chapter 14

1.8K 330 82
                                    

دید لویی :

" تو باهام سرد شدی " جیک گفت وقتی روتخت بودیم و همدیگرو بغل کرده بودیم.(کادلینگ)

الان سه روز گذشته از وقتی که هری بهم گفت بوسیدن من اشتباه بود و از تمام لحظاتش پشیمونه.

قلبم هنوزم بخاطر حرفاش درد میکنه ...کاش هیچوقت این چیزا رو بهم نمیگفت.

اما من نمیتونستم کاری کنم..هری دوست دختر داشت و من دوست پسر.

اولین باری بود که یچیز که برای یکی خیلی بی اهمیته برای من خیلی مهم شده.

تمام وجودم میخواست که الان یه هرزه ی اعصاب خورد کن باشم...اما این چیزی نیست که من هستم‌.

من حتی میترسم که به جیک نزدیک تر بشم ( که بگه بهش) اما چطور میخوام توضیح بدم بهش وقتی فهمید؟

نمیشه گفت این خیانت کردن بود...از اونجایی که وقتی هری رو بوسیدم با جیک اصلا قرار نمیذاشتم‌.

بنظرم نیازی نیست که جیک بدونه.اون برای گذشته بود و الان دیگه تموم شده.

~~~~~~

" لویی نگاه کن! این بوکسور مورد علاقه ی منه! " جیک گفت و به کسی که پشت سرم بود اشاره کرد.

من برگشتم و قلبم ایستاد وقتی فهمیدم جیک داره به هری اشاره میکنه.

" هیچ ایده ای ندارم که اون کیه! " دروغ گفتم و به جیک یه لبخند الکی زدم.

" بنظرت عجیبه اگه ازش بخوام که باهام عکس بگیره؟ " جیک گفت و گوشیشو دراورد.

این عجیب ترین اتفاق ممکن بود...من بوکسور موردعلاقه ی دوست پسرمو بوسیدم...کسی که دوست پسرم با علاقه میخواد باهاش سلفی بگیره.

" عزیزم..؟ " گفتم و جیک برگشت که بهم نگاه کنه‌.

" بهم یه بوس بده " لبمو گاز گرفتم وقتی دوست پسرم یکمی خجالت کشید.

جیک سرشو تکون داد و به سمتم اومد.لبامون به هم وصل شدن و احساس گرمایی که از جیک گرفتم تمام وجودمو پر کرد.

" تو خیلی با نمکی " زمزمه کردم و ازش جدا شدم.

" لوو " جیک با خجالت گفت و به سینه م آروم زد.

جیک به سمت هری رفت و دلم یکم پیچ خورد.

کی میتونه فن یه دیکی مثل هری استایلز باشه ؟

" لویی عزیزم ..؟ " جیک صدام کرد و دستشو تکون داد که پیشش برم.

اه کشیدم و به سمتشون رفتم.هری ناراحت نشد وقتی پیششون رفتم و بعد بمن نگاه کرد...این چیزی نبود که انتظارشو داشته باشم ... از اونجایی که من فقط براش یه اشتباه بودم.

" عزیزم میشه ازما عکس بگیری ؟ " جیک گفت و یه لبخند بزرگ زد‌

" همه چی برای تو .. عشقم" گفتم و لبخند الکی به جیک زدم.

" هری مستقیما به من نگاه کرد وقتی داشتم عکس میگرفتم.اون بهم زل زد و منم بهش زل زدم.

عکس گرفتم و رومو از هری برگردوندم..احساس میکنم وقتی بهش نگاه میکنم میتونه تا ابد ادامه داشته باشه.

" ممنون " جیک گفت.

" خواهش میکنم مرد! " هری به جیک گفت و خندید.

جیک اومد سمتم و بازوشو دورم حلقه کرد.

" امروز بهترین روز بود! " جیک گفت و به دور دست ها لبخند زد.

ای کاش دیگه هری رو نبینم...این فقط منو ناراحت میکنه.

دید هری :

" لعنتی " وقتی لویی برگشت و منو دید گفتم‌.

چرا همش اونو میبینم؟ من میخوام تا جایی که میشه ازش دور باشم.

لویی همون روز که با جیک وارد رابطه شد قلب منو شکوند.منم کاری که لازم بود رو کردم..بهش اجازه دادم که فکر کنه که هیچ اهمیتی برای من نداره‌.در حالی که همه چیزمه.

از فکر اومدم بیرون وقتی دیدم لویی جیک رو بوسید...تمام وجودم پر از حسودی شد...میخواستم با مشت بزنم تو صورت جیک بخاطر بوسیدنِ ..... بخاطر گی بودن.

از ادمای گی متنفرم ‌‌‌‌‌‌... حالمو بهم میزنن.

چند ثانیه بعد اسباب بازی لویی به سمتم اومد.برای عکس گرفتن ازم اجازه گرفت.میخواستم بگم نه اما ممکن بود لویی فکر میکنه که حسودی میکنم.در حالی که اصلا اینطور نیست..من عزیز دلم کندالو دارم.

نتونستم جلوی خودمو بگیرم‌.وقتی خواست عکس بگیره به چشماش نگاه کردم. جیک ازم تشکر کرد و به سمت لویی رفت و بغلش کرد‌.

من اینجا منتظر کندال بودم اما فکر کنم قالم گذاشته...اصلا چرا من وقتمو برای اون هدر میدم‌؟

اون دیشب روی تخت عالی بود میدونم عاشق اینه که فاک بادی من باشه...یا دوست دختر...چیزی که همیشه میخواست باشه.

Can't feel my face (l.s persian translation) [Completed]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang