part 4

147 18 0
                                    

ازش خدافظی کردم و بعد کلیدم و درآوردم تا در خونه رو باز کنم بعد از این که در رو باز کردم و با مامان و آدرلان سلام کردم و بهش گفتم که دوستم داره میاد به سمت اتاقم رفتم لباسمو عوض کردم و بعد رو تختم نشستم گوشیمو درآوردم یک پیام از طرف نایل داشتم
پیامشو باز کردم دیدم نوشته آخر سر که می فهمم تو از کی خوشت میاد
نوشتم حالا تا اون موقع 😜
نایلم ول نمی کنه ها. زنگ خونرو شنیدم برای همین گوشی رو گذاشتم رو میز و رفتم پایین آدرلاین و مامانم و در حال خوش آمد گویی با زین دیدم
زین با دیدن من لبخندی زد
ل_سلام دوباره
ز_سلام
و بعد به اتاقم راهنماییش کردم وقتی رفتیم بالا و در اتاق رو باز کردم زین رو تخت ولو شد خندیدمو بغلش نشستم
ل_می گما هری راست می گفت ها تنها کارت ولو شدن رو تخته
زین رو تخت نشست و گفت ز_این کارم بلدم
سری از تاسف تکون دادم

ل_کاری می کنم کارای بیشتری یاد بگیری
ز_ هری ۳ ساله دوستمه نتونسته کاری انجام بده
ل_خب من هری نیستم
ز_اوه... به نکته خوبی اشاره کردی... راستی تو سینگلی
ل_چطور
ز_آخه اون موقع که پیش هری گفتی سینگلی باورم نمیشد آخه اصلا بهت نمیاد
ل_ سینگلم ولی از یک دختره به نام دنیل خوشم میاد
ز_ همون که تو گروه شماست!؟ ل_آره همون
ز_خب چرا بهش نمی گی که ازش خوشت میاد!؟ ل_چون نایل اونو دوست داره و حس می کنم دنیل هم از نایل خوشش میاد
ز_اوه.... حالا می خوای چیکار کنی!؟ ل_نمی دونم
شاید لویی راست می گه باید کاری کنم که دیگه بهش فکر نکنم خب بالاخره یک عالمه دختر اونجاست
ز_خب باشه منم کمکت می کنم
ل_چی
ز_همیشه چیزایی که تو ذهنته رو بلند می گی
وای دوباره این طوری شد
ل_خب نه... این واقعا حرفم بود
ز_ باشه باشه تو راست می گی.... خب از همین الان شروع کن
ل_چیکار کنم
ز_ چی سیوش کردی
ل_امممم...... ز_حالا هر چی سیوش کردی تو گوشی درستش کن
ل_اوکی
رفتم تو contact و مای لاو رو به دنیل تبدیل کردم
ز_ خب حالا چی کار کنیم
به ساعتم نگاه کردم و بعد لبخند اومد رو لبام
ل_قرار بود چیکار کنیم!

ز_چیکار کنیم ؟
ل_تست بزنیم
ز_چییییییی!؟؟ ؟؟؟؟؟ من فکر کردم داری شوخی می کنی با منننن
ل_نه کاملا جدی گفتم
ز_واای
لبخندی زدم و بلند شدم و کتاب تست رو سمتش گرفتم
ز_هنوز هم باورم نمیشه
ل_باورت شه
کتاب تست و گرفت
ز_ خب بیا با هم حل کنیم دیگه
ل_ چی میگی خودت تنهایی تست میزنی من می خوام تو یک کتاب دیگه تست بزنم
چشماش رو چرخوند
ز_باورم نمیشه داری مجبورم می کنی. من که تست نمی زنم
ل_باید بزنی. سر یک ساعت با هم چکش می کنیم
رفتم رو میزم نشستم میزم بزرگ بود پس اونم روی صندلی دیگه کنارم با کمی فاصله نشست
سرش و خاروند و بعد یک مداد برداشت. به سوال های ریاضیم نگاه کردم و شروع کردم تست زدن که یهو گفت
ز_امم لیاممم.... می گم این پاسخ نامه نداره
ل_دست منه
ز_ میشه بدیش

ل_نه
ز_می خوام ببینم درست حل کردم یا نه
پوکر نگاه کردم
ل_آره جون خودت
ز_به خدا
ل_قسم الکی نخور حل کن تایم الان میره
و دوباره شروع کردم تست حل کردن توی ۲۰سوال از ۳۰سوال بودم که صدای خط خطی کردن روی کاغذ رو شنیدم
برگشتم دیدم زین زبونش گوشه لبش درآورده و داره با لجبازی چرک نویس رو خط خطی می کنه خیلی حالت خنده داری بود خندیدم که برگشت بهم نگاه کرد
ل_چیکار می کنی!؟ ز_بابااسوالاش خیلی رو مخههههه تا الان فقط ۶تاشو حل کردم از بیستاااااااا
خندیدم و گفتم
ل_اونایی که نمی دونی رو ول کن بقیه رو حل کن
ز_اوکی... ولی اگر پاسخ نامه رو بدی حله هاا
تکخنده ای کردم و گفتم
ل_فردا از همین درسی که داریم تست می زنیم امتحان داریم اونم زنگ اول نمی خوای یک بار ریاضی تو که شده خوب بدی!؟
ز_ چرا... ولی من اصلا ریاضی رو نمی فهمم
ل_ چون سعی نمیکنی بفهمی
ز_واو.. تحت تاثیر قرار گرفتم
ل_آفرین حالا حل کن
تست هامو تقریبا تموم کرده بودم توی دونه سوال مونده بودم اونم که تموم کردم گفتم
ل_ من تموم کردم
و بعد به بدنم کش و قوس دادم
ز_برا من ۶ تا مونده ولی نمی فهممشون
صندلیمو به صندلیش نزدیک کردم کتاب و به خودم نزدیک کردم
ل_خب بیا اینایی که حل کردی رو اول چک کنیم
بهم نگاه کرد و سرشو تکون داد

شروع کردیم چک کردن سوالا همه رو تقریبا درست حل کرده بود دوتاشم نصفه بود
وقتی اونارو و با هم چک کردیم شروع کردم اون سوال هایی که نمی فهمید رو براش توضیح دادن
بعد از این که تموم شد گفتم
ل_خب فهمیدی
ز_ایول بابا تو از خانم دلوین بهتر توضیح میدی
ل_خدا رو شکر
ز_پسر ولی مخم حسابی داغ کرده.
خندیدم که همون موقع نیکلا وارد اتاق شد
ن_ لیاااااامممممم با لباسم چیکار کردی
یهو به زین نگاه کرد و چشماش درشت شد چون اون موقعی که زین اومده بود خونه نبود
ن_این... کیه!
منو زین به لحن خندداره نیکلا خندیدیم.
ل_معرفی می کنم زین. زین اینم خواهرم نیکلاست
زین بلند شد تا به نیکلا دست بده دستشو برد

ز_خوشبختم
نیکلا هم بهش دست داد
ن_همچنین.... من یک لحظه فکر کردم لویی ای
ل_آخه لویی کجا شبیه اینه
ن_ چمی دونم خب فکر کردم.... راستی چی می خواستم بهت بگم... آها چرا لباسمو خراب کردی
ل_چون که تو رو... زین خودمونی باش... شبیه پانک هات می کرد.
زین با شنیدن این حرفم شروع کرد خندیدن نیکلا از عصبانیت سرخ شد
ن_لیااااام خفت می کنم. و اومد سمتم بلند شدم و دویدم بیرون نیکلا هم دنبالم. داشتم تند از پله ها میومدم پایین که یهو یک پله رو ندیدم و از پله ها پرت شدم پایین صدای جیغ نیکلا رو شنیدم
از درد خدمو جمع کرده بودم و نمی تونستم تکون بخورم صدای دویدن های چند نفر رو پله رو میشنیدم نیکلا بهم رسیده بود
سریع تکونم داد
ن_لیااااام.... خوبییی
صدای مامانم و آدرلاین هم که داشتن با ترس صدام می کردن رو هم شنیدم
به سختی نشستم و کمرمو مالیدم زین بغلم نشسته بودو داشت با نگرانی نگام می کرد

Sweet love (ziam) (larry) Où les histoires vivent. Découvrez maintenant