با باز شدن در پاپی بی توجه به این چند روزی که بدون غذا مونده بود روی هری رنگ پریده جهید .
دردناک پارس میکرد و با حس کردن بوی بیمارستان از موهای بلند هری صورتش رو جمع میکرد.
نایل و و لویی به هری کمک کردند بشینه.-نه هری بحثی نمونده ، تو هنوز کامل ریکاوری نشدی که به سالن برگردی.
لویی گفت و هری نفس سنگینی کشید:
-در هر صورت من این آخر هفته لندن نیستم ، پس حالا که قرار نیست توی تخت باشم بهتره به اجرا بیام و گوشه ی کار رو بگیرمهوم؟
-اخره هفته روز شکرگزاری نیست؟
نایل زمزمه کرد .
هری سرش رو به مبل تکیه داد و چشم هاش رو بست :
-نه ،سالگرد چیزیه.
با به یاد آوردن بازگشت باشکوه برن برای لحظه ای حالت تهوع گرفت :
-هرچند فکر نمیکنم نیازی باشه ...
لویی به نرمی پایین مبل کنار پاهای بلند هری نشست :
-اون دیروز صبح برگشت پاریس...هرچند ... تو یه جوری رفتار میکنی انگار...برنو میشناسی .
هری پوزخند زد .
میشناسه؟
شاید
یه روزی
خیلی دور از امروز....***
هری روی میز خم شد :
-ایوان با غذات بازی نکن.
لانا سیگار برن رو از دستش کشید و پک عمیقی زد :
-اونا یه بسته ی دیگه فرستادن.
هری بشقاب ایوان رو پر کرد :
-میدونم.
-کاش میتونستم زبون اون جرالد احمقو بجووم و توی حلقوم خودش فرو کنم.
هری اشاره ایبه ایوان کرد و لانا ساکت شد .
-من میرم .
برن دستاش رو به هم قلابکرد و پشت صندلی برد .
-کجا؟
هری سرش رو بالا کرد .
-میرم باهاشون حرف بزنم. بدون تهدید. بدون خشونت .
لانا اخمی کرد و سرد خندید:
-اون جانی روانی زنده زنده تورو خوراک مارش میکنه بچه جون.
برن از جاش بلند شد :
-فک کنم به اندازه ی کافی مردمو خوراک اسلحم کردم که دیگه نیاز نباشه نگران شکار شدن باشم هوم؟
هری دستش رو کشید :
-بچه نشو برندن ، محموله ی پونصد دلاریشونو به باد دادیم ، انتظار نداری که برات ویسکی و لیمو بیارن؟
برن دستش روبیرون کشید و پوزخندی زد :
-بعدا ازم تشکر میکنی هری .
و از در بیرون رفت .***
-دیر کردی .
جانی دستی روی ناگینی سنگیناز غذایی که خورده بود کشید .
جرالد در حالی که دست به سینه به برنی که در شمردن پول های داخل ساک حریص شده بود نگاه میکرد تشر زد :
-آوردیش؟
برن دستش رو توی جیبش کرد و هد بند کوچیکی بیرون کشید.
جانی اخمی کرد :
-این برای هریه؟
برن سرش رو خاروند :
-در واقع برای ایوانه اما ازونجایی که اون سگ کوچولو همیشه مورد الطفات و نوازش آقای استایلزه پس قطعا اثر انگشتش روی این هست.
جرالد یقه ی برن رو گرفت و سرش رو به دیوار مقابل کوبید :
-اگه دروغ گفته باشی؟
برن در حالی که نفس نفس میزد خندید:
-دروغ نمیگم ، اون در فقط با اثر انگشت هریباز میشه .
وقتی توله ی کوچیکشو ازش بگیرین هری کفشتونم براتون لیس میزنه.
-اون هرزه ی طلایی چی؟
جرالد دستی توی موهای مشکیش برد :-بجای بوقلمون برای مهمونی اخر هفته میزارمش وسط میز
-اخر هفته چه خبره؟
جانی با خونسردی پرسید
-عید شکرگزاری!***
سلامم:::)
میدونم ممکنه یکم یادتون رفته باشه پس شاید بهتره یه نگاهی به پارتای قبل بندازین
اگه سوالی داشتین هم که خوب
Be my guest
Lov ya
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Delirium[L.S]
Hayran Kurguجام ها خالي...پر از تلخي هوشياري در قهقراي تلخند ...مغروق رقصان در ساحل ...جام شراب هستيِ مملو از نيستي...بي قراري عاجزانه براي عطر ساغر ... با طمأنينه تر از شبح اپرا براي هم آغوشي با تابوت ...ساقي منجي تر از تلالو زمرد انگشتر معبود ... با خوني به...