°•♢•°
°•Memory•°
•°♢°•
لویی بعد ازینکه نیک رو، رو زمین پرت کرد و رفت روش هری فهمیده بود که باید اونارو جدا کنه.با عجله نزدیک لویی شد و شونه هاشو گرفت ولی لویی هیچی براش مهم نبود از هیچی نمیترسید و با تمام زورش پشت سر هم تو صورت نیک مشت میکوبید.
وقتی هری دوباره خواست مانعش شه لویی با عصبانیت اونو عقب هل داد و هری بطرف میز پرت شد.
وقتی باسنش محکم با میز برخورد کرد هری فهمیده بود که از الان کبود میشه.در حالیکه لویی عین جن زده ها به کتک زدن نیک ادامه میداد اصلا به فکرش نرسیده بود که به هری ناخواسته صدمه زده.
هری دوباره رفت تا اونارو جدا کنه که اینسری بجای اینکه پرت شه مشت لویی به شکمش خورد.
در حالیکه از شدت درد رو زمین میوفتاد جیغ جما شنیده شد.البته که علت جیغ زدنش کتک خوردن نیک نبود.
جما فورا بطرف هری رفت. لویی با جیغ دختر جوون به خودش اومد و سرشو چرخوند.
هری رو زمین خوابیده بود و شکمشو گرفته بود.نیک هم زیر لویی از حال رفته بود و صورتش پر خون بود.
جما پیش هری خم شده بود و بهش کمک میکرد تا وایسته. لویی به کار هایی که تو چند دقیقه انجام داده بود نگاه کرد.
نیک بخاطر اون از حال رفته بود و به هری آسیب رسونده بود.
و به احتمال زیاد اعتماد جما رو هم از دست داده بود.لویی آروم ایستاد و دست خونیشو با شلوارش پاک کرد. ولی بازهم خون نیک رو دستاش بود.وقتی دوباره سرشو بطرف هری چرخوند دید که بهش نگاه میکنه.
"معذرت میخوام." چون فهمیده بود چه گندی به بار آورده معذرت خواست.
هری به جما که با نگرانی بهش نگاه میکرد، نگاه کرد.
"میشه مارو تنها بزاری جمز؟"جما میخواست اعتراض کنه که هری حرفاشو دوباره تکرار کرد. جما ناخواسته اون دوتارو ترک کرد.
هری بطرف لویی برگشت.چون نیک ذاتن از هوش رفته بود نیازی نداشتن که برن جای دیگه حرف بزنن.
جلو در کاملا مناسب بود و میشه گفت تقریبا تو خونه بودن.لویی در حالیکه سرشو خم کرده بود زمزمه کرد.
"معذرت میخوام هز، کنترلمو از دست دادم من-"ولی هری با قدمی که به سمتش برداشت حرفشو قطع کرد.
"حدتو گذشتی."لویی هنوز به زمین نگاه میکرد. هیچ فرقی با بچه ای که شیطونی کرده بود نداشت.
"نباید میومدی اینجا، نباید نیک و کتک میزدی."
لویی با اینکه سرشو تکون داد ولی هیچ ایرادی تو مشت زدن به نیک نمیدید."من برای اینکه از تو دور بمونم اومدم اینجا. برای اینکه فراموشت کنم اومدم ولی تو حتی به این هم اجازه نمیدی."
لویی با شنیدن صدای دردناک هری سرشو بالا گرفت.
هری دقیقا جلوش وایستاده بود."نمیخوام فراموشم کنی چونکه منم نمیخوام فراموشت کنم."
هری با ناراحتی سرشو تکون داد
"ولی چرا لویی؟"لویی با یه حرکت یهویی رو نوک انگشتاش وایستاد و لباشو گذاشت رو لبای هری.
کلی چیز تجربه کرده بودن و هردوشون تو بهترین بخش زندگیشون بودن. هردوشون صاحب داستان عالی بودن. هردوشون صاحب داستانی بودن که به بهترین شکل تموم میشد.
"معذرت میخوام." با صدای هری، لویی سرشو بالا گرفت.
"معذرت میخوام لویی، معذرت میخوام که گی ام."
لویی خندید. "معذرت نخوا"
بعدش یه بوسه دیگه رو لبای هری گذاشت."چونکه منم گی ام..."
°• THE END •°
_____________________________
اینم ازین فنفیک...
گایز از همتون واقعا واقعا واقعا متشکرمهرچقد ازتون تشکر کنم بازم کمه...
اصلا نمیتونم تصور کنم که بدون شما، بدون ووتاتون، بدون کامنتاتون چطور قرار بود به این فنفیک ادامه بدم
مرسی از همتون واقعا از ته دل میگم همتونو خیلی خیلی خیلی خیلی خیلیییی دوست دارم.نمیدونم همتون میدونین یا نه..
یبار تو هیز مای هیرو گفته بودم هرچیزی که مینویسم/ترجمه میکنم یه پیامی داره😂
پیام های اخلاقی...😂😂
حالا هرچی.گایز هدفم از ترجمه این فنفیک این بود که، هیچوقت هیچکسو بخاطر عشقی که نسبت بهتون داره سرزنش نکنین، قضاوتش نکنین، کاری نکنین که در آینده پشیمون شین.
و بازهم میگم عشق عشقه و مهم نیس بین چه کسی باشه😊
عشق با ارزشترین حسیه که آدمو از تاریکی نجات میده☺مرسی گایز مرسی که تا این لحظه ساپورتم کردین و با ووت ها و کامنتاتون بهم انرژی دادین💚💙
راستی گایز ازتون میخوام بگین که چه نتیجه ای از فنفیک گرفتین و چه نظری در مورد کاراکتر ها داشتین حتی میتونین از شخصیت ها سوال هم بپرسین💚💙
پارت بعدی اونا به سوالاتون جواب میدن😊
تا فردا هرچی سوال دارین ازشون بپرسین😂Harry
Louis
Zayn
Liam
Niall
Gemma
Nick(😂😂😂😂😂)
حالا که این تموم شد برم
SHIT! I'm pregnant.
ترجمه کنم😂
خوشحال میشم به اونم یه سر بزنین☺😊ALL THE LOVEEEE 😍😍😍
YOU ARE READING
I'm Sorry, Louis. || Larry Stylinson AU
Fanfictionازینکه گی ام معذرت میخوام، لویی. -دوست صمیمیت، هری. Larry Stylinson AU