناری هری نشسته بود به هری غرق فیلم گفت

"هوم؟"

"منو نگاه کن"

هری به سختی نگاهشو از تلوزیون گرفت تا به خواهرش نگاه کنه
اون عاشق فیلمه واسه همین بازیگر شده و اینکار یکم عصبیش میکنه

"مامان کو؟"

هری به دور و برش نگاه کرد و پرسید، تا جایی که یادش میاد آنه همینجا بود

"اووووووو مامان وقتی شما غرق فیلم بودی شب بخیر گفت"

"اها ! خب چیه خواهر بزرگتر ؟"

از عمد رو تیکه ی اخرش تاکید کرد

"تو الان بیکاری؟؟!! ینی تا سال آینده میخوای مثل این یه هفته ور دل ما بشینی؟؟"

friends with benefits (L.S)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora