part 1

336 36 2
                                    


داستان از زبان لیام:
سرم توی گوشی بود داشتم سمت خونه می رفتم
و با دنیل چت می کردم

ل. میدونی خیلی وقته که می خوام چیز مهمی رو به تو بگم

د. اوه جدی می تونی بهم بگی!؟ استرس گرفتم خب من از دنیل خوشم اومده بود و می خواستم بهش پیشنهاد دوستی بدم دست عرق کردم رو به لباسم کشیدم و بعد شروع کردم تایپ کردن

ل. خب... میدونی... من این روزا... یک جوری شدم.. د. چجوری !؟ می خواستم جوابشو بدم که یهو محکم خوردم تو یک چیزی سرم و آوردم بالا یک پسر مو مشکی که موهایش به طرز باحال به پایین هدایت شده بود و تو یک گوشش گوشواره مشکی بود و یک جعبه دستش بود رو دیدم

ل_ اوه خیلی متأسفم
پ(پسره) . نه اشکالی نداره پیش میاد
یکی با نام زین صداش کرد زین مگه اسمه
(نه فقط لیام اسمه😐)

ز._اومدم بابا
من دقیقا رو بروی خونمون بودم و شنیده بودم خونه بغلیمون قراره بیاد یعنی میشه همسایه ما پسره که از قرار معلوم اسمش زین بود داشت به سمت خونه بغلی می رفت که یهو گفتم

ل_ام باید همسایه بغلی ما باشی درسته!؟ زین برگشت و به من نگاه کرد

به خونه ما اشاره کرد و گفت
ز_ اینجا خونه شماست!؟

با سر تایید کردم
زین لبخندی زد و سرش و تکون داد و گفت

ز_درسته از قرار معلوم ما همسایه شماییم راستی من زینم

لبخندی زدم و دستم و آوردم جلو
ل_منم لیامم خوشبختم

یکی از دستاش رو از زیر جعبه ​در آورم و به من دست داد

ز_همچنین

ل. خب پس میبینمت

با سر از من خدافظی کرد گوشیمو خاموش کردم و گذاشتم تو جیبم داشتم کلید می انداختم که برم تو که در باز شد و نیکلا از توش در اومد خنده ای کرد و گفت

ن_بای بای لیسک
خنده ای کردم و گفتم

ل_ کجا با این عجله حالا
ن_ به توچخ
و زبونش و در آورد
ل. پرو از کی تا حالا زدی زیر قولت

نیکلا چشم قره ای به من رفت(میدونید که نیکلا خواهر لیامه دیگه!؟) ن_بعضی موقع ها به غلط کردن می افتم که به تو قول دادم همچو بهت بگم
نیشخندی زدم و گفتم

ل. در برابرش منم قول دادم همچی رو بهت بگم
با لحن حرص دراری گفت
ن. می خوام با جیمز برم بیروووون

ل. هه من فکر کردم چه تحفه آیه
نیکل برگشت و داد زد گفت :لیاااااااااممممممممممممم
و می خواست به من حمله کنه که رفتم تو خونه و درو روش بستم و با تصور قیافه نیکلا خندیدم

بی خیال بدون اینکه نشون بدم اتفاقی افتاده خیلی ریلکس شروع کردم راه رفتن و بعد

رفتم تو هال(حال!؟) خونه
ل. مامان. آدلاین. روث ببین کی اومده خوشتیپتون
توی حال نشسته بودن و داشتن قهوه می خوردن که آدرلاین با شنیدن حرفم تموم قهوه یی که خورده بود از دماغش بیرون اومد و همه بهش خندیدن
در حالی که دماغش رو باد میزد تا از سوزشش کم کنه گفت

ا._لیام اگر منظورت اینه که کسی که با شلوارک و زیر پیرهن تو خونه میگرده خوشتیپه پس ما الان مدلیم
(لیام تو خونه با این لباس ها می گرده ولی الان چون از بیرون اومده تیپ زدع)

برای این که از خودم دفاع کنم گفتم
ل_ خب شما دخترید با ما فرق دارید

روث_ پسر میشناسم که تو خونه خوب میگرده
ل_خب اون روحیه ی دخترونه داشته!!!

مامان تمام مدت داشت به کل کل های ما می خندید که بعد از این که ساکت شدیم گفت

م_لیام برو لباست رو عوض کن بعد بیا برای ناهار
باشه ای گفتم و رفتم تو اتاقم بعد از این که لباسم رو عوض کردم یکم رو تخت نشستم گوشیمو درآوردم

دیدم دنیل نوشته
د_من هنوز متوجه نشدم!! تو ذهنم بهش گفتم وای خدا دنیل تو که تو ریاضی باهوش بودی پس چرا الان نمی فهمیمن از تو خوشم اومده هم الان هر کی بود فهمیده بود

بهش گفتم که فردا بهش می گم و بعد گوشی رو خاموش کردم و رفتم برای ناهار
****************
نیکلا اومده بود و منو کشونده بود تو اتاقش و داشت برام توضیح میداد که چه اتفاقی افتاد روی تختش نشسته بودم و بالشش رو توی بغلم گرفته بودم

نیکلا وایساده بود و با ذوق داشت حرف میزد
ن. جیمز واقعا پسر خوبیه اون واقعا منو دوست داره و خب منم اونو...

چشمام بسته شد و دیگه چیزی نفهمیدم که یهو نیکلا جیغ کشید سریع از خواب پریدم که گفت
ن_من داشتم... این همه حرف میزدم ولی تو.... خواب بودییییی

کلافه نگاه کردم و روی تختش لم دادم و با خمیازه گفتم
ل_اه نیکه کل لوله ای تو رو خدا بس کن خوابم میاد

نیکلا با حرص اومد بغلم رو تخت نشست و گفت
ن_لااقل پاشو برو تو اتاق خودت بکپ

خوشحال از این که می تونم راحت بخوابم با لبخند رضایت مندی از اتاقش خارج شدم و رفتم تو اتاقم پتو رو روی خودم کشیدم آخیش پتوی خنک و تخت خودم(واقعا هی چیز تخت خود آدم نمیشه😴) و بعد سریع خوابم برد

صبح با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم وای خداا کی این مدرسه لعنتی تموم میشه پس با هزار تا غر غر پاشدم رفتم دستشویی بعد از این که دست و صورتم شستم اومدم بیرون سریع حاظر شدم و رفتم پایین مامان و روث ونیکلا وآدرلاین سر میز بودن
____________

Sweet love (ziam) (larry) Where stories live. Discover now