رفتم دستشویی بعد از این که دست و صورتم شستم اومدم بیرون سریع حاظر شدم و
رفتم پایین مامان و روث ونیکلا وآدرلاین سر میز بودن و داشتن صبحانه می خوردن گفتمل_سلام به همگی
همه بهم سلام کردن
ولی نیکلا بهم سلام نکرد رفتم بغلش نشستم و به مامان گفتمل_مامان بابا کو
م_زود تر کار داشت رفت
ل_آها
نیکلا لقمه ای درست کرد و به دهنش نزدیک کرد لقمه رو از دستش کش رفتم و سریع خوردمش نیکلا داشت منو با حرص نگاه می کرد(بنده خدا نیکلا همش داره از دست لیام حرص می خوره)گفتم
ل_اووم... خیلی خوشمزه بود
دندوناشو بهم سایید و گفتم
ن._لیااممم...
سعی کردم نخندم چون قیافش موقعی که حرص می خوره خیلی خندداره بلند شدم و سمت در رفتمل. خدافظ همگی
م_مگه صبحانه نمی خوری!؟ل_نه دیرم شده باید برم
نیکلا آروم گفت
ن_آره برو دیگه نبینمت
کفشمو پوشیدم و کیفم رو برداشتم بعد گفتمل_منم دوست دارم نیکلا
و از در خارج شدم طبق قراره همیشگی میرفتم دنبال لویی خونه لویی زیاد از خونه ی ما دور نبود برا همین سریع رسیدم کمی بعد از خونه خارج شد و به سمت من اومدلو_ سلام
ل_هی سلام پسر چطوری!؟
لو_بد نیستم
زیر چشماش پف کرده بود معلوم بود تا دیر وقت بیدار بودهل_ بازم دیر خوابیدی
لو_یعنی آنقدر قیافم ضایست
ل_ آره خیلی حالا چیکار می کردی
لو_فیلم میدیدم
ل_تو و فیلم!؟ امکان نداره
لو_ تازه خیلی هم فیلمش خوب بودل_خودتو گول بزن
می خواست چیزی بگه که یکی محکم خورد به شونه لویی و از بغلش رد شدیک پسر مو مشکی بود با هری. لویی تا اونا رو دید که داشتن می خندیدن چشم غره ای رفت و گفت
لو_پسره چشم زشت عین گاو میزنم میرهبهش نگاهی انداختم هیچ کس ندونه من که می دونم هری رو دوست داره بالاخره یک موقعی دوست صمیمی اون بوده(موضوع رو می فهمین بعدا) پسری که بغل هری بود عجیب برام آشنا بود
ل_وای من اینو کجا دیدم
لو_ کی رو میگی
یهو یادم افتاد کی بود
ل_آها زون بود نه زین آره زین همسایه جدیدمون
لو_ من هنوز نفهمیدم کی رو میگی
ل_زین و میگم دیگخپوکر نگام کرد
لو_یک جور می گی زین انگار پسر خاله منه میشناسمش
ل_ پسره بغل هرینگاهی به زین انداخت
لو_من فکر کردم الان کیو می خوای بگی
می خواستم جوابشو بگم که یهو نایل اومد بهش سلام کردیمن_چخبر
ل_ امم خب من می خوام به یکی از دخترای دبیرستان پیشنهاد دوستی بدملو_ کی
ل_حدس بزنید
ن_ ام...خب لی لی
ل_نه
لو_لیانا! ؟ل_نه.. کی اخه از اون خوشش میاد
لو_آه اذیت نکن دیگه بگو
بهش چشم غره ای رفتم و بعد گفتمل_نخیررر عمرا
ن_ باشه نگو تو مدرسه که می فهمیم
ل_عمرا بفهمید
لو_باشه باشه خفه شید رسیدیم
وارد مدرسه شدیم رفتیم سمت حیاط
دیوید و ادوارد و شان و رز و دنیل منتظرمون بودن
رفتیم سمتشون و بعد از سلام کردن به اونا. لویی مثل همیشه شروع کرد حرف زدن ولی من حواسم فقط به دنیل و حرکاتش بود جوری که می خندید و مو های فر خودش رو تو دستش می چرخوند
کاری می کرد که ضربان قلبم هر لحظه بالا تر برهبرگشت به من نگاه کرد سریع رو مو چرخوندمو به جای دیگه ای نگاه کردم حرکت کرد و اومد بقل من وایساد
و بعد گفت
د_هی لی چیزی شده
ل._چی...نه...مگه باید چیزی شده باشه!؟
د_یک جوری شدی آخه، آها راستی می خواستی چیزی بهم بگیوقتی این جمله رو شنیدم استرسم بیشتر شد و حس کردم تو داغی جهنمم
ل_خب میدونی... منن...یهو یکی با دستش زد پشتم موقعی که برگشتم دیدم که زینه و آخم کرده و با دیدن من لبخندی زد
ز_هی هری دیدی گفتم خودشه
لبخندی زدم بهش سلام کردم و باهاش دست دادم
به هری نگاهی کردم و با لبخند به هم سلام کردیم که همون موقع لویی که بغلم بود برگشت و به هری و زین نگاهی انداخت. بعد پوزخندی زد و گفتلو_هی هریی می بینم یک فرد جدید واسه خودت پیدا کردی
هری نگاهی به لویی انداخت و بعد گفته_اولا زین شخص جدیدی نیست بعدشم فوضولیش به تو نیومده
لو_ اوه زبون هم که واسه من در آوردیهری یک نگاه به لویی کرد و برگشت رفت سمت گروه خودش. زین گیج به من و لویی نگاه کرد و بعد برگشت به هری نگاه کرد لویی گفت
لو_ تو هم بدو ازش عقب نمونی
زین برگشت و با قیافه عبوسی به لویی نگاه کرد
ز_یک لحظه فکر کردم هری بهت گفت تو کار کسی دخالت نکن
لو_تو یکی دیگه....
دست لویی رو فشار دادم و آروم گفتم
ل_ لویی داری زیاده روی می کنی
لویی دیگه حرفی نزد و برگشت زین هم با سر از من خدافظی کرد و رفت پیش هری
زنگ خورد و رفتیم سر کلاس.منو لویی و دنیل و نایل رفتیم ته کلاس سمت چپ. لویی سر نشسته و من بقلش
هری و جک هم سمت راست نشسته بودن
زین می خواست بره بغل هری بشینه که لویی براش زیر پایی گرفت و زین افتاد و بعد لویی شروع کرد خندیدنبهش چشم غره ای رفتم
ل. لویی دیگه داری عصبیم می کنی
زین بلند شد و بدونه این که به لویی نگاهی کنه بغل هری نشست
برگشتم و به دنیل نگاه کردم مدادش رو روی لبش گذاشته بودو داشت به دفترش نگاه می کردبه کیوت بودنش خنده ای کردم و بعد به نایل که بغلش نشسته بود نگاه کردم و با دیدن قیافش لبخندم محو شد اون داشت با عشقه خاصی به دنیل نگاه می کرد
یعنی دنیل رو دوست داره!؟ توی دلم یک چیزایی احساس کردم. یک در صد هم فکر نمی کردم کسی دیگه ای بخواهد دنیل رو دوست داشته باشه. مدادم
رو برداشتم و رو دفتر دنیل نوشتم
ل. نایل و دیدی چه شکلی شده
دنیل برگشت و به نایل نگاهی کرد نایل با دیدن دنیل که داره بهش نگاه می کنه دستپاچه شد دنیل لبخندی زدبا فکر این که دنیل هم نایل رو دوست داره قلبم تیر کشید سعی کردم به چیزی دیگه ای فکر کنم
آقا فیلیپ اومده بود و داشت زیست رو درس می داد
تمام تلاشم رو کردم به درس گوش بدم نشد کلافهسرم رو رو میز گذاشتم و بعد هری و زین و دیدم که در حال کرم ریزی بودن. زین با قیچی داشت مو های لی لی رو قیچی می کرد خنده ای کردم. حتما لی لی زندشون نمیزاره ،با هر بدبختی بود اون زنگ هم تموم شد
________________
YOU ARE READING
Sweet love (ziam) (larry)
Romanceی پسر مو فرفریه چشم قهوه ای خیلی تصادفی با همسای جدیدشون که زین مالیک باشه برخورد می کنه..... جالب تر از اون اینه که زین همکلاسی اون پسرم هست و خب وجود زین خیلی خوبه چون باعث هم گروهی شدنش با لیام میشه و چه کارایی که نمی کنه برگردوندن اکیپ به هم...