28 ستامبر
امروز تولد روبیه!
اون زیر لایههای خاک خوشحاله پس منم خوشحالم!
روبی دور اتاق میدوئه.
ددیزک منو پیش روبی جدید برد تا تنها نمونم.
-کلوئی!بیا پایین غذاتو بخور قند عسلم!
مامان روبی صداش کرد و اون رفت.
لبای نخیم باز شدن...حالا میتونم فریاد بزنم!
{ -تومو مین- }
خب خب خب خب تدی بر تموم شد.
چرت و پرت و پر از افسردگی بود ولی خب ببخشید دیگه!
دارم فکر میکنم یه چیز دیگه هم بنویسم...
یه چیزی که به جای این باعث بشه رنگین کمون بالا بیاریم؟