10-آقای گیلیس

324 50 28
                                    

آقای گیلیسشون هستن😎
___________________________________
زین روی سکوی کنار پله ها نشسته بود و پاهاش رو چسب زخم میزد .
با پشت دستش چشمای خابالوشو مالوند و بلند شد تا بدنشو گرم کنه.
گروه دخترا روی سن مشغول تمرین بودن .
اِوا،  بازیگر اصلی نقش سوان روی زمین نشسته بود و دور مچش رو باند میبست.
اون  یکی از فرانسویای با استعداد بود ، قد بلند ، چهار شونه و استخونی ، صدای بم ، لهجه ی‌ فرانسوی ، دو جفت چشم آهویی خمار تیله ای ، ابرو ها و موهای مشکی، سینه های گرد و اناری  با پوست رنگ پریده و شفاف  . اما جوری که پاهای استخونیش روی صحنه میرقصیدن ، و نوری که استایلز روی بدن بی نقصش میرقصوند اون رو به مهره ی اصلی تیم تبدیل میکرد .اِوا تنها کسی بود که لویی لازم نبود مدام بهش گوشزد کنه و چشم غره بره، بلکه اِوا کسی بود که کارشو بدون اینکه مو لای درزش بره انجام میداد و با لهجه ی‌فرانسویش روی صحنه داد میزد و تیم دخترا رو اصلاح میکرد.
امروز موهاشو  سفت بالای سرش گوجه کرده بود
و زرق برق لباس تنگش بدن استخونیشو بیشتر به نمایش میذاشت.
امشب شبی بود که قرار بود دنیل گیلیس جواب نهایی رو مطرح کنه ...گرچه امشب اجرا نداشتن و بدن همه از استرس کرخت شده بود ،اما کارگردان کوچولوی بد خلق راه میرفت و مدام با اخم همرو وادار میکرد که سخت کار کنن.اونقدری که تک تک انگشتای زین زخم شده بود و اوا  روی زمین مشغول باند پیچی مچ پیچ خوردش بود .
زین با خستگی روی پاهای لیام لم داده بود و لیام با ملایمت عضله های پسر کوچولوشو ماساژ میداد .
لویی روی سن اومد و دستاشو به هم کوبید
لویی: چیزی تا ساعت ده نمونده ،بهتره آماده بشید
نمیخوام با این ریخت نزار جلوی گیلیس ظاهر بشیم ...
‏*******************
با پنجه ی پاهای کوچولوش روی زمین ضرب گرفته بود
قلبش نامنظم میزد و با کج خلقی به ساعت طوسی بالای پرده ی سن نگاه کرد .
همه توی سالن حاظر بودن ...لباس پوشیده...آرایش کرده....شیو کرده...عطر زده...همه به جز ...همه به جز کسی که لویی به خاطرش نا خوداگاه نگاهشو سمت ساعت میکشید .
نایل اروم به پسر عصبی رو به روش نزدیک شد
دستای سفید‌شو روی شونه ی لویی گذاشت و با ملایمت گفت:
-لو ، پسر بهتره زودتر بریم روی سن...فکر نمیکنم اون برسه ...یعنی میدونی...بالاخره بارون لندنه و ...ترافیکاش...هوم؟ پاشو پسر ...اقای گیلیس الان میرسه .
با فشاری که به شونه ی لو وارد کرد تقریبا به ایستادن وادارش کرد و با لبخندی زورکی لو رو که با میلی پاهاشو روی زمین میکشید به سالن اصلی برد .
چیزی نگذشت که صدای باز شدن در پارکینگ مجموعه ،
دل همرو به لرزه انداخت ،زین به بازوی لیام چنگ زد و خودشو پشتش قایم کرد ،نایل موهاشو مرتب میکرد ، دخترا آرایششون رو چک میکردن و لویی چشماشو با غرغر میمالید ...
-عصر بخیر خانم ها،آقایون
صدای بم و لهجه ی آمریکایی نا آشنا توجه همرو جلب کرد ،مردی که توی چارچوب در بود صورت سه تیغه و مرتبی داشت ، موهاش رو به بالا شونه کرده بود ، کت شلوار گرون قیمت مشکیش صاف و اتو کشیده بود و کروات ساتن اش شق و رق روی گردن بلندش نشسته بود ، مچش رو بالا آورد و ساعت طلایی سواچش رو نکاه کرد ، راس ۱۰ بود ...
-دیر که نکردم؟
تیم از دیدن اون همه نظم لال شده بود . همه خیره به اسپانسر تر تمیز آمریکایی رو به روشون خیره بودن...
بعد از چند لحظه نایل به خودش اومد و با استرس خندید ...
نایل:اختیار دارید ...اقای ...اقای گیلیس ، باعث افتخاره
بعدش سراسیمه به طرف آشپزخونه(اتاقی داغون شبیه به آشپزخونه ) دوید .و با فنجون لرزون قهوه توی دستاش برگشت .
گیلیس لبخندی زد و با تکون دادن سر کمی از اظطراب اون پسر کوچولو کم کرد،دسته ی باریک فنجون رو گرفت و اونو در خالی که پاش رو روی پای دیگش مینداخت به لبش نزدیک کرد .
اون حرف هایی زد راجب به مقاله ای که در "د اکونومیک" راجبشون چاپ کرد...راجع به گریم ...راجب عضله های فوق العاده ی اوا  و هماهنگی شگفت انگیز گروه سوان ها...راجب انعطاف باورنکردنی بدن زین و...
اما اینا باعث نشدن که لویی نگاه عصبیش رو از در بگیره و بهشون گوش بده ...برعکس تیم که شیفته ی تعریفای اون اسپانسر آمریکایی شده بودن...
اما سوال اصلی این بود...لو منتظره چی بود؟
منتظره کی؟ خودش هم خوب میدونست اگه اون زرافه ی دیکتاتور توی چارچوب در ظاهر شه...لویی نادیدش میگیره...به شکل دردناکی نادیدش میگیره...همونطوری که اونروز صبح توی ماشین تو راه بازگشت به لندن تصمیم گرفته بود...درست همونطوری که این یه هفته ی سپری شده با بیخبری به خودش تلقین کرده بود که کوچک ترین اهمیتی به اون موجود کثیف دقل باز عصبی نمیده ...همونطوری که روز ها توی خونه اسم گیلیس رو تمرین کرده بود تا محتاج کمک اون نباشه
روی ارنجش به دسته ی صندلی تکیه داده بود و با خودش تکرار میکرد...نه اون قرار نیست برای همیشه پست نور پردازی رو ترک کنه...لویی به هیچ وجه دلتنگ اون هری شیرین ساختگی دم ساحل نبود...جوری که اب بازی میکردن و براش نیروانا خوند با گیتار زد...نه اون دلتنگ فرو رفتگی فریبنده ی روی لپش نبود...اون فقط به چشم ابزار به هری...نه...استایلز...نکاه میکرد ...به چشم کسی که موجب تلقی تیمش میشه...به چشم نورپرداز...نه چیز دیگه...حداقل این چیزی بود که لویی با خودش تکرار میکرد تا احساسات متناقضش رو خفه کنه...اما یه دفعه چیزی شنید که حواسش رو متمرکز کرد :
گیلیس: و اما در آخر...من کسی نیستم که به مهارت بالرین ها روی صحنه اکتفا کنم...منظورم اینه که...تا کسی مهارت نداشته باشه که توی تیم راهش نمیدن هوم؟ پس همه ی تیم های باله ای که من دیدم مهارت نسبی داشتن...چیزی حائز اهمیت مهارت عوامل پشت صحنه و کارگردانیه...و خب لازمه بگم که...
نفس همه توی سینشون حبس شده بود و اخم مهمون ابروهای لویی...
لازمه بگم که شما فرازمینی بودید...طوری که نور روی صحنه میرقصید از حرکات دامن سوان ها هم ظریف تر به نظر میرسید و مخلوط شدن رنگ نور ها کاملا به اندازه و دقیق بود...هارمونی رقص نور با ارکستر سمفونی باعث میشد لذت عمیقی توی قلب من به وجود بیاد که تا حالا تجربش نکرده بودم...
شما بچه ها! یه تشکر بزرگ به کارگردان، رهبر ارکستر ،و نورپرداز بده کارید...چون اونا کسی بودن که بلیط طلایی ساپورت شدن توسط اینتر نشنال بالت آکادمی رو نسیب شما کردن...!
***

Delirium[L.S]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin