•Part20•

2.3K 470 55
                                    

°•♢•°
°•Memory•°
•°♢°•

لویی گوشیشو که از کمبود شارژ داشت خاموش میشد رو مبل پرت کرد و با قدم های بزرگ به طرف در رفت.
وقتی به در رسید ژاکتشو برداشت و بدون اینکه به پیام هایی که به گوشیش اومده بود اهمیت بده از خونه درومد.
به طرف خونه هری که دو بلوک بالاتر بود رفت.

Harry: نمیخوام بیای لویی

Harry: نمیخوام منو اینجوری ببینی

لویی وقتی به خونه هری رسید عین دیوونه ها شروع کرد به زنگ زدن.
ولی کسی درو باز نکرد.
اینم باعث شده بود لویی عصبانی تر شه و با مشت و لگد بیوفته به جون در.

"فاک هری! باز کن این در لعنتیو!" وقتی پشت در یچیزایی حرکت کرد لویی فهمید که اون به در تکیه داده.
نفس عمیقی کشید و پشتشو به در تکیه داد و اونم مثل هری رو زمین نشست.

"درو باز کن هزا" صداش آروم تر از قبل بود.

"نمیتونم باز کنم" صدای عمیقش از حد معمول عمیق تر شده بود و میلرزید.

در حالیکه کلمات از بین لباش خارج میشدن اون بیشتر میشکست.

لویی سرشو عقب انداخت و به در کوبید.
"اجازه نمیدم جایی برس احمق." نفس عمیقی کشید.

"دیگه اجازه نمیدم جایی بری هری"

وقتی پشت در یه صداهایی اومد لویی فورا از رو زمین پاشد

در باز شد و هری با زمرد هایی که اطرافشو رنگ قرمز احاطه کرده بود ، لبهای قرمزش که پف کرده بودن و فرفری هایی که نا مرتب شده بودن، ظاهر شد.

_____________________________

ببخشید بابت تاخیر فیلترشکنم کار نمیکرد مجبور شدم یکی دیگه پیدا کنم😔
مرسی که منتظر موندین💚💙

Vote + Cm plz🍃💙

I'm Sorry, Louis. || Larry Stylinson AUWhere stories live. Discover now