"تو گناهکاری"
شنیدم و چیزی در دلم فرو ریخت.به آرامی تیغ قاتل را سرجای همیشگی اش بازگرداندم.
به پدر فکر کردم.پدری که با اینکه فقط چهل پاییز را تجربه کرده و با لبخند روی برگ های خشک شده قدم زده ولی سه خودکشی را به چشم دیده است.
"عمو" راست میگفت.من هم به اندازه ی او گناهکار بودم ولی از یک چیز مطمئن بودم:
نمیگذارم پدر شاهد خودکشی چهارم و مادر بزرگ شاهد چهارمین مرگ از خانواده ی خود باشند.
***************
ببخشید اگه زیاد خوب نبود.
دوستون دارم.
Y