22(پایان)

588 165 66
                                    

"تو گناهکاری"

شنیدم و چیزی در دلم فرو ریخت.به آرامی تیغ قاتل را سرجای همیشگی اش بازگرداندم.

به پدر فکر کردم.پدری که با اینکه فقط چهل پاییز را تجربه کرده و با لبخند روی برگ های خشک شده قدم زده ولی سه خودکشی را به چشم دیده است.

"عمو" راست میگفت.من هم به اندازه ی او گناهکار بودم ولی از یک چیز مطمئن بودم:

نمیگذارم پدر شاهد خودکشی چهارم و مادر بزرگ شاهد چهارمین مرگ از خانواده ی خود باشند.

***************
ببخشید اگه زیاد خوب نبود.
دوستون دارم.
Y

GrandMaOù les histoires vivent. Découvrez maintenant