بر روي سنگ ها و برگ هاي درختان بلندي كه روي زمين افتاده بودن،كنار بركه راه ميرفتمو سعي ميكردم براي نوشتن آهنگ جديدي سوژه و موضوع بي نقص و غير تكراري پيدا كنم
با پاهام به آرومي به سنگ ها ضربه ميزدم
گاهي مينشستمو با درخت هاي بلند و آب آروم خوابيده نگاه ميكردم
اما هيچي! هيچ موضوع قشنگ و دل نشيني به ذهنم خطور نميكرد
حتي توي اون سكوت نميتونستم به خوبي فكر كنم تا چيزي دستگيرم بشه!!
دستم رو به روي زمين كشيدمو بدون اينكه نگاه كنم سنگي برداشتم تا از عصبانيت و كلافگي توي آب پرت كنم اما بعد يادم افتاد به سوئيت قول دادم ندارم چيزي عصبي و اذيتم كنه
اون باور داره عصبانيت من رو از 'من' دور ميكنه! ميگه وقتي عصباني ميشيم زشت ميشيمو خدا دوستمون نداره حتي اگه براي كوچيك ترين و پيشه پا افتاده ترين چيزها باشه
ميگه خدا دوست نداره روح هاي خودش رو ناراحت ببينه
اين دختر...خيلي ميدونه و من عاشقشم
پس سنگ رو با آرومي كنار گذاشتمو بلند شدم تا گيتارمو بردارمو از اونجا دور شم كه چشمم به همون سنگ كناريم افتادو نتونستم جلوي لبخندم رو بگيرم
خم شدمو به سرعت برش داشتم تا گم نشه! سنگ صورتي
ميخواستم برم دنبال سوئيت و با خوش حالي بگم عزيزم موفق شديمو پيداش كرديم اما با خطور كردن چيزي به ذهنم پشيمون شدمو تصميم گرفتم تا وقت درست كردنش به شكل قلب كنار خودم نگهش دارم
قلب صورتي
يادمه وقتي هردو كنار همين بركه دنبال سنگ هاي صورتي ميگشتيم چون اون عكسي ديده بودو دلش ميخواست يكي داشته باشه
اين دختر عاشق صورتيه و با اين كه اصرار داشت دنبالش نگرديم چون اذيت ميشيم و وقت بَره،من نتونستم تلاشي براي پيدا كردن چيزي كه دلش ميخواد نكنم! پس راضيش كردمو به اينجا اومديم
و كل روز رو كنار هم دنبال اون سنگ هاي خوشگلي كه قايم شده بودن گشتيم
يادمه چه طوري زمين خوردمو چه طور بلند خنديدو با اين حال سمتم اومد تا كمك كنه بلند بشم!
يادمه چه طور گليش كردمو اون جيغ زدو موهام رو كه ميگه عاشقشونه كشيد
اما در آخر ما دست خالي،با لب هاي آويزون شده ي سوئيت به خونه برگشتيم
و حالا من ميتونم كاري كنم تا لبخند بزنه و خوش حال بشه
من كاري ميكنم لبخند بزنه
من
نميتونستم بيشتر از چند ساعت صبر كنم!
نميتونستم صبر كنم تا لبخند و چشم هاي پر شده ازذوقش رو ببينم
خدايا...من ميتونم تصور كنم چقدر خوشگل ميشه
ميتونم تصور كنم چه طور ميخنده و ميتونم بغل و عطر خوشبوش رو تصور كنم
پس كل اون شب رو به تراشيدن اون سنگ صورتي و چيدن گل هاي رنگارنگ گذروندم!
دور گل هايي كه سوئيت با عشق بهشون نگاه ميكنه كاغذ بنفش پيچيدمو قلب صورتي رو روشون گذاشتمو بعد از در زدن لبخندي زدم تا حالش رو خوب كنم
و به محض باز شدن در قسمت كوتاهي از شعر نوم رو براش خوندم ::"The pinkest pink stone
For the sweetest sweet
The lover of the lovers
For the loveable sweet"و من ميدونستم تمام شعر هام براي اون سروده ميشن
چه چيزي بهتر از نوشتن درباره ي احساسات واقعي؟
چه چيزي بهتر از نوشتن درباره ي عشق؟
چه چيزي بهتر از نوشتن درباره ي سوئيت؟
وقتي ذوقش رو ديدمو محكم بغلم كردو گفت چقدر دوسم داره فهميدم اون تنها كسي كه تو اين دنيا نياز دارم
چون باعث ميشه حس زنده بودن كنم
باعث ميشه فكر كنم گلي هستم كه داره توسط سوئيت ميشكفه"منم عاشقتم"
دستم رو بين موهاي خوش بو و نرمش بردم، توي گردنش نفس عميقي كشيدمو صداش رو شنيدم :: تو تنها كسي هستي كه بهش نياز دارم هري...............................
رأي و نظر لطفا :)🌸
YOU ARE READING
SWEET // Harry Styles
Fanfictionاز تمام حركاتش كه بي نهايت زيبا بودن،از هر بخشش عكسي ميگرفتمو اون هارو به ريسه هاي روشن افكارم مي آويختم