پدربزرگ راننده بود.
پولدار بود و چند کامیون داشت.
هر روز صبح چشم باز میکرد.سوار کامیون میشد.اول میرفت به روستا.تمام دختر بچه ها را پشت ماشین جمع میکرد و میاورد شهر.
می گفت:هر دختری حق دارد آینده اش را انتخاب کند.
7
پدربزرگ راننده بود.
پولدار بود و چند کامیون داشت.
هر روز صبح چشم باز میکرد.سوار کامیون میشد.اول میرفت به روستا.تمام دختر بچه ها را پشت ماشین جمع میکرد و میاورد شهر.
می گفت:هر دختری حق دارد آینده اش را انتخاب کند.