25-the betrayal

163 23 4
                                    

با باز شدن در پاپی بی توجه به این چند روزی که بدون غذا مونده بود  روی هری رنگ پریده جهید .
دردناک پارس میکرد و با حس کردن بوی بیمارستان از موهای بلند هری صورتش رو جمع میکرد.
نایل و و لویی به هری کمک کردند بشینه.

-نه هری بحثی نمونده ، تو هنوز کامل ریکاوری نشدی که به سالن برگردی.
لویی گفت و هری نفس سنگینی کشید:
-در هر صورت من  این آخر هفته لندن نیستم ، پس حالا که قرار نیست توی تخت باشم بهتره‌ به اجرا بیام و گوشه ی کار رو بگیرم‌هوم؟
-اخره هفته روز شکرگزاری نیست؟
نایل زمزمه کرد .
هری سرش رو به مبل تکیه داد و چشم هاش رو بست :
-نه ،سالگرد چیزیه.
با به یاد آوردن بازگشت باشکوه برن برای لحظه ای حالت تهوع گرفت :
-هرچند فکر نمیکنم نیازی باشه ...
لویی‌‌ به نرمی پایین مبل کنار پاهای بلند هری نشست :
-اون دیروز صبح برگشت پاریس...هرچند ... تو یه جوری رفتار میکنی انگار...برنو میشناسی .
هری پوزخند زد .
میشناسه؟
شاید
یه روزی
خیلی دور از امروز....

***
هری روی میز‌ خم شد :
-ایوان با غذات بازی نکن.
لانا سیگار برن  رو از دستش کشید و پک عمیقی زد :
-اونا یه بسته ی دیگه فرستادن.
هری  بشقاب ایوان رو پر کرد :
-میدونم.
-کاش میتونستم زبون اون جرالد احمقو  بجووم و توی حلقوم خودش فرو کنم.
هری اشاره ای‌به ایوان کرد و لانا ساکت شد .
-من میرم .
برن  دستاش رو به هم قلاب‌کرد و پشت صندلی برد .
-کجا؟
هری سرش رو بالا کرد .
-میرم باهاشون حرف  بزنم. بدون تهدید.  بدون خشونت .
لانا اخمی کرد و سرد خندید:
-اون جانی روانی زنده زنده تورو خوراک مارش میکنه بچه جون.
برن از جاش بلند شد :
-فک کنم به اندازه ی کافی مردمو خوراک  اسلحم کردم که دیگه نیاز نباشه نگران شکار شدن باشم هوم؟
هری دستش رو کشید :
-بچه نشو برندن ، محموله ی پونصد دلاریشونو به باد دادیم ، انتظار  نداری که برات ویسکی و لیمو بیارن؟
برن دستش رو‌بیرون کشید و پوزخندی زد :
-بعدا ازم تشکر میکنی هری .
و از در بیرون رفت .

***
-دیر کردی .
جانی دستی روی  ناگینی‌ سنگین‌از غذایی که خورده بود کشید .
جرالد در حالی که دست به سینه به برنی که در شمردن پول های داخل ساک حریص شده بود نگاه میکرد تشر زد :
-آوردیش؟
برن دستش رو توی جیبش کرد و هد بند کوچیکی بیرون کشید.
جانی اخمی‌ کرد :
-این برای هریه؟
برن سرش رو خاروند :
-در واقع برای ایوانه اما ازونجایی که اون سگ کوچولو همیشه  مورد الطفات و نوازش آقای استایلزه‌ پس قطعا اثر انگشتش روی این هست.
جرالد یقه ی برن‌ رو گرفت و سرش رو به دیوار مقابل کوبید :
-اگه دروغ گفته باشی؟
برن در حالی که نفس نفس میزد خندید:
-دروغ  نمیگم ، اون در فقط با اثر انگشت هری‌باز‌ میشه .
وقتی توله ی کوچیکشو ازش بگیرین هری کفشتونم براتون لیس میزنه.
-اون هرزه ی طلایی چی؟
جرالد دستی توی موهای مشکیش برد :

-بجای بوقلمون برای مهمونی اخر هفته میزارمش وسط میز
-اخر هفته چه خبره؟
جانی با خونسردی پرسید
-عید شکرگزاری!

***
سلامم:::)
میدونم ممکنه یکم یادتون رفته باشه پس شاید بهتره یه نگاهی به پارتای قبل بندازین
اگه سوالی داشتین هم که خوب
Be my guest
Lov ya

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: Jul 01, 2020 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

Delirium[L.S]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin