10 اکتبر
دیروز روبی با ددیهاش دعوا کرد و از ناراحتی هر چیزی که توی دلش ریخته بود بالا آورد.
ددی زک خیلی ناراحت بود از اینکه اون بهشون نگفته توی مدرسه بهش فحش میدادن.
اونا نمیتونستن نگرانیشون نسبت به روبی کم کنن چون موقع خواب،اونو در حالی پیدا کردن که رگشو زده بود و بیهوش بین دریاچهای از خون خودش در حال غرق شدنه.
ددی دیو به ددی زک میگفت اون زود خوب میشه.
خب حتما همینطوره!
{ -تومومین- }