د.ا.د هری
چرا من؟ مطمئنا این سؤالیه که همه حداقل یه بار تو زندگی از خودشون میپرسن.ولی امروز...امروز من هزار بار این سوال رو از خودم پرسیدم.
و اینکه واسه پیدا کردن جوابش باید داستان زندگی،یا بهتره بگم مردن، لویی رو بشنوم زجرآوره.
من عاشق اون پسر بودم.چهار سال لعنتی.و اون هیچوقت منو ندید.و الان...الان باید صداشو از توی یه واکمن گوش بدم.باید بشینم و منتظر باشم.
منتظر باشم تا نوبت من بشه.
هیچ وقت تا حالا حس کردین که زندگی یه رویاست؟چیزایی که اتفاق میفتن واقعی نیستن؟که اگه خوش شانس باشین یه روز از خواب پا میشین؟
من یه هفته ست این حسو دارم.هر ثانیه.و با اتفاقاتی که افتاده...با چیزایی که شنیدم و چیزایی که قراره بشنوم...همه چی مثل یه کابوسه.
و من الان به خودم اعتراف میکنم که هیچی هیچوقت مثل سابق نمیشه.اون زنده نمیشه.من نمیتونم برگردم و اون جعبه رو فراموش کنم.و هیچوقت نمیتونم اون افراد رو مثل قبل ببینم.
در واقع لویی تو با کشتن خودت بدترین ضربه رو به ما وارد کردی.و من تا همین چند ساعت پیش از این بابت مطمئن بودم...ولی الان...الان فکر میکنم که تو بدترین ضربتو نگه داشتی واسه بعد از مردنت.
و من یه جورایی بهت حق میدم...اونا باعث شدن تو خودتو بکشی...نه در واقع ما باعث شدیم تو خودتو بکشی.و من بهت حق میدم که بخوای انتقام بگیری.اگه این چیزیه که تو میخوای...من مطمئن میشم که به این خواسته برسی.
و همین افکار بود که باعث شد من کاستو در بیارم و طرف دیگشو تو واکمن بزارم.
خوش اومدین گایز...اگه هنوز دارین گوش میدین دو حالت داره:
یک اینکه داستان خودتونو شنیدین و الان میخواین بدونین نفر بعدی کیه و یا اینکه اسم خودتون دوباره تکرار میشه؟ که البته باید بگم احتمالش هست...و تو جاش...تو قطعا بازم تو این داستان نقش خواهی داشت.
و دو اینکه منتظرین ببینین نوبت شما کی میاد.اسم شما توی کدوم تیپه و نقش شما تو داستان چیه.
میدونین...همین الان که دارم اینو ضبط میکنم دلم به حالتون میسوزه...شاید من دارم زیاده روی میکنم.شاید نباید این تیپ ها رو ضبط کنم.
احتمالا فکر میکنین که من واسه انتقام این کار رو میکنم...از روی نفرت.اگه اینجوری بود این کاست ها به دست شما نمیرسید.تو کل شهر پخش میشد و حتی شاید چند نفر از شما به خاطر کاراتون از مدرسه اخراج بشین...یا بدتر...برین زندان.
خدای من...این داستانا قراره تا چه حد بد باشن؟
نه...هدف من این نیست...من فقط میخوام این چرخه تکرار نشه.بر خلاف من شماها قراره زندگی کنین.قراره آدمای زیادیو ببینین.تو کالج دوستای زیادی داشته باشین و و و...
STAI LEGGENDO
The Reasons Why
Fanfictionمن از اینکه دارم میمیرم ناراحت نیستم. با وجود این آخرین چیزی که حس کردم اشکام بودن. Cover by : @itsCipher