این داستانُ چند سال قبل، قبل از اینکه با اکسو آشنا بشم با شرایط کشور ایتالیا نوشته بودمش. بعد از آشنایی با اکسو(کایسو) تصمیم گرفتم که به کایسو تبدیلش کنم اما از اونجایی که داستان اصلی دختر پسری بود و البته با شرایط خاص کشور ایتالیا نوشته شده بود مجبور شدم خیلی تغییرش بدم، در واقع فقط پایه اصلی داستان همونه و داستان خیلی تغییر کرده. امیدوارم که دوسش داشته باشین.
*اگه سرم خلوت بشه شاید داستان اصلیشم گذاشتم.قسمت اول
زمان حال-سال 2017 جینجو-کره جنوبی
سهون بعد از یه روز کاری روی مبل نشسته بود و همونجور که لیوان قهوه اش نگه داشته بود تا سرد بشه داشت شبکه های تلویزیون بالا و پایین می کرد که با دیدن چهره آشنایی که اخبار داشت درموردش صحبت می کرد خیره به تلویزیون نگاه کرد.
اون کیم جونگین بود. آره... خودش بود. دوستی که از بچگی با هم بزرگ شده بودن و حالا اخبار داشت اعلام می کرد که اون اینجا تو جینجوس تا هتل جدیدش رو افتتاح کنه.درسته که این چند وقت اخیر چون خودش هم درگیر مراحل ترفیع درجه اش توی اداره ی پلیس بود نتونسته بود خیلی پیگیرش باشه اما یکی دوباری هم که تماس گرفته بود جونگین به تلفناش جواب نداده بود هرچند هنوزم مطمئن بود اونا بهترین دوستای هم بودن چون جونگین غیر از اون اصلا دوستی نداشت.
همون لحظه تصمیمش رو گرفت که فردا قبل از رفتن به محل کارش حتما به دیدن جونگین بره. دلش برای جونگین و البته کیونگسو تنگ شده بود. مطمئنا اونم باهاش اومده بود، اصلا مگه میشد اون دوتا رو حتی یک روز جدا از هم تصور کرد؟
اون شب سهون با فکر کردن به دیدار دوباره با دوستش به سختی تونست بخوابه و صبح فردا، بعد از خوردن یه صبحونه سرپایی به سمت هتلی که جونگین یرای افتتاحش به جینجو اومده بود رانندگی کرد.با رسیدن به هتل قصد داشت به سمت پذیرش بره و ازشون بخواد تا به جونگین خبر بدن که یه دوست قدیمی برای دیدنش اومده اما با دیدن جونگین که از آسانسور بیرون می اومد به سمتش قدم برداشت و بلند اسمش صدا کرد:" جونگینآ!"
جونگین با شنیدن اسمش یه لحظه سرجاش ایستاد و به این فکر کرد که فقط دو نفر هستن که اون به این اسم صدا میزنن.حتی خانوادشم سالها بود
که قبول کرده بودن اون اسمش کای نه جونگین اما این دو نفر هیچ جوره کوتاه نمی اومدن و البته جونگینم دوست داشت که توسط آدمای خاص
زندگیش به اسم اصلیش صدا زده بشه.
اون دوتا آدم کسی نبودن جز... اولیش بهترین و البته تنها دوستی که تو عمرش داشته، یعنی سهون و دومی هم ...
با خودش فکر کرد نمیتونه این صدا متعلق به کیونگسو باشه. جونگین شاید هرکسی که از اول عمرش می شناخت فراموش کنه شاید حتی بتونه خودش فراموش کنه اما فراموش کردن کیونگسو و همه حرکاتش، علائقش و البته صدای آرامش بخشش چیزی نبود که جونگین بتونه فراموششون کنه.
با جمع کردن افکارش دوباره به همون کای سرد و مغرور تبدیل شد و به آرومی به سمت صدا برگشت. با دیدن سهون تمام سعیش کرد تا ظاهر خشک و سردش حفظ کنه و سهون بود که اول شروع کرد:" یاا جونگینآ! پسر تو اینجایی!"
جونگین لبخند کجی زد و با همون حالت مغرورانش گفت:"سهون. " لحنش هیجان خاصی نداشت.
سهون فاصله بینشون رو از بین برد و جونگین بغل کرد:" آره خودمم. دلم برات تنگ شده بود! جونگینِ بی معرفت."
جونگین که نمی خواست با دیدن سهون شخصیتی که توی این مدت برای خودش ساخته بود بشکنه سریع خودش از بین دستای سهون بیرون کشید و گفت:" اینجا چکار میکنی؟"
سهون با لبخند جوابش داد:"یادت رفته؟ من خیلی وقته به جینجو منتقل شدم..."با گفتن این حرف نگاهی به اطراف انداخت و با سردرگمی ادامه داد:"کیونگسو کجاست؟ نمیتونم ببینمش."
جونگین به سردی جواب داد:"اینجا نیست."
سهون با تعجب گفت:"اینجا نیست؟؟ شوخی میکنی." صورتش پوکر شد و ادامه داد:" تا جایی که یادمه نمیزاشتی از کنارت تکون بخوره حالا چی شده که با خودت نیاوردیش؟"
سهون ناخواسته با حرفاش داشت جونگین ناراحت می کرد. البته تقصیری نداشت چون از اتفاقاتی که افتاده بود بی خبر بود.
جونگین برای رها شدن از دست سهون گفت:"از دیدنت خوشحال شدم سهون...دیگه باید برم...برای امروز خیلی کار دارم که انجام بدم."
سهون که از طرز برخورد جونگین شوکه شده بود گفت:"اما جونگینآ..."
اما جونگین اجازه نداد حرفش تموم بشه و گفت:"جونگین نه! کای! یادت رفته که اسمم کیم کایِ." و سریع به سمت در خروجی هتل و چند نفر همراهی که منتظرش بودن حرکت کرد و سهون با یه عالمه سوال تنها گذاشت.
سهون بعد از اینکه تونست از شوک رفتار عجیب جونگین بیرون بیاد به سمت محل کارش حرکت کرد اما تمام طول روز فکرش متوجه رفتار عجیب جونگین بود و البته چیز مهمتری که واقعا دلش می خواست ازش سر دربیاره و اونم این بود که چرا کیونگسو همراه جونگین نیست؟
سر کار هم نمیتونست فکرش رو از این موضوع جدا کنه. به بهونه ی گرفتن قهوه از اتاقش بیرون زد و برای پیدا کردن جواب سوالاش یکم تو اینترنت در مورد جونگین سرچ کرد و با دیدن مطالب اینترنت اشتیاقش برای پیدا کردن جواب سوالش بیشتر شد.
توی این چند ماه گذشته این سومین هتلی بود که جونگین افتتاح می کرد و تو هیچکدوم از اونا خبری از کیونگسو نبود. نه عکسی، نه خبری، نه مطلبی. هیچی...
واقعیت این بود که سهون می تونست هر خبری باور کنه اما باور کردن این که جونگین بتونه حتی یه دقیقه از کیونگسو دور بمونه سخت بود.
کسی به اندازه سهون خبر نداشت که جونگین برای داشتن کیونگسو چقدر سختی کشیده البته سهون برای رسوندن اون دوتا به هم کلی تلاش کرده بود و بایدم الان براش غیرقابل باور می بود که اونارو با هم نبینه... و حس می کرد این حق رو داره که بفهمه چه خبره!
برای همین بعد از تموم شدن ساعت کاریش دوباره به هتل جونگین رفت و از پذیرش اونجا خواست تا با جونگین تماس بگیرن و بهش بگن که اون میخواد ببینتش اما دختری که پشت میز پذیرش بود بهش گفت جونگین تو هتل نیست.
سهون تصمیم گرفت تا منتظرش بمونه اما جونگین تا ساعت 9 هنوز به هتل برنگشته بود و سهون هم باید بر می گشت خونه چون وی.وی* تنها بود و دیگه باید می رفت و بهش غذا میداد پس تصمیم گرفت قبل از ترک هتل پیامی برای جونگین بزاره تا باهاش تماس بگیره.
*برای کسانی که احتماال نمیدونن، وی.وی سگ سهونه. از نژاد بیچون. سفید و پشمالو*
جونگین اون شب با سهون تماس نگرفت و این باعث شد که سهون صبح روز بعد دوباره به هتل بره اما بازم موفق به دیدن جونگین نشد. این دیگه چه مسخره بازی ای بود؟؟
فقط داشت ذهن سهون رو بیشتر و بیشتر درگیر می کرد.وقتی شب دوباره به هتل برگشت و بازم موفق به حرف زدن با جونگین نشد حسای پلیسیش فعال شد و یه چیزی تو ذهنش بهش می گفت که اتفاق بدی افتاده که جونگین سعی داره مخفیش کنه.
تو راه برگشتن به خونه سعی کرد به آخرین شماره ای که از کیونگسو داشت زنگ بزنه،البته یه جورایی مطمئن بود که اون جواب نمیده چون از چند ماه پیش که جونگین به تلفناش جواب نداده بود سعی کرده بود با کیونگسو تماس بگیره و خب اونم تلفنش جواب نداده بود.
وقتی به خونه رسید فکرش بدجور درگیر کیونگسو و جونگین بود. بعد از یکمی فکر کردن یه ایده به ذهنش رسید. برای اینکه بفهمه چه بلایی سر کیونگسو اومده باید اول می فهمید چه اتفاقی بین جونگین و کیونگسو افتاده. بخاطر همین تصمیم گرفت به لی میونگ هوآ زنگ بزنه.
اون دختر علاوه بر همکلاسی قدیمیشون همکار کیونگسو هم بود و البته رابطه خوبی با جونگین نداشت چون یه جورایی رقیب جونگین برای داشتن کیونگسو به حساب می اومد، پس کسی نبود که به این راحتی از کیونگ بی خبر بمونه.
میونگ دختر ساده ای بود و سهون فکر کرد که شمارش نباید توی این سالها تغییر کرده باشه. البته اگرم شمارش تغییر کرده بود بنظر نمی رسید پیدا کردن شماره یه معلم ریاضی تو یئوسو برای پلیسی مثل سهون کار سختی باشه.
پس به شماره ای که از لی میونگ هوآ داشت زنگ زد و بعد از چندتا بوق صدای میونگ تو گوشی پیچید:"بله؟"
سهون با آرامش گفت:"اوه سهون هستم. میخواستم با لی میونگ هوآ صحبت کنم."
میونگ با شنیدن اسم سهون با عصبانیت گفت:"چی میخوای اوه سهون! تازه از دست دوست روانیت راحت شدم. حالا تو پیدات شده؟ چرا نمیزارین راحت زندگیم بکنم؟"
سهون با همون آرامش ادامه داد:"هی میونگ من نمیخوام اذیتت کنم. راستش میخواستم درمورد کیونگسو حرف بزنم."
میونگ که یکم از عصبانیتش کمتر شده بودگفت:"به اون کیم کای روانی هم گفتم که خبری از کیونگسو ندارم. راستش اگه ازش خبری هم داشتم بهتون نمی گفتم. از بس این پسره روانیه. کیونگسو حق داره که ترکش کرده باشه و ردی به جا نذاشته باشه!"
سهون زیر لب گفت:"چی؟؟ کیونگسو جونگین ترک کرده؟ دوباره؟"
میونگ که از شنیدن این حرف سهون تعجب کرده بود چند بار پلک زد و گفت:"چی؟ تو خبر نداری که کیونگسو جونگین ترک کرده؟ مگه میشه ...تو بهترین دوستشون هستی."
سهون که از شنیدن حرفای میونگ شوکه شده بود گفت:" خب من یه چند مدتی ازشون بی خبر بودم. حالا میشه بگی دقیقا چه اتفاقی افتاده؟"
میونگ با تردید گفت:" این اواخر یکم درگیر بودن و بحث داشتن، بعد از اینکه جونگین کلی کیونگسو اذیت کرد اونا برای چند روزی خبری ازشون نبود و وقتی من از خاله ی کیونگسو دربارش پرسیدم اون گفت که با کای رفتن سفر و بعدش سر و کله کای پیدا شد اما خبری از کیونگسو نبوده، طبق گفته ی اون انگار کیونگسو وسط سفر کای رو ترک کرده
بود. بعد از برگشت هم کای تقریبا هر روز میومد جلوی در خونم داد و بیداد می کرد که من از کیونگ خبر دارم اما نمیخوام به اون چیزی بگم."
سهون که با شنیدن این حرفا بیشتر سردرگم شده بود گفت:"ببین میونگ من همین فردا میام یئوسو تا همدیگرو ببینیم. فکر میکنم بهتره رودررو حرف بزنیم."
میونگ با شنیدن این حرف داد زد:"نه. من هیچ علاقه ای به دیدن تو و اون دوستت ندارم."
سهون که با شنیدن حرفای میونگ نگرانیش برای کیونگسو بیشتر شده بود با عصبانیت گفت:" تنها میام. اگه هنوزم به کیونگسو اهمیت میدی بهتره که هرچی میدونی فردا بهم بگی. حس میکنم کیونگسو تو دردسر افتاده."
میونگ با شنیدن این حرف گفت:"باشه..." کمی مکث کرد و ادامه داد:" فقط اون کیم کای روانی با خودت نیار... به اندازه کافی این چند وقته دیدمش."
َ اون شب سهون با فکر کردن به اینکه چه بلایی سر کیونگسو اومده به خواب رفت. شم پلیسیش بهش نهیب میزد اما سهون همش دعا می کرد که این بی خبری از کیونگسو به پرونده ای که جدیدا داشت روش کار می کرد ربطی نداشته باشه. با اینکه اطلاعات زیادی برای پرونده جدیدش نداشت اما یه ردی از پدر جونگین تو این پرونده دیده میشد.
صبح روز بعد قبل از رفتن به محل کارش دوباره به هتل رفت اما این بار سعی نکرد تا جونگین ببینه. فقط یه پیام کوتاه براش گذاشت که گفته بود" دارم میرن یئوسو تا میونگ ببینم....بنظر میرسه چیزای خوبی درمورد کیونگسو بدونه."
بعد به سمت محل کارش رفت. با رئیسش در این باره حرف زده بود مطمئنش کرده بود که این سفر میتونه اطلاعات خوبی درمورد پرونده ای که روش کار می کردن بهشون بده.
گفتن این حرف باعث شده بود تا رئیسش سریع با رفتن سهون به یئوسو موافقت کنه. از نظر رئیس سهون برای حل شدن این پرونده اون می تونست به هرجایی که میخواد سفر کنه. حتی سیاره ی زحل!
سهون بعد از برداشتن وسائلش از اداره به سمت ماشینش حرکت کرد. هنوز سوار ماشینش نشده بود که گوشیش زنگ خورد و فقط لازم بود دکمه وصل تماس بزنه تا صدای عصبانی جونگین بشنوه:" اوه سهون کدوم گوری هستی؟"
سهون که می دونست با گذاشتن اون پیام جونگین مجبور میکنه که بهش زنگ بزنه لبخندی به باهوشی خودش زد و گفت:" فکر می کردم علاقه ای به حرف زدن با من نداشته باشی؟"
جونگین که تقریبا داشت داد میزد گفت:"سهون رو اعصاب من نرو. فقط بهم بگو این پیامی که گذاشته بودی راسته یا فقط قصدت تحریک کردن من برای زنگ زدن بهت بوده؟؟"
سهون جواب داد:"خب من دیشب به میونگ زنگ زدم و بنظر می رسید که اون حرفایی برای گفتن داره که من ازشون بی خبرم."
جونگین با عصبانیت گفت:"می دونستم که اون عجوزه از کیونگسو خبر داره...باورم نمیشه کیونگ داره این کار باهام میکنه."
بنظر می رسید خیلی چیزا هست که سهون ازشون بیخبره که باید ازشون سردر می آورد پس گفت:" چیزی از خبر داشتن از کیونگسو نگفت. فقط چیزهایی رو گفت که توقع داشتم زودتر از خودت شنیده باشم شون."
جونگین پشت تلفن داد زد:"معلومه که نمیگه... داری میری یئوسو یا اون میاد اینجا تا باهاش حرف بزنی؟"
"میرم یئوسو."
با این حرف سهون جونگین گفت:"تا نیم ساعت دیگه فرودگاه باش. با هواپیمای اختصاصیم برمی گردیم یئوسو." و بعد از گفتن این حرف تلفن قطع کرد.
سهون همونجور که به سمت خونه میرفت تا یکم وسائل برای سفری که نمی دونست چند روز قراره طول بکشه جمع کنه, امیدوار بود جونگین خودش درگیر ماجرای بدی نکرده باشه.
*********
جونگین بعد از صحبت کردن با سهون، به سرعت معاونش رو صدا کرد و توضیحات لازم درمورد کارایی که در غیابش باید انجام میشد بهش داد. بعد از سفارشاتی که به معاونش کرد از راننده خواست تا اون به فرودگاه برسونه.از قبل با خلبان هماهنگ کرده بود که سریعا میخواد به یئوسو برگرده.
توی راه هتل به فرودگاه به عکس کیونگسو که بک گراند گوشیش بود نگاه کرد و زیر لب گفت:" چرا رفتی؟ بهت گفته بودم که مواظبتم. گفته بودم شده از جون خودم بگذرم نمیزارم بلایی سرت بیاد. گفته بودم حتی فکرشم نکن که خنده هات ازم بگیری. میبینی چه بلایی سرم آوردی. اما من نمیتونم بیخیالت بشم، پیدات میکنم. پیدات میکنم و اینبار یه جوری ازت مراقبت می کنم که هیچکس نتونه آسیبی بهت بزنه.“
***********
سهون با رسیدن به فرودگاه؛ جونگین دید که اونجا منتظرش بود.با هم به سمت هواپیمای شخصی جونگین رفتن. خب سهون چون از بچگی با جونگین دوست بود و می دونست که اونا وضع مالی خیلی خوبی دارن و خب داشتن یه هواپیمای شخصی چیز خیلی بزرگی برای جونگین نبود.
وقتی بالاخره توی هواپیما سرجاشون نشستن، سهون خیلی جدی گفت:"نمیخوای بگی چه اتفاقی افتاده؟"
جونگین بدون توجه به سوالی که سهون پرسیده بود گفت:"تو پلیس خوبی هستی مگه نه؟ حتما میتونی از زیر زبون میونگ بیرون بکشی که کیونگسو خودش کجا قایم کرده؟"
سهون با تعجب به جونگین نگاه کرد و گفت:"چرا باید خودش ازت پنهان کنه؟"
جونگین لبخند تلخی زد:"چه میدونم...حتما میخواد تنبیهم کنه."
سهون با حالت جدی پرسید:"جونگین با کیونگسو چکار کردی؟ دعواتون شده؟"
جونگین با نارحتی گفت:"باور کن همه چیز خوب بود. یه بحثایی داشتیم اما اونقدر جدی نبود که بخواد بزاره و بره. همشونم در مورد اون میونگ عجوزه بود."
البته جونگین اتفاقاتی که طی اون سفری که با پدرش و کیونگسو رفته بودن برای سهون تعریف نکرده بود و سهونم که از میونگ در مورد اون سفر شنیده بود... برای همین صلاح دید فعلا اشاره ای بهش نکنه و نگه چیزی میدونه.سهون ترجیح میداد اول با میونگ هوآ صحبت کنه و بعد از جونگین بخواد تا همه چیز براش تعریف کنه.
YOU ARE READING
Me Before You
Fanfictionاوه سهون پلیسیِ که بعد از مدتی بیخبری از دوستش کای وقتی به سراغش میره متوجه میشه همراه همیشگیِ کای، کیونگسو ناپدید شده هیچ خبری ازش نیست. هیچ جا.