chapter 9

2K 345 9
                                    

دید لویی :

با سردرد بدی از خواب بیدار شدم.مگه دیشب چقد خوردم؟
چشمامو باز کردم و فهمیدم که تو اتاقم نیستم.کجا بودم ؟
صاف نشستم و به اطرافم نگاه کردم.احساس کردم یکی کنارم تکون خورد..اروم برگشتم که ببینم اون کیه....خیالم راحت شد وقتی دیدم اون هری....صبرکن ببینم! یبار دیگه برگشتم و به هری که خوابیده بود نگاه کردم.

من توی خونه هری ام؟ دیشب چه اتفاقی افتاد ؟

" لو ... " با صدای خش دار و خواب الودش گفت دستشو دراز کرد و روی تخت میکشید .

"هری " من گفتم و بهش نگاه کردم.

موهای فرش بهم ریخته بودن...سرشو چرخوند و من چشمام گرد شد وقتی یه لاوبایت رو گردنش دیدم...یعنی من اینکارو کردم؟

" صبرکن ببینم...لویی؟؟! " هری پرسید.صاف نشست و بمن نگاه کرد.

"سلام " خیلی مسخره بود که اینو گفتم.چشماش اول به گردنم افتاد و بعد یهو گرد شد.

هری دهنشو باز کرد که حرف بزنه اما یهو اه کشید و سرشو با دستاش محکم گرفت.

" داروهاتو کجا نگه میداری ؟ " ازش پرسیدم و از روی تخت بلند شدم.

"توی کمد تو حموم " گفت و اهی کشید و روی تخت دراز کشید.

به سمت حمومش رفتم و در کمد رو باز کردم و یه اسپرین برداشتم و لیوانم پر از اب خنکی کردم.
از حموم بیرون اومدم و به سمت هری رفتم. دوتا اسپرین دراوردم و بهش دادم اونارو پرت کرد تو دهنش و با اب فرستادنشون پایین.اهی کشید و یه لبخندبهم زد.

"ممنونم لویی ... تو دوست خیلی خوبی هستی " هری گفت و بالششو بغل کرد.

دوست .... اخ..

بعد چند لحظه دیدم که هری خرو پف کرد ...فکر کنم این یعنی اینکه من برم.

~~~~~~~~~~~

دیروز چطور ب.....اون چیه لوییی؟!!! " سلین جیغ زد و به سمتم دوید.اون یه لحظه هم صبر نکرد و به لاوبایت رو گردنم دست زد.

بخاطر دردش عقب رفتم ولی اون بازم بهش دست میزد.

" اووه خدای من لویی ... " سلین جیغ زد و بهم لبخند زد.

" تمام جزئیاتو میخام...همین الان.. " سلین تاکیید کرد.

دید هری :

اهی کشیدم و از روی تخت پایین اومدم.من دیشب خواب دیدم که لویی اینجا بود و با من وقت گذروند و بخاطر هنگ اورم بهم کمک کرد.

من خواب اینم دیدم که ما همو بوسیدیم .هم توی ماشین.هم روی مبل.

به سمت هال رفتم و خمیازه کشیدم.

یه دفعه وایسادم وقتی دیدم روی میز اشپزخونه صبحونه حاضره.

کنار صبحونه یه یادداشت بود...رفتم و برش داشتم و بازش کردم.

' هری تو بنظر یکم مریض بنظر میومدی وقتی داشتم از پیشت میرفتم برای همین تصمیم گرفتم برات صبحونه درست کنم.امیدوارم حالت خوب باشه.

دیشب ،شب عالی رو باهات گذروندم .حتی اگه الان هیچی ازش یادم نیاد.
بعلاوه به اینه هم یه نگاهی بنداز.
Sincerely lou '

گوشیمو دراوردم و به لویی پیام دادم.

"برای صبحونه ممنونم "
سریع به گوشیش نگاه کردم و جوابمو داد.

" مشکلی نیست فقط استراحت کن و مقدار زیادی اب بخور :-) "

خندیدمو یه پیام دیگه فرستادم.

" حتما به خودم میرسم :) "
گوشیمو قفل کردم و تو جیبم گذاشتم و به اون یادداشت نگاه کردم.

'به اینه نگاه کن' نکنه اون روی صورتم نقاشی کشیده ؟ اون خیلی بچه بازیه!

به سمت حموم رفتم و به صورتم نگاه کردم.اونجا هیچی نبود ...خداروشکر...

میخواستم برم بیرون که یه علامت قرمز/ بنفش کوچیک روی گردنم دیدم.یکمی رفتم جلوتر و به اینه نزدیک شدم.

اونجا یه لاوبایت لعنتی رو گردنم بود.

اوه خدای من.... نکنه منو لویی باهم سکس داشتیم؟

Can't feel my face (l.s persian translation) [Completed]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن