13-bloody moon

315 53 53
                                    


احتمالا مهره هاي گردنش از محورشون خارج شده بودن
صداي جا افتادن مهره ها به مغزش چنگ انداخت وقتي سرش رو به طرفين حرکت داد. با دیدن اون کله ی طلایی روی تختش اخم غلیظی کرد و صد بار به خودش لعنت فرستاد که کوچیک‌ترین اهمیتی به اون پسر آشنای غریبه داده.از جاش بلند شد و کورکورانه توی آشپزخونه ی خلوتش دنبال دکمه های قهوه ساز گشت.
شاید یک ساعت بود خوابیده بود...حتی کمتر .
اون جوجه ی فوضول مزاحم بیدار بود و تک تک اتفاقات رو که در نبود هری رخ داده بود تعریف کرده بود.
اون به  برگشت هری اصرار کرده بود و تنها چیزی که باعث میشد هری اونطرف صورت سفیدش رو هم بنفش نکنه سن کم اون پسر بچه بود و حس کمرنگ برادرانه ای بود که به اون پسر بچه ی کم سن و سال داشت . شاید قبلا این حس ها توی هری پررنگ تر بوده...اما الان چیزی ازش  جز یه سایه ی کمرنگ نمونده...
اون پسر بچه برای برگشت هری مصر بود و هری نیومدنش توی هفته ی اخیر رو با بهونه هایی از قبیل‌«سرما خورده بودم » یا «کاملا فراموش کرده بودم» توجیه کرده بود
حقیقت این بود که هری تمام روزهایی رو که توی خونه بود مشغول تلاش برای فراموش کردن بود ...منتظر تماسی که نشون بده گروه به اون نیاز داره...منتظر فراموش کردن طعم اغوا گرانه ی اون توهمی که اونشب توی كلاب زده بود....مشغول تلقین کردن بود كه مستي ميتونه اوهام مختلفي رو مهمون مغز كنه ولي اون ته ريشاي بوري كه واقعا واقعی به نظر میرسیدن هر بار منطق هری رو خلع صلاح میکرد.
آره این که کوچک‌ترین خللی توی کار گروه بدون هری ایجاد نشده بود عقل به زوال رفته ی هری رو بیشتر داغون کرده بود و  هری درمونده منتظر کوچک ترین نشانه ای بود که همه ی قول و قرار هایی که با خودش گذاشته بود رو زیر پا بذاره و برگرده...پيش كارگردان كوچولويي كه ليمو دوست نداشت و آعنگ مورد علاقش where did you sleep last night بود، كسي كه با وجود اينكه مغز هري رو مثل جهنم درگير كرده بود هنوز اولين كسي بود كه نفرت بي حد و اندازه ي هري شاملش ميشد ...شايدم دومين نفر...دومين نفر بعد از...درسته! برن
***********
زین‌با پشت دستش چشماشو مالید و در حالی که به لویی در حال منفجر شدن نگاه میکرد ناخنش رو میجویید.
گيليس: من با ديدن اجراي اول مسحور شدم...واقعا فكر نميكردم با اولين اجرا توي ذوقم بزنید آقای تاملینسون.
لویی که به زمین خیره شده بود استخون فک فشرده شدش از همینجا هم خبر از دندون قروچه ی عصبیش میداد و دستای کوچیکشو سفت مشت کرده بود .
گیلیس که منتظر دلیل قانع کننده ای بود از سکوت لویی ابروهاشو توی هم کشید :
گیلیس:لازمه که در باره ی فسخ قرار داد صحبتی داشته باشیم...یا؟
هری: طبق قانون اساسی  یونایتد کینگدام فسخ قرار داد زمانی میسر میشه که از مهر و موم قرار داد دو برج میلادی گذشته باشه و برای طرف های خارجی این اصل به یک ماه تغییر پیدا میکنه.
تیله های لویی آشکارا گشاد شد . این صدای ...نه...! ممکن نیست....اگه این صدا فقط یه سردرد بعد از هنگ اوری باشه چی؟ حتی گردن خشک شدش هم از چرخیدن
عاجز بود.در هر صورت نیازی هم به چرخش نبود، اون سایه ی بزرگ و بلند رو خوب میشناخت...جوری که همه جارو تاریک‌میکرد و همه رو ساکت میکرد ...جوری که موهای سفت بسته شدش مشخص بود و دستاش توی جیب پالتوی بلندش بود نیازی نداشت که سرشو برگردونه تا با هری اخمو رو به رو شه. شاید داشت از حقیقت نزدیکی اون موجود غریبه دوری میکرد، به سایش خیره موند و پره های بینیش ناخدآگاه گشاد شدن تا عطر پخش شده توی فضا رو بیشتر ببلعن.
هری حقیقتا ازینکه حتی نتونسته بود نگاه کارگردان کوچولورو جذب کنه نا امید شد ، اما اونجا وایساده بود،دست توی جیب، یک تای ابرو بالا، چشم ها، خشن، و صدای نفس های کشدارش مو رو به تن دخترا سیخ میکرد...
گیلیس: افتخار آشنایی با شما رو داشتم؟
هری کمی خم شد و کوتاه به مرد شیک پوش روبه روش دست داد:
-استایلز
گیلیس: خب آقای استایلز ما داشتیم درباره ی افت گروه توی اجرای چلسی حرف میزدیم من از دوستان توضیح خواستم و اونا...خب به هر دلیلی تا حالا سکوت اختیار کردم...به هر حال آکادمی ما هم معیار های خودش رو برای سرمایه گزاری‌داشته و اگر اینجوری پیش بره ما...
هری در حالی‌که دستش رو نه چندان با ملایمت روی کمر گیلیس‌گذاشته بود و به سمت در سوقش میداد حرفش رو‌قطع کرد:
-لازمه بازم بند مذکور از قانون یو کی رو شرح بدم؟
بعد لبخند کشنده ای زد-
هری:به سلامت
بدون اینکه فرصت خداحافظی بهش بده در رو کوبید
اکر کس دیگه ای این کار رو با نماینده ی بالت آکادمی کرده بو بدون شک یه قرار داد فسخ شده روی‌دستشون میموند ...اما هری نه...هری...اون همه فن حریف بود...تنها کسی که میتونست حریف هری بشه...پدر مسیح بود....
روی مبل چرمی قدیمی لم داد و پاهای بلندش رو طبق معمول روی میز دراز کرد ، کاپتان بلکی‌که بین انگشتای کوچیک لویی میچرخید رو قاپید، تماس انگشتای داغش روی پوست نازک لویی جریان هزار ولتی رو ایجاد کرد که خارج از ظرفیت لویی بود، پک عمیقی بهش زد...عنقدر عمیق که انگار یه ماشین مکش نیکوتین بود .
لو: سیگاره منه
با لجبازی غرید و پاهای کوچیکش رو به زمین کوبید
هری که انگار سرگرم شده بود با دلتنگی به تیله های لویی چشم دوخت و پوزخند زد .
هری: پس چرا  فقط  نمیای بگیریش ؟
لویی اخم کرد و با نفرت به موجود موذی جلوش چشم دوخت.اون عوضی...چرا اصلا برگشته بود...؟ بعد ازینکه همه چیز رو به گه کشیده بود؟

Delirium[L.S]Where stories live. Discover now