آهنگ HAVANA از camila cabello حتما با این چپتر
____________________________________۲۰۱۱
هاوانا
رانندگیکردن توی جاده های مرزی جوری بود که برندون دائم الخمر هر ازگاهی از شیشه ی لیمویی مرسدسمون بیرون میپرید و دل و رودش رو پشت یه درخت بالا میاورد ... با تاریک شدن هوا صدای زوزه ی شغال ها از صدای رینگ های کلاسیکم روی جاده ی خاکی بلند تر بود .ایوان که سخت در تلاش برای نادیده گرفتن زوزه ها بود موج رادیو رو دست کاری میکرد اما ازونجایی که تقریبا به نقطه ی صفر مرزی کوبا وارد شده بودیم زبان همه ی کانال ها لاتین بود.
از توی آینه به لانا که لوله ی کلتش رو برقمینداخت و برندونی که کیسه کوچولوهای سفید رنگ با ارزشمون روی توی جعبه ی سیگار های کوبایی جاستزی میکرد نگاه کردم.
شاید چند سالی میشد که داشتن رابطه ی آمریکا و کوبا قدغن شده بود و برای رسوندن محموله ها به صورت حضوری به لطف برندون با یکی از رابط های نیروی مرزی هماهنگیهای لازم انجام و رشوه ها رد و بدل شده بود ، اما از سردی دستایی که هر از چند گاه توی انگشتا روی دندم قفل میشد تشخیص دادن عصبی بودن ایوان کار سختی نبود.
دستاشو توی دستم گرفتم و روی رونم گذاشتم ، فرهایکوتاه و سفید -شیری رنگشو آروم نوازش کردم .
-در داشبوردو باز کن .
بدون اینکه نگاهم از تاریکیجاده و سیم خادار های مرزی بگیرم دستور دادم.در داشبوردو با تردید بازکرد و بعد از کمی تعلل جعبه یکنده کاری شده ی قرمز و طلایی رنگیرو بیرون کشید . درش رو باز کرد و شیشه ی پیچیده شده توی دستمال گردن رو با دقت وارسیکرد و بعد از چند دقیقه با چشم هایگرد نگام کرد:
-از کجا گیرش آوردی هز؟
لبخند کجی زدم و شیشه ی سیانور رو توی جعبه برگردوندم ...
-بالاخره بایدیه پیشکش برای نیرو های مرزی کنار میذاشتم ایوان ، درسته برن؟برن سری تکون داد :
-بد قلق و زبون نفهمن...دو برابر قیمت توافقی خرج ماتحتشون کردم و هنوز میخواستن بار صادراتی سیگارای کوبایی رو توقیف کنن...
و اما تازه وقتی به کانکس مرزی رسیدیم منظور واقعی برن رو درککردیم.صدای رادیوی لاتین زبان محلی رو بلند کردم و پنجررو پایین دادم ، به ایوان حتی اجازه ی باز کردن کمربند رو هم ندادم و خودم هم پیاده نشدم .
برن به عنوان تنها فردی که لاتین کمی صحبت میکرد پیاده شد ...***
POV BRANDON
هفت تیر هامو قبل از نزدیک شدن به کانکس روی زمین گذاشتم و دستام رو بالا بردم:
-ASP
کلمه ی «افعی» رو با تلفظ لاتین به سختی ادا کردم .
چند دقیقه ای طول کشد تا مامور سیاه پوست قوطی تن ماهی دستشرو کنار بذاره و بعد از پاک کردن روغن ماهی باقی مونده روی سبیل هاش از پشت میز بلند شه. شکم بزرگش به میز گیر میکرد و کند پیش میومد :
-pecunia؟
بعد از اينكه سراغ پول ها رو گرفت دسته دلاري كه هري به طبيعي ترين شكل ممكن چاپ كرده بود رو بالا گرفتم .
YOU ARE READING
Delirium[L.S]
Fanfictionجام ها خالي...پر از تلخي هوشياري در قهقراي تلخند ...مغروق رقصان در ساحل ...جام شراب هستيِ مملو از نيستي...بي قراري عاجزانه براي عطر ساغر ... با طمأنينه تر از شبح اپرا براي هم آغوشي با تابوت ...ساقي منجي تر از تلالو زمرد انگشتر معبود ... با خوني به...