•Part30•

2.2K 408 84
                                    


°•♢•°
°•Memory•°
•°♢°•


هری از تختی که روش نشسته بود و پاهاشو آویزون کرده بود پاشد. امروز روز دومش تو لندن بود.

و دروغ چرا؟ اون احساس مریضی میکرد. با چشمای خسته به اطراف نگاه کرد. جما اتاقشو چیده بود. قبلا تو اتاقش اکثر چیزها سفید بود. هری سفیدو دوس داشت. چونکه رنگ مورد علاقه لویی سفید بود.

لویی هیچوقت آبیه چشماشو دوس نداشت. هری هیچوقت نمیتونست درکش کنه. اخه کی میتونه زیباترین طیف آبی رو دوس نداشته باشه که؟ لویی دوست نداشت.

هری با خستگی از پله ها پایین رفت. اولین چیزی که دید جما بود که داشت صبحانه حاظر میکرد. کاملا راحت بود. هری فکر میکرد اون باید الان تو مدرسه میبود.

"نمیخوای مدرسه بری؟"
جما با شنیدن صدای هری سرشو بالا گرفت و بهش نگاه کرد.

"کلاسم ظهر شروع میشه." هری سرشو تکون داد. در حالیکه از شدت سردرد ، سرش داشت میترکید رو صندلی خودشو انداخت.

"هری تو خوبی؟ گونه هات فرمز شدن و اصلا خوب بنظر نمیای" هری سرشو تکون داد.

"من خوبم جمز فقط نتونستم درست حسابی بخوابم." این واقعیت داشت. هری تمام شب به لویی فکر کرده بود. و مدت زمانی که خوابیده بود کمتر از دو ساعت بود.

جما طوری بهش نگاه کرد که انگار حرفاشو باور نکرده و به برادرش نزدیک شد. هری با اینکه جلوی جما رو گرفت ولی اون بازم دستشو رو پیشونیش گذاشت و فورا با تعجب و وحشت به پسر روبروش خیره شد.

"خدایا هری! داری میسوزی!" هری میدونست که قراره مریض شه. بعد از مسافرت با قطار همیشه تب و استفراغ داشت. اما دیروز احساس خوبی داشت.

"امروز مدرسه نمیری هری. برو تو اتاق استراحت کن."
جما اکثرا نگران نمیشد.. اینکه الان نگران بود یکم برای هری عجیب بود.

هری سرشو به معنای نه به دو طرف تکون داد.
"باید مدرسه برم جمز." جما اخم کرد.

"داری میسوزی هری. حالت بدتر میشه. کاش با هواپیما میومدی."
هری وقتی فهمید نمیتونه جما رو راضی کنه به اتاقش رفت.

چشماشو بسته بود و آماده خوابیدن بود که موبایلش صدا داد.هری فورا سرشو بطرف موبایلش که رو میز کنار تختش بود چرخوند و برش داشت.
پیام از لیام بود.

Liam: تو مدرسه ای؟

هری لبشو گاز گرفت. نمیخواست بهش بگه مریضه. میدونست نگران میشه و نمیخواست لیام نگران شه. در ضمن فکر میکرد لیام هنوزهم از دستش عصبانیه.

روز قبل، اینکه هری بدون اینکه به کسی بگه صبح زود رفته بود لیامو دیوونه کرده بود. حتی در این مورد با هری بحث هم کرده بود. اما هری نمیخواست لویی رو ببینه. دلیل اینکه صبح زود رفته بود این بود. میدونست که اگه لویی رو ببینه دیگه ممکن نبود که بره.

و هری میدونست که نمیتونست بمونه. اون دوست دختر داشت. و دوست دخترش حامله بود. اینکه عاشق شخصی شده بود که اونو زده بود و بارها جلو همه آبروشو برده بود و اون شخص دوست صمیمیش بود تقصیر هری بود.

اگه اولای کار ازش دور میشد الان مجبور نمیشد که بیاد لندن. میتونست مثل یه کراش داشتن ساده بیاد و بگذره.

ولی الان اون کراش کوچولو به عشق بزرگی تبدیل شده بود. و هری با اینکه میدونست این عشق دو طرفه نمیشه بازهم عاشق لویی بود و برای مدت طولانی دور و بر لویی بود.

و دیروز هم کاریو کرد که باید خیلی وقت پیش انجامش میداد. اون ولش کرد.
متوجه بود که هیچوقت عشقش دو طرفه نمیشه. لویی اونو دوست نداشت و هری نمیخواست بیشتر از این امیدوار شه.

_____________________________

های گایززز
ساری بابت تاخیررر
دیروز حالم زیاد خوب نبود وقت نداشتم ترجمه کنم
مرسی که منتظر موندین☺

لاو یو گایز💙

Vote + Comment plz 💚💙

I'm Sorry, Louis. || Larry Stylinson AUHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin