•Part28•

2.3K 462 51
                                    


°•♢•°
°•Memory•°
•°♢°•

پسر مو فرفری وقتی چشماشو باز کرد، پسر چشم آبی رو دید.
دهنش از تعجب باز مونده بود.

"لویی؟" پسره برنزه بهش لبخند زد و موهاشو نوازش کرد.

"خسته بنظر میای عزیزم. باید بخوابی."

هری ابروهاشو بالا داد."چی؟ عزیزم؟"

لویی طوری بهش نگاه کرد که انگار هری بهش گفته من با دم سوسمار سکس داشتم!
کام عان اون فقط تعجب کرده بود.

"عشقم، تو خوبی؟"

هری هیچی نفهمیده بود. فکر میکرد تو قطاره، دور از لویی. در حالی که الان تو اتاق خودش، پیش لویی رو تختش دراز کشیده بود. و دستای لویی تو موهاش بود.

"م-من فک کنم خوبم؟" خودشم مطمئن نبود. لویی اهمیت نداد و رو لباش(لبای هری) خم شد.
بوسه کوچیکی رو لباش گذاشت.

هری حس میکرد که دم و باز دماش بریده بریده شدن و ضربان قلبش بیشتر شده.
چند ثانیه پیش اون بوسه ای رو که سالها با تصور کردنش بخواب میرفت، گرفته بود.

وقتی لویی میخواست ازش فاصله بگیره هری مانعش شد و اونو بیشتر به خودش چسبوند.

لویی به کارش خندید و بعد ازینکه دوباره لباشو بوسید ازش فاصله گرفت.
"سرما خورده ای خوشگلم."
هری اخم کرد.

اون الان تو همچین وضعیتی بود که اخرین چیزی که میخواست بهش فکر کنه مریضی بود.
لویی رو دوباره بطرف خودش کشید. لویی دوباره خندید و آروم رفت روش.

وقتی لباش رو گردنش قرار گرفتن، پسره چشم سبر ناله کرد و به کمرش قوس داد.
"خدایا لویی!" لویی خندید و تیشرت هری رو دراورد.
در حالیکه با بوسه هاش داشت هر اینچ بدن هری رو کشف میکرد، هری از خود بیخود شده بود.

"آقا!"
هری نتونست تشخیص بده که صدا از کجا میاد. چون بیش از حد تو بوسه های لویی غرق شده بود.

" دوستت دارم هری!" وقتی لویی ناله کرد هری خندید.

"آقا!" احساس کرد ینفر دستشو نیشگون میگیره.
ولی لویی مهمتر بود.

"آقا!" اینسری لویی سرشو بالا گرفت و بهش نگاه کرد.

"متاسفم" بعدش صحنه تار شد و هری به زندگیه واقعی برگشت.

تو قطار بود. و قطار به ایستگاه آخر رسیده بود. لندن. هری نگاهاشو بطرف خانونی که داشت تکونش میداد هدایت کرد.

"آقا باید بیدار شید." با صدای ملایم اون زن به خودش اومد.

"آه، آ-آره ممنونم!"
اون زن سرشو تکون داد و از پیش هری رفت. هری در حالیکه سرشو تکون میداد تا بخودش بیاد، پاشد و چمدونشو برداشت و بطرف خروجی رفت.

دیگه تو هلمز چپل نبود. از لویی دور بود. خیلی دور. دیگه باید به نبودن لویی تو زندگیش عادت میکرد.
دیگه لویی ای وجود نداشت.
و نخواهد داشت.

_____________________________

عاحاحاحاحااااااااحححح😢
دلم برای هردوشون میسوزه😢
بدبختای خدا زده 😢

حالا هرچی😑
ما تو این فندوم کلی سختی کشیدیم😐
حالا هم نوبت این گوزوهاس تا سختی بکشن😐
این که در برابر سختی هایی که ما کشیدیم چیزی نیس😐

گایز بازم میگم فنفیک هپی اندینگه😊 نگران نباشین😊
من هیچوقت فنفیک سد اندینگ نمیزارم😂

لاو یو گایز😃💚💙

Vote + Comment plz🍃💙

I'm Sorry, Louis. || Larry Stylinson AUOnde histórias criam vida. Descubra agora