براي اخرين بار صورت زينو بين دستاش گرفت
ليام: نه بيبي بوي نه! ما يكيو پيدا ميكنيم ،ميدونم تا الان هر خر و خرسي سرشو انداخته پايين و اومده تو اين سالن! اما لويي ديگه نميذاره! ديگه بسه ما به همه ي افراد تو صف ميگيم كه برن خونشون هوم؟اگه اين حالتو خوب ميكنهزين با بي قراري صورتشو به دست ليام ماليد
-اون برن عوضی،يع عوضيه!ما فقط هيچ لوسيفري به خوبي اون پيدا نميكنيم
به لو كه كنار سالن نشسته بودو با بد خلقي به جمعيت نگاه ميكرد اشاره كرد
-حتي لو هم ديگه مثل قبل نيست ...اون از هميشه بيشتر مست ميكنه و فقط تو خودشه ...بعضي وقتا با خودش حرف ميزنه و مثل پاپياي پا كوتا گيجه ...زین یه بند غر میزدو مشتشو به سینه ی لیام میکوبید و بین حرفاش به جمعیت بی لیاقت که حتی نزدیک به دلخواهشون نبوده فحش میداد
لویی بالاخره از جاش بلند شده بود و با بد خلقی با انگشتاش بازی میکرد ...دستشو أورد بالا تا زين غرغراشو تموم كنهحرفي نميزد اما همين كه وايساده بود باعث ميشد اعضاي گروه با ترس به سمتش برن تا چيزي از حرفاشو از دست نزن ...آره حقيقت اين بود كه كارگردانشون همون شوگر بوي قديميو گرم نبود ، خسته و ترسناك به نظر ميومد...
-ما يه هفته تلاشمونو كرديم ...اينجا ساعت ها نشستيمو شلنگ تخنه انداختن اردكاي بی استعدادی که خودشون swan ballerina میدونن تحمل کردیم ...اما تامیلسون دیگه نمیکشه...مهلت یه هفته ای که صاحب این قبرستون(لگد محکمی به زمین جیر جیروی سن زد) بهمون داده بود تموم میشه و اگه از فردا نتونیم اجرا داشته باشیم پرت میشیم بیرون ...و جالب بدونین! دریاچه ی قو بدون لوسیفر هیچ جای دنیا اجرا نمیشه!
زین با مهربونی به لویی عصبانی کوچیک نزدیک شد و شونه هاشو لمس کرد ، براشیه نخ کپتن بلکروشن کردو سعیکرد آرومش کنه ...
-لو ، من... يعني منو ليام داشتيم فكر ميكرديم اگر تو بتوني كسيو براي نورپردازي پيدا كني ...يعني...اگه كسي باشه كه كار منو به عهده بگيره... من تست بدمو...اگه قبول شدم تا وقتي لوسيفر پيدا نكرديم من جاش ...من جاش...لپاي زين قرمز شده بودو خودشو پشت دديش قايم كرد و منتظر جواب لويي موند-تو چي گفتي
چشماي لويي مثل گربه اي كه يه پرنده ي تپل شکار كرده برق زد دندوناشو به زين نشون دادن از جاش بلند شد ، بالا پايين ميپريدو از زين تشكر ميكرد ، صورت عصبي و جديش تو يه ثانيه به يه جوجه تيغيه خجسته تبديل شده بود ...وقتايي كه خيلي إحساسي ميشد نميتونست صداشو بم جلوه بدن و صداي زيرو لطيفش نمايان ميشد
-آره ،آره،آرههههلپشو به صورت زین چسبونده بود و میخندید
بعد از چند مین به خودشو اومد صورتش جدی شدو صداشو صاف کرد...راستش از وقتی برن رفته بود دلش میخواست زین اینو مطرح کنه برای همین بدون تردیدقبولش کرد
-کسیو برای نور و صحنه در نظر داری؟ جدی پرسید
زین آروم جواب داد: منو لیام فک کردیم از جمعیتی که اومدن تست بدن بپرسیم...چیزی طول نکشید که صدای فریاد لویی دوباره بلند شد
-چه فکری کردینننن مگه مسخره بازیه؟ مکه لامپه که هر ننه قمری بتونه روشنش کنه؟ هندل کردن این پروژکتورها کار حضرت فیله ...******
لو کلافه روی سن ولو شده بود، بعد از پیشنهاد زین حدود یک ساعت غرور کرده بود و بعد به هرکیکه میشناخت زنگ زده بود که مسئولیت کار قبلی زینو قبولکنه ولی...
-خدا لعنت کنه تامیلسون!!! ساعت از ۱۲ گذشته! کیو میخوای توی این چند ساعت جور کنی؟ اگه همون دو ساعت پیش که کلی آدم بیرون منتظر بودن ازشون پرسیده بودی الان طرفمون پیدا شده بود و خونه خواب بودیم !لیام اعتراض کنان جلوی چشم لویی رژه میرفت
ولی وقتی چشمایمظلوم و خستشو دید بهش لبخند زد :به ما اعتماد کن لو! فقط بزار بهشون بگیم!فقط برای فرداست...بعدش کسیو پیدا میکنیم ، فقطکافیه باهامون بیای وازشون بخوای بعدش...-باشه پین !باشه ... لویی چشم غره کنان سمت جمعیتی که دیگه چیز زیادی ازش نمونده بود رفتو تو دلش اون زوجبیخیالو به فحش بست.
-من گفته بودم پیداش نمیکنی...لویی غضبناک زمزمه کرد ، اما این زین و لیام بودن که بعد از مطرح کردن سؤالشون بین مردم هنوز امیدوارامه چشماشون به دنبال دست داوطلبمیگشت ...اما...هر امیدواری بالاخره نا امید میشدولي اين لو بود كه وقتي براي بستن در سرشو برگردوند يه چيزي ديد...چيزي كه اگه نميديد خيلي اتفاقا نميفتاد...چيزي كه هزار بار ارزو كرد كاش نديده بود...و چيزي كه هرشب قبل از خواب براي ديدنش از كائنات تشكر ميكرد
يه دست ،يه دست بزرگ كه توي هر انگشت كشيدش انگشتري بود كه دستاشو بزرگ تر نشون ميداد
يه دست سفيد ، زير اون نور زرد و مزخرف مهتابي كافه ي كثيف مركز شهر
يه دست كه اروم بالا اومده بودو صورت صاحبشو قايم كرده بود
يه دست كه به نظر ميومد توي نورپردازي مهارت دارهچون همين حالا هم سايه ي انگشتاي كشيدش روي ديواراي اجري سالن باله ميرقصيد، طوري كه انگار اون بالرين بود و نور زرد مهتابي نور افكن ... يه دست كه به نظر ميومد داوطلب باشه ...واسه ي شروع كردن نمايش نه فقط روي سن تئاتر ... داوطلب براي شروع نمايش اصلي...
****
چرا بايد ٢٨ نفر ببينن ٣ تا وت؟:''''')
فك ميكردم ٢٨ براتون مقدسه::::::::]
YOU ARE READING
Delirium[L.S]
Fanfictionجام ها خالي...پر از تلخي هوشياري در قهقراي تلخند ...مغروق رقصان در ساحل ...جام شراب هستيِ مملو از نيستي...بي قراري عاجزانه براي عطر ساغر ... با طمأنينه تر از شبح اپرا براي هم آغوشي با تابوت ...ساقي منجي تر از تلالو زمرد انگشتر معبود ... با خوني به...