chapter 1

3.8K 458 14
                                    


دید لویی :

" سلین گوشیمو ندیدی ؟ " من پرسیدم وقتی که داشتم تختشو میگشتم.

" اخرین بار کنار بالشت صورتی دیدمش " سلین از حموم داد زد.

همین الان اونجارو گشتم ، اهی کشیدم و بالشتو کنار زدم. گوشیم اونجا بود.

" پیداش کردم! " داد زدم وقتی تو دستم گرفتمش.

شاید این یه نشونه س که باید عینک بزنم؟!

اما من تازه چندماه پیش چشمامو چک کردم.چه مرگته لویی؟

" مامانت چطور بود؟ " پریدم و برگشتم سمت سلین که داشت از حموم با یه حوله دورش بیرون میومد.

" حالش بهتر شده، اون لباسای لعنتیتو بپوش !! " من بهش گفتم و سرمو براش تکون دادم.

سلین خندید و به سمت کمد بزرگ لباساش رفت.پدر سلین مدیر عامل یه شرکت بزرگ تو ال ایِ و اون پولداره!

پدرش تقریبا هیچوقت خونه نیست.اون زیاد به سفرهای کاری میره. اون مرد خوبیه و مارو قبول کرده...سلین بایسکشواله و من گی.

" دو روز دیگه لو! " سلین از توی کمدش داد زد.

اه. روز راهپیمایی. این سومین باریه که من میرم.هر سال فوق العاده و عالی بوده.همه خیلی مودب و مهربون بودن.

" ممکنه امسال برای خودم یه دوست دختر خوشگل پیدا کنم! " سلین گفت.

" ممکنه امسال برای خودم یه دوست پسر خوشگل پیدا کنم! " من گفتم ادای سلین رو دراوردم.

" میدونی که خیلی دیوثی؟ " سلین گفت وقتی از کمد بیرون میومد.

" اما تو عاشقمی " من گفتم و بهش یه لبخند مظلومانه زدم.

"تو خواب ببینی " سلین اذیتم کرد و چشماشو برام چرخوند.

نفس نفس زدم و سینمو چنگ زدم.لب و لوچه م افتاد و سلین خندید و منو برای یک بغل سمت خودش کشید.

" لویی ویلیام تاملینسون میدونی که من با تمام قلبم عاشق توِ رو اعصابم! " و فشارم داد.

" داری منو میکشی ! " داشتم خفه میشدم و برای هوا نفس نفس میزدم.سلین خندید و ولم کرد.سرمو براش تکون دادم.

" تو ترسناکی! " بهش گفتم و پوزخند زدم.

" ممنونم " گفت و موهای بلوندشو کنار زد.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

" تاملینسون میتونم باهات صحبت کنم؟ " من به سمت میز استادم رفتم.همه از کلاس رفته بودن.

" بله اقای رایلی ؟ " من پرسیدم.یعنی تو دردسر افتادم؟؟!

" من دیدم که بعضی سوالا رو توی امتحان جواب ندادی؟!! " اقای رایلی از من پرسید و یک ابروشو بالا داد.

Can't feel my face (l.s persian translation) [Completed]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن