chapter 19

2.2K 303 155
                                    

دید هری :

رو تخت لویی بیدار شدم..بازوش دورم بود ونتونستم جلوی لبخندمو بگیرم وقتی یاد لحظات دیشبمون افتادم .من به لویی بیشتر از هر کس دیگه ای که رابطه داشتم ، نزدیک شدم.لویی تنها کسی بود که من با عشق باهاش سکس داشتم.ودکا یجورایی کمک کرد به اینکه احساساتمو نشون بدم و من واقعا بخاطرش خوشحالم.چون من میدونستم لویی هم همین حس رو داره وگرنه دلیل دیگه نبود که باهام باشه.

" هری " لویی خواب آلود گفت.

دستمو رو صورتش کشیدم و چشماشو باز کرد.بهم لبخند ارومی زد و بعد یهو صاف نشست.

"هری؟؟" لویی گفت.گیج شده بود.

دهنشو باز کرد که حرف بزنه اما چشمش به پایین تنه م افتاد و چشماش بازتر شدن و یواش ازم فاصله گرفت.خودشو عقب کشید و دیگه حرکت نکرد.

"اینجا چخبره؟"لویی پرسید...نگران بنظر میومد.

"دیشب رو .. یادت نمیاد؟"با ناراحتی که ممکن بود لویی دیشب رو یادش نیاد ازش پرسیدم.

لویی بهم نگاه نکرد ولی باز یهو سرش به طرفم برگشت.

"من فکر کردم دیشب فقط یه خواب بود"لویی زمزمه کرد.

"واقعا اتفاق افتاد؟"لویی سریع پرسید و بهم خیره شده بود.

سرمو تکون دادم و لویی دستشو گذاشت جلوی دهنش.

"صبر کن ببینم..پس تو واقعا عاشق من شدی؟"لویی پرسید و گونه هاش صورتی شدن.

"اره"صادقانه گفتم.

" من یه ادم مزخرفم"لویی گفت.سرشو تکون داد.

"چرا ؟؟" ازش پرسیدم و بازومو دور بدن کوچیکش انداختم.

"من به دوست پسرم خیانت کردم"

خیلی سریع حسودیم شد که به این اشاره کرد که دوست پسر داره.من کاملا یادم رفته بود که با اون پسره جیک قرار میذاشت.

"هری ... تو چرا یهو به احساسات بمن اعتراف کردی؟؟"لویی گفت و بهم نگاه کرد.

اب دهنمو قورت دادم و اه کشیدم.

" من هر ثانیه و هر روز دلم برات تنگ میشد و نزدیک نبودن بهت یواش یواش داشت منو دیوونه میکرد...و اون شب که دیدمت برام همه چیز بود ....دیشب تو کلاب دیدنت با اون دختره باعث شد حسودیم بشه و من میخواستم بهت بگم من میتونم کاری کنم که احساس(عشق) کنی"اعتراف کردم.

"من میتونم کاری کنم که حس کنی همیشه تو اوجی"بهش گفتم و چشمک زدم.

لویی خندید و سرشو تکون داد... یبار دیگه گونه هاش صورتی شدن.

"ما چی هستیم؟"لویی پرسید و بهم نگاه نمیکرد.

"من میخوام که تو دوست پسرم باشی ... اما قبلش باید با جیک بهم بزنی.
نفس لویی برید و بهم نگاه کرد.

"دوست پسر؟؟"

"من خیلی عاشقتم لو..من میخوام که تو دوست پسرم باشی و اینجوری میتونم هر ثانیه مو باتو بگذرونم. گفتم و خم شدم و بوسیدمش.

" اما تو بمن گفتی من فقط یه اشتباه بودم"لویی گفت و سرشو پایین انداخت.

"میدونم... اما من فقط از خودم عصبانی بودم که جذبت شدم و بوسیدمت...من میترسیدم که مردم در موردم چی فکر میکنن..."

"قول میدم دیگه این کارو نکنم..."گفتم و شونه ی لویی رو بوسیدم.

یبار گند زدم و دیگه نمیخوام که اینکارو تکرار کنم.
~~~~~~~~~~~

دید لویی :

" چته ؟" سلین گفت وقتی وارد هواپیما شدیم.

" هیچی فقط خوشحالم که داریم برمیگردیم خونه" دروغ گفتم...یاد دیشب و هری افتاده بودم و یکمی خجالت کشیدم.(گیگلییی)

سلین ابروشو داد بالا و بهم نگاه کرد ولی دیگه ازم سوال نپرسید.هر وقت اماده بودم بهش میگم اما فعلا باید تمام اتفاقا رو خودم بفهمم.

هری و من سکس داشتیم..این توضیح میده چرا کونم امروز یجورایی درد میکنه.

من چجوری به جیک بگم که چه اتفاقاتی افتاده؟باید همینجوری باهاش بهم بزنم وقتی برگشتیم ال ای ؟؟؟
مثل این که قراره خیلی طول بکشه.

~~~~~~~~~~

" دلم برات تنگ شده"پیام هری رو خوندم و خودمو رو تخت پرت کردم.

گونه هام داغ شدن و یه لبخند بزرگ زدم...سلین ابروشو داد بالا و کنارم نشست.

" یه پسر ؟ "سلین پرسید.

سرمو تکون دادم و نفس سلین برید.

" یه پسر از پاریس ؟" سلین پرسید و بهم نزدیک تر شد.

" اره" گفتم و صورتمو پوشوندم.

"میخوای به جیک چی بگی ؟ "

من اه کشیدم وقتی یادم افتاد دوست پسر دارم و بهش خیانت کردم و باید باهاش بهم بزنم.

"اینکه نمیتونیم باهم باشیم"

"تو با جیک بهم میزنی اونم بخاطر یه یارویی که تو پاریس زندگی میکنه؟؟"سلین گفت..یجورایی ...ناامید بنظر میومد.

کارای من به اون چه؟؟؟

"معلومه که نه... اون فقط برای تطیلات پاریس بود"

"فکر نمیکردم تو از اونایی باشی که به یکی خیانت کنی"

"اون هری بود...کسی که باهاش سکس داشتم."نفسمو دادم بیرون.

"چییییی؟" سلین جیغ زد.کاملا شوک زده شد.از روی تخت بلند شد و بهم نگاه کرد.

"تو...با هری سکس داشتی؟" سلین پرسید و یه لبخند بزرگ زد.

" اره ... حالا بشین"به دوستم گفتم و اروم خندیدم و بهش نگاه کردم که خبرای جدید شوک زده بود.

"هری چی گفت؟"

"گفت که با جیک بهم بزنم تا بتونم دوست پسرش شم"

سلین خندید و به بازوم ضربه زد.

" عااخ" گفتم و دست کشیدم به بازوم.

تکون خوردن در اتاقم باعث شد که به سمت در نگاه کنیم...اونجا جیک با چشمای اشک آلود ایستاده بود..

لعنتی!

Can't feel my face (l.s persian translation) [Completed]Where stories live. Discover now