قسمت بیستم(قسمت آخر)

597 62 40
                                    

4مارچ سال 2017 -کره جنوبی
از دید سوم شخص
کیونگسو کنار تخت، روی زمین نشسته بود، به نقطه نامعلومی خیره شده بود و در افکار خودش غوطه ور بود که با قرار گرفتن دستی روی شونه هاش به خودش اومد.
با سردرگمی به پسر روبروش نگاه کرد و زیر لب آروم گفت:" ماتیا چیزی شده؟"
ماتیا با مهربونی نگاهی بهش انداخت و گفت:" چی باعث شده اینجور توی فکر بری؟"
کیونگسو آروم سرش روی زانوش گذاشت و گفت:" هر روز که می گذره بیشتر به این نتیجه می رسم که ترک کردن جونگین اشتباه بوده."
ماتیا با مهربونی کنار کیونگسو نشست و آروم گفت:" کیونگسو این بهترین کاری بود که برای محافظت از جفتتون می شد انجام داد."
کیونگسو که سعی می کرد از بزرگ شدن بغضی که توی گلوش بود جلوگیری کنه جواب داد:" حق با توئه اما قلبم داره از دوریش میترکه."
ماتیا همونطور که به سمت گاز کوچیکی که توی اتاق بود می رفت گفت:" می دونم سخته ولی یکم دیگه که تحمل کنی می تونی بقیه عمرت راحت کنارش
زندگی کنی."
بعد بین راه دوباره به سمت کیونگسو برگشت و با خنده ادامه داد:" الان برات یه لیوان شکالت داغ مخصوص ایتالیایی درست می کنم که سر حال بیای." و کیونگسو با افکارش تنها گذاشت.
فلش بک- سه ماه قبل
روی عرشه کشتی کوچیک تفریحی خانواده کیم ایستاده بود و از نسیمی که به صورتش می خورد لذت می برد که دستی دور کمرش حلقه شد.
با حس کردن دست های جونگین دور کمرش، خودش کامل به جونگین چسبوند و این جونگین بود که شروع به حرف زدن کرد:" چرا اینجا ایستادی؟"
دستش روی دست های قفل شده جونگین که هنوز دور کمرش بودن گذاشت و جواب داد:" عاشق اینم که اینجور باد توی موهام بپیچه."
جونگین بوسه آرومی روی موهاش زد و گفت:" منم عاشق تو هستم کیونگسوی من." و کیونگسو رو بیشتر به خودش فشار داد.
کیونگسو از شنیدن این حرف لبخند بزرگی زد و جواب داد:"منم دوست دارم جونگین."
جونگین اینبار بوسه ای به پشت گردنش زد و گفت:" تا کی باید صبر کنم تا کلمه عاشقتم از زبونت بشنوم؟"
کیونگسو توی بغل جونگین چرخید و توی چشم هاش نگاه کرد:" چه فرقی می کنه از چه کلمه ای استفاده بشه وقتی احساس پشتشون یکیه." بعد دوباره لبخندی زد و گفت:" اما اگه این راضیت می کنه منم عا... "
جونگین با قرار دادن انگشتش روی لب های کیونگسو اجازه نداد که جملش کامل کنه و گفت:" نه الان نگو... می خوام وقتی اون کلمه رو بکار ببری که از این عشق نترسی."
کیونگسو دستش روی گونه جونگین گذاشت و گفت:" جونگین... من... من نمیترسم، فقط... "
جونگین بوسه آرومی روی پیشونی کیونگسو زد و گفت:" می دونم عزیزم، می دونم. قبلا هم بهت گفته بودم که من برای داشتنت تا آخر دنیا هم صبر می
کنم." اینبار بوسه ای روی گونه اش زد و ادامه داد:" همین که کنارمی دیگه چیزی نمی خوام... همین که صبح وقتی چشم هام باز می کنم چهره زیبای تو
اولین چیزیه که می بینم برام کافیه."
لبخند تنها چیزی بود که کیونگسو در جواب جونگین بهش هدیه داد و بعد دوباره به سمت دریا برگشت تا از منظره زیبای روبروش لذت ببره. با این کار جونگین هم دوباره کیونگسوی عزیزش از پشت بغل کرد و هر دو غرق در خوشی از لحظه هاشون کنار هم لذت می بردن.
لذت بردن از اون لحظه ها تنها چیزی بود که می خواستن و براشون مهم نبود آدم های آقای کیم که روی عرشه در رفت و آمد بودن درموردشون چه فکری می کنن. هرچند هم برای کیونگسو و هم برای جونگین این سوال پیش اومده بود که چرا باید اینهمه از افراد آقای کیم همراهشون باشن، مگه اونا به یه سفر تفریحی نمی رفتن؟
با رسیدن به جزیره دولسان، تمام افرادی که روی عرشه بودن هم همراهشون به سمت ویلا راه افتادن و این مسئله کیونگسو و جونگین نگران می کرد.
جونگین سعی می کرد تا به کیونگسو اطمینان بده که اتفاقی نیافتاده اما خودش دنبال فرصتی بود تا در این باره با پدرش صحبت کنه و هرچه زودتر بفهمه که آدمای پدرش توی این سفر خانوادگی دقیقا چکار می کنن.
با رسیدن به ویلا، جونگین و کیونگسو به سمت اتاق جونگین که قرار بود توی این سفر اتاق مشترکشون باشه رفتن. با رسیدن به اتاق، جونگین خودش روی
تخت انداخت و کیونگسو به سمت چمدونش رفت تا با برداشتن حوله و لباساش برای دوش گرفتن به سمت حمام بره.
دوش آب گرم خستگی سفر با کشتی از تنش بیرون اورد. وقتی از حمام خارج شد اثری از جونگین توی اتاق نبود. تصمیم گرفت موهاش خشک کنه و همینجا توی اتاق منتظر جونگین بمونه. پیش خودش فکر کرد شاید حرفی با پدرش داره که نمی خواد کیونگسو از اون با خبر بشه.
حدود 5 دقیقه ای منتظر بود تا جونگین به اتاق برگشت و با دیدن کیونگسو با لبخند به سمتش رفت. وقتی کنار کیونگسو رسید با گرفتن دستش بلندش کرد و بعد همونجور که خودش روی تخت مینشست، کیونگسو روی پاهاش نشوند و محکم بغلش کرد.
با یه نفس عمیق عطر تن کیونگسو رو بلعید و بعد با لبخند گفت:" دفعه آخری که پام توی این اتاق گذاشتم از همه دنیا متنفر بودم."
کیونگسو سرش روی شونه جونگین گذاشت و اجازه داد تا اون به حرف زدنش ادامه بده.
جونگین بعد از یه سکوت کوتاه ادامه داد:" آخرین باری که پام توی این اتاق گذاشتم تو از یئوسو رفته بودی درحالیکه از دستم عصبانی بودی ومن داشتم
دیوونه می شدم چون نمی تونستم باهات تماس بگیرم."
بوسه آرومی به پیشونی کیونگسو زد و گفت:" قول بده هیچوقت گوشیت خاموش نکنی، نشنیدن صدات از من یه دیوونه می سازه که معلوم نیست چه کارایی ازش برمیاد."
وقتی سکوت کیونگسو دید بلند گفت:"یاااااا کیونگسو دارم با تو حرف میزنما، می شنوی چی میگم؟"
کیونگسو لبخندی زد و آروم گفت:" بله که می شنوم، فقط دارم از آهنگ صدات لذت می برم."
با شنیدن این جمله جونگین لبخندی زد و ادامه داد:" تو هیچوقت در مورد این چند سالی که از هم دور بودیم حرف نمی زنی."
کیونگسو دست جونگین که توی دستش گرفته بود بالا آورد، بوسه ای به انگشتاش زد و گفت:" خاطرات بد که یادآوری نمی خواد."
جونگین دستش از بین دست های کیونگسو بیرون کشید و مشغول نوازش کردن گردنش شد و در همون حال گفت:" اما بنظر من اگه گاهی یادآوری بشن بد نیست. اینجوری یادمون میمونه برای رسیدن به این لحظه چه روزهای سختی گذروندیم و اینجوری بیشتر قدر با هم بودنمون می دونیم."
"اما بنظر من یادآوری روزهای تلخ گذشته فقط باعث میشه لذت این روزهامون کمتر بشه."
جونگین سر کیونگسو رو از روی شونه اش بلند کرد، با لبخند توی چشم هاش خیره شد و گفت:" چرا من هرچی سعی می کنم تا ازت اعتراف بگیرم که این
سال ها بدون من برات سخت گذشته از زیرش در میری؟"
کیونگسو خنده ای کرد و گفت:"من که همین الان گفتم دوست ندارم روزهای تلخ یادم بیارم؟ دیگه چی میخواستی بشنوی که نگفتم؟"
جونگین با شیطنت نگاهش کرد و گفت:" دوست دارم که بگی:"جونگین عشقم این سالها بدون تو عذاب آورترین روزهای عمرم بوده و دیگه نمی خوام اون روزها تکرار بشه." و بعد با لبخند ادامه داد:" و بین هر کلمه لبات یه بار بزاری اینجا."و به لب های خودش اشاره کرد.
کیونگسو خنده ای کرد و گفت:" چیز دیگه ای نمی خوای؟ جدیدا انتظاراتت خیلی زیاد شدنا."
"اگه همه اون چیزایی که می خوام بگم، برآوردشون میکنی؟" جونگین بعد از گفتن این جمله با شیطنت توی چشم های کیونگسو خیره شد.
کیونگسو که خوب منظور جونگین فهمیده بود سعی کرد که از بغلش بیرون بیاد اما قبلش بوسه کوتاهی روی گردنش گذاشت و همونجور که خودش از حصار دست های جونگین آزاد کرده بود گفت:" لوس بازی بسه پاشو برو دوش بگیر."
جونگین با لذت به کیونگسویی که از بغلش بیرون رفته بود نگاه کرد و گفت:" یه روزی تلافی همه این شیطنتات سرت در میارم جناب دو ک... " اما حرفش
عوض کرد و گفت:" جناب کیم کیونگسو."
کیونگسو با لبخند بهش نگاه کرد و بعد به حمام اشاره کرد. جونگین با خنده به سمت حمام رفت و کیونگسو تصمیم گرفت تا بیرون اومدن جونگین زنگی به سوزی بزنه و حالش بپرسه.
اما هنوز گوشیش بیرون نیاورده بود که ضربه ای به در اتاق خورد و بعدش آقای کیم وارد شد.
کیونگسو با دیدن آقای کیم از جاش بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد. آقای کیم لبخندی زد و گفت:" جونگین کجاست؟"
کیونگسو هم لبخندی در جواب آقای کیم زد و گفت:" رفت تا دوش بگیره."
آقای کیم با مهربونی گفت:" پس تا جونگین بیاد بیا بیرون و تنها نمون، می خوام در مورد موضوعی باهات حرف بزنم."
با این حرف آقای کیم، ترسی درون کیونگسو به وجود اومد اما بدون گفتن حتی کلمه ای دنبال پدر جونگین از اتاق خارج شد.
وقتی توی اتاق پذیرایی مقابل پدر جونگین نشست اون شروع کرد:" کیونگسو عزیزم خودت می دونی که تو برای من و خانوادم چقدر عزیزی... اما می خوام مثل دوتا مرد با هم حرف بزنیم."
کیونگسو با نگرانی به آقای کیم نگاه کرد و اون ادامه داد:" وقتی چهار سال پیش بدون خبر از پیش ما رفتی جونگین خیلی اذیت شد، من نمی خوام این اتفاق دوباره براش بیوفته."
کیونگسو لبخند کوتاهی زد و گفت:" من بخاطر اذیت هایی که جونگین شده متاسفم اما قرار نیست این اتفاقا دوباره بیوفته."
آقای کیم نگاهی به کیونگسو انداخت و پرسید:" مطمئنی؟"
کیونگسو نگاهی به آقای کیم انداخت و گفت:" بله. من دوباره جونگین ترک نمی کنم."
آقای کیم لبخندی زد و گفت:" خوبه اما یه سری مسائل هست که هنوز باید درموردش حرف بزنیم."
کیونگسو سکوت کرد تا آقای کیم حرفش ادامه بده و آقای کیم شروع کرد:" اون روزها که تازه رفته بودی و جونگین حالش بد بود من همه جارو دنبالت گشتم تا پیدات کنم. اون موقع فکر می کردم جونگین فقط وابستت شده . نمی دونستم که دلیل رفتارش فقط وابستگی نیست اما هرچی بیشتر گشتم کمتر خبری ازت پیدا می شد."
کیونگسو با یادآوری اون روزها با خجالت گفت:" من بخاطر اون روزها متاسفم."
آقای کیم با لبخند جواب داد:" اینارو نگفتم که ناراحتت کنم. نبودت خیلی به جونگین ضربه زد و من شکستنش دیدم. بعد از مدتی که تونست یکم خودش جمع وجور کنه در مورد احساسش باهام صحبت کرد... اون روزها فکر می کردم این یه احساس زود گذره پس جدی نگرفتمش. اما اشتباه می کردم."
نگاهی به کیونگسویی که سرش پایین انداخته بود کرد و ادامه داد:" جونگین فقط تورو می خواست و هرچی من و مادرش سعی می کردیم یه جورایی ازش بخوایم وارد یه رابطه بشه تنها جوابی که می گرفتیم این بود که می گفت که من همین الانشم توی یه رابطه هستم و نمی تونم به کسی جز کیونگسو فکر کنم... همون موقع بود که فهمیدیم اون کسی جز تو رو نمی خواد... "
آقای کیم نفسی گرفت و دوباره شروع کرد:" می دونی برای یه پدر سخته که بفهمه تنها پسرش، کسی که باید نسلش ادامه بده علاقه به تشکیل یه زندگی
عادی نداره و می خواد بقیه عمرش کنار یه همجنس بگذرونه. من هنوز با این مسئله کنار نیومدم اما هنوز حال اون روزهای جونگین یادم نرفته پس نمی خوام بهش فشار بیارم تا دوباره شاهد حال اون روزهاش بشم."
کیونگسو نگاهش از زمین گرفت و همونجور که به آقای کیم زل زده بود گفت:" از من می خواین که با جونگین حرف بزنم و ازش بخوام که بیخیال این رابطه بشه؟"
آقای کیم جواب داد:" بخوام صادق باشم باید بگم که عقلم میگه همچین چیزی ازت بخوام اما می دونم که جونگین اینبار هیچ جوره بیخیالت نمیشه. پس چیزی که می خوام این نیست."
کیونگسو منتظر به آقای کیم نگاه کرد که اون ادامه داد:" می خوام با پدرت آشنا بشم... باید با اون در این باره حرف بزنم و نظرش در مورد رابطه شما بدونم."
کیونگسو آروم جواب داد:" پدرم دخالتی توی تصمیمات من نمی کنه."
آقای کیم با مهربونی گفت:" می دونم که تو اونقدر بزگ شدی که خودت برای آیندت تصمیم بگیری اما این مسئله رابطه دو تا همجنس با هم دیگه چیزی
نیست که هرکسی راحت باهاش کنار بیاد و من نمی خوام وقتی هر دوی شما بیشتر از این به هم وابسته شدین یه دفعه پدرت پیداش بشه و مجبورت کنه که
از جونگین جدا بشی."
کیونگسو می خواست چیزی بگه که صدای جونگین متوقفش کرد که داشت می گفت:" وااای باور نمیشه بابا، بالاخره قبول کردی که با این مسئله کنار بیای و
الان می خوای با پدر زن آینده پسرت آشنا بشی."
و بعد از گفتن کلمه" پدر زن آینده" به کیونگسو نگاه کرد که با نگاهی که معنیش این بود" بخاطر بکار بردن کلمه زن در موردم خودت مرده بدون" بهش زل زده بود.
آقای کیم خنده بلندی کرد و همونطور که از جاش بلند میشد به کیونگسو گفت:" با پدرت تماس بگیر و دعوتش کن اینجا... این سفر میتونه فرصت خوبی
برای اشنایی باشه." و از خونه خارج شد تا اون دوتارو با هم تنها بزاره.
جونگین با خنده کنار کیونگسو نشست ودرحالیکه بغلش می کرد گفت:" اخم نکن دیگه... مرد و تکیه گاه این رابطه منم و خب هر رابطه ای یه زن... "
کیونگسو نزاشت حرفش تموم بشه و جواب داد:" اگه دلت می خواد که یه زن توی رابطه ات باشه می تونم خودم برات زن بگیرم." بعد یه ابروش بالا داد و گفت:" نظرت چیه یه دونه خوشگلش برات پیدا کنم و ازش برات خواستگاری کنم؟"
جونگین کیونگسو توی بغلش حبس کرد و گفت:" من خودم یدونه پسر خوشگل پیدا کردم که باهاش توی رابطه باشم و با همه دخترهای دنیا هم عوضش نمی
کنم."و بعد صدای خنده دوتاشون بود که کل ویلارو پر کرده بود.
.
اولین روز سفرشون به دولسان به خوبی داشت تموم میشد. ساعت حدود 10شب بود و جونگین و کیونگسو روی تختشون کنار هم دراز کشیده بودن که گوشی جونگین زنگ خورد.
جونگین نگاهی به گوشیش انداخت و با تعجب گفت:" بابامه، چرا بجای اینکه صدام کنه داره زنگ میزنه؟"
و بعد گوشی جواب داد. مکالمش با پدرش 30 ثانیه هم طول نکشید و بعد از قطع کردن گوشی روبه کیونگسو گفت:" پدرم کارم داره. زود برمی گردم. تا بیام نخوابیا." و بعد از بوسه ای که به گونه کیونگسو زد از اتاق خارج شد.
وقتی به اتاق پدرش رسید اون بدون مقدمه گفت که حال پدربزرگش خوب نیست و اونا مجبورن که همین امشب برگردن یئوسو.
با اینکه جونگین از این مسئله راضی نبود اما گفت که برمیگرده تا به کیونگسو بگه تا آماده برگشت بشه اما پدرش گفت که احتیاجی نیست تا کیونگسو هم با اونا برگرده چون که بعد از دیدن پدربزرگ دوباره به دولسان برمی گردن.
جونگین که نمی خواست کیونگسو رو توی جزیره تنها بزاره اصرار کرد که سه تایی با هم به یئوسو برگردن و بعد از دیدن پدربزرگ دوباره همه با هم می تونن به دولسان بیان اما آقای کیم زیر بار نمی رفت و آخر سر این آقای کیم بود که موفق شد جونگین راضی کنه تا کیونگسو تنها بزاره. البته که به جونگین قول داده بود تا فردا صبح حتما به دولسان برخواهند گشت.
جونگین با نارحتی به اتاقشون برگشت و همه چیز برای کیونگسو تعریف کرد و البته بین تعریف کردن ماجرا چندین بار تاکید کرد که فردا صبح که کیونگسو چشم هاش باز کنه جونگین کنارش خواهد بود.
کیونگسو به جونگین گفت که نگرانش نباشه و هرچی زودتر همراه پدرش به سمت یئوسو حرکت کنه. و جونگین سعی کرد تا به حرفش گوش بده البته بعد از چندین بار که تا جلوی در اتاق رفته بود و دوباره برای بوسیدنش برگشته بود بالاخره رضایت داد و همراه پدرش کیونگسو توی ویال تنها گذاشت.
حدود دو ساعتی از رفتن جونگین می گذشت و کیونگسو هرکاری کرده بود نتونسته بود بخوابه که با شنیدن صدای آرومی که از طرف بالکن اومد به اون
سمت رفت.
اولش مردد بود اما با شنیدن دوباره صدا، پرده رو کنار زد و پسر قد بلندی دید که توی بالکن ایستاده بود و بهش اشاره می کرد تا در بالکن باز کنه. نگاهی به پسر غریبه انداخت و کنجکاویش برای دونستن اینکه یه غریبه نیمه شب توی بالکن اتاقش چکار میکنه مجبورش که در براش باز کنه.
با باز کردن در پسر سریع خودش توی اتاق کشوند و با گذاشتن انگشت اشارش روی لبش، از کیونگسو خواست که آروم باشه.
کیونگسو با تعجب به پسر غریبه نگاه کرد و پرسید:" توی بالکن اتاق من چیکار می کنی؟"
پسر غریبه به مبل اشاره کرد و گفت:" میشه اول بشینم؟ خیلی وقته اون پایین منتظرم."
و با اشاره کیونگسو روی مبل نشست و به آرومی شروع کرد:" اگه قول بدی که آروم باشی برات توضیح میدم که اینجا چکار دارم."
کیونگسو با ابرویی بالا رفته زیر لب گفت:" شروع کن میشنوم."
پسر یکم خودش روی مبل جلو کشید و اینطور شروع کرد:" اسمم ماتیاس و اومدم دنبالت تا با خودم ببرمت یه جای امن. "
فلش فوروارد
هنوز توی خودش بود که با حس گرمایی نزدیک صورتش به خودش اومد. ماتیا با یه لیوان شکلات داغ روبروش ایستاده بود. لبخند کوچیکی زد و لیوان از دست ماتیا گرفت.
ماتیا کنارش روی زمین نشست و گفت:" زیاد بهش فکر نکن... می دونم دلتنگ جونگینی اما چیز زیادی تا تموم شدن این دوری و بیخبری نمونده."
همونجور که به لیوان توی دستش زل زده بود جواب ماتیا رو داد:" خبری شده؟ پدرم راهی برای خلاص شدن از دست اون آدما پیدا کرده؟ من که امیدی به
تموم شدن این ماجرا ندارم."
ماتیا لبخندی زد و گفت:" نگران نباش، فردا همه چیز درست میشه."
وقتی جوابی از کیونگسو نگرفت ادامه داد:" سوزی برات پیام گذاشته و خواسته که یه فیلم از خودت براش بفرستی... بنظرم یه فیلم کوتاه که نشون بده حالت خوبه ایرادی نداره."
و بعد از جاش بلند شد تا دوربین برای ضبط کردن یه پیغام کوتاه برای سوزی آماده کنه.
************************************
5 مارچ سال 2017 - یئوسو - کره جنوبی
جونگین صبح زود از خواب بیدار شده بود تا به کاراش برسه و الان ساعت ده بود. همونجور که درحال بررسی کردن حساب های ماه جاری هتل بود ضربه ای به در خورد و بعد از اون سهون بود که وارد اتاق شد.
حضور سهون اون موقع از روز براش عجیب بود بخاطر همین بدون معطلی پرسید:" چیزی شده سهون؟ از کیونگ خبری شده؟"
سهون صندلی توی اتاق به میز جونگین نزدیک کرد و درحالیکه می نشست یه پرونده رو روی میز گذاشت و اینجور شروع کرد:" شماره هایی که سوزی داده بود کنترل کردیم. چیز بدرد بخوری ازشون پیدا نشد اما گفتم روشون کار کنن."
جونگین با ناامیدی به سهون نگاه کرد و پرسید:" ایمیل ها چی؟ یعنی دستمون یه هیچ جا بند نیست؟"
"ایمیل ها هم چیز خاصی نداشت."سهون جواب داد و بعد از یه سکوت کوتاه پرونده ای که همراهش بود باز کرد، یه عکس از داخلش بیرون آورد و جلوی
جونگین گذاشت واینجور ادامه داد:" جونگین این مرد داخل عکس برات آشنا نیست؟"
جونگین بدون اینکه نگاهی به عکس بندازه گفت:" این عکس چه ربطی به کیونگسو داره؟ ازش خبری پیدا کردی؟"
سهون جواب داد:" این عکس مربوط به پرونده ای که اخیرا روش کار می کردم و... "
جونگین اجازه نداد سهون حرفش کامل کنه و با عصبانیت داد زد:" از کیونگسو خبری نیست و من دارم می میرم... می فهمی می میرم و تو اومدی اینجا به پرونده های کوفتی خودت برسی؟"
سهون سعی کرد آروم باشه و جواب داد:" اگه آروم باشی بهت توضیح میدم."
جونگین در حالی که فریاد میزد جواب داد:" توضیحت نمی خوام، فقط از اینجا برو خودم تنهایی می تونم پیداش کنم."
اینبار سهون هم فریاد زد بلکه اینجوری بتونه جونگین آروم کنه و گفت:" یک دقیقه آروم بگیر و گوش کن... من فکر می کنم که این پرونده لعنتی ربطی به گم شدن کیونگسو داره و اگه تو یکم از داد زدنت کم کنی و به این عکس کوفتی نگاه کنی کمک بزرگی کردی."
با این حرف جونگین آروم سرجاش نشست و به عکسی که سهون جلوش گذاشته بود نگاه کرد و بعد از چند لحظه سکوت انگشتش روی یکی از مردایی
که توی عکس بود گذاشت و گفت:" این مرد قبلا دیدم، اما سهون اینا چه ربطی به کیونگسو دارن؟"
سهون نمی دونست چطوری شروع کنه. مسلما وقتی جونگین از حقیقت باخبر می شد ضربه بزرگی می خورد اما تصمیم گرفت واقعیت به جونگین بگه. بالاخره که باید می فهمید.
پس اینطور شروع کرد:" این مرد توی عکس اسمش متئو مسینا دناروئه. نفر پنجم از سران مافیای ایتالیاس و یه چند سالی میشه اثری ازش نیست."
جونگین وسط حرفش پرید و پرسید:" مافیا چه ربطی به کیونگ داره سهون؟ واضح حرف بزن خواهشن."
سهون جواب داد:" توضیح میدم، فقط قبلش بگو این مرد کجا دیدی؟ این مرد -پائولو-دست راست مسینا س."
جونگین با تردید گفت:" چند باری توی مهمونیای پدرم دیدمش، سهون این مرد چه ارتباط کوفتی با پدرم داره؟؟"
سهون با ناراحتی به جونگین نگاه کرد و شروع کرد:" همه چیز میگم ولی باید قول بدی که آروم باشی. باشه؟ اگه میخوای قبل از اینکه اتفاق بدی بیوفته کیونگسو پیدا کنیم باید آروم باشی، باشه جونگین؟"
وقتی موافقت جونگین با تکون دادن سرش دید ادامه داد:" وقتی چند ماه پیش این پرونده رو با پلیس اینترپل*شروع کردم. دوتا کره ای با اسم های ایتالیایی نظرم جلب کرد. جیان لوئیجی و الساندرو... هرچی جلوتر رفتم این آدمی که اسمش جیانلوئیجی بود خیلی اطلاعاتی که ازش داشتیم با پدرت میخوند."
*پلیس بین الملل
جونگین با بهت گفت:"پدرم؟ مافیا؟ چی میگی سهون؟" بعد همونجور که به سهون زل زده بود زیر لب گفت:" جیانلوئیجی ... جی جی*...؟"
*جی جی مخفف اسم جیانلوئیجی توی زبون ایتالیاییه
سهون با تعجب بهش نگاه کرد و پرسید:"تو چی میدونی جونگین... هرچی میدونی باید به من بگی."
جونگین با تردید شروع کرد:" مهمونیای پدرم که یادته؟ " یکم متفکر شد و ادامه داد:" یادته همیشه برات تعریف می کردم که اون یه سری مهمون خاص
داره که زمان مهمونی خصوصی همدیگه رو ملاقات می کنن؟"
سهون زیر لب جواب داد:" آره... همونایی که می گفتی دلت میخوای بدونی کین اما از اینکه پدرت بفهمه تو کارش فضولی کردی میترسی."
جونگین سرش تکون داد و شروع کرد:" آره همونا... چند بار شنیدم که این مرده توی عکس و چندتا مهمون خاص دیگه که نمی شناختمشون پدرم به اسم جی جی صدا میزدن."
سهون نگاهی به جونگین سردرگم انداخت و گفت:" جونگین یه سری عکس از ملاقات یه فرد کره ای با سران مافیا دست پلیس بین الملل هست که بنظر
میرسه پدرت باشه اما خب عکس ها اونقدر واضح نیست که مدرکی برای دستگیریش باشه، اما با حرف های تو..."
سهون گوشه لبش رو گاز گرفت و ادامه داد:" جونگین بنظر میرسه که پدرت واقعا با مافیا در ارتباطه."
جونگین کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت:"سهون می فهمی چی میگی؟ ... پدر من ... مافیا... با عقل جور درنمیاد! اما... حالا این چه ربطی به کیونگسو و گم شدنش داره؟"
سهون جواب داد:" نفر سوم این ماجرا هم یه کره ای با اسم مستعار الساندروئه.کسی که اگه بفهمیم کیه این مسئله حل میشه."
جونگین کمی فکر کرد و ناگهان گفت:" الساندرو... الساندرو.... مثل اله؟"
با این حرف جونگین، سهون نگاهی بهش کرد و گفت:" آره! اله مثل الساندرو... جونگین این تورو یاد چیزی میندازه؟"
جونگین نفس عمیقی کشید و در حالی که کلافه دستی بین موهاش می کشید گفت:" سال آخر دبیرستان... اون روزی که کیونگسو با پدرش رفت، پدرم در مورد گیر انداختن اله به وسیله پسرش حرف میزد. فکر میکنی این الساندرو پدر کیونگسوئه؟ پدرم میخواسته از کیونگسو استفاده کنه تا به پدرش برسه؟ چرا؟ مگه پدر کیونگسو چکار کرده؟"
"حالا دارم می فهمم!!!! الساندرو یکی از اعضای سابق مافیاس که ازشون جدا شده و خب مافیا اجازه نمیده که کسی به راحتی ازشون جدا بشه... و اگه پدر کیونگسو همون الساندرو باشه همه چیز جور در میاد."
جونگین می خواست چیزی بگه که صدای تلفن مانع حرف زدنش شد.با جواب داد تلفن، تنها چیزی که بعد از شنیدن حرف های آدم پشت تلفن گفت
این بود که الان با سهون میام اونجا و بعد از قطع کردن تلفن همونجور که از جاش بلند میشد روبه سهون گفت:" سوزی بود. کیونگسو از خودش یه فیلم فرستاده!!"
و همراه سهون به سمت اتاق سوزی، که هنوز هم توی همین هتل کار می کرد رفتن.
.
چند دقیقه ای بود که به اتاق سوزی رسیده بودن و هر دو به فیلمی که کیونگسو فرستاده بود خیره بودند. سهون داشت توی فیلم دنبال سرنخ می گشت و جونگین هم با دلتنگی به صورت کیونگسوی توی فیلم خیره شد بود.
کل اتاق توی سکوت فرو رفته بود و تنها چیزی که شنیده میشد صدای کیونگسو بود که از سوزی می خواست نگرانش نباشه که یک دفعه جونگین با عجله از جاش بلند شد و داد زد:" لعنتی ... لعنتی..."
سهون با نگرانی به سمت جونگین برگشت و گفت:" چی شدی یه دفعه؟ چیزی یادت اومد؟"
جونگین همونجور که به چهره کیونگسوی توی لب تاپ زل زده بود گفت:" سهون اون اینجاست! همینجا!!! کیونگسوی من اینجاست... تمام مدت همینجا بوده، بغل گوشم و من احمق نفهمیدم!"
و از جاش بلند شد تا به سمت در بره که سهون مانعش شد و گفت:" جونگین چی میگی؟ کیونگسو کجاست؟"
جونگین دوباره به سمت لپ تاپ برگشت و گفت:"کاغذ دیواری های توی فیلم نگاه کن. واسه سوئیت هایی که برای مهمونای خاص هتل اختصاص میدیم. من و کیونگ با هم انتخابشون کردیم. چطور نفهمیدم که توی همین هتل ساکنه... چطور نفهمیدم اینجاست؟ ...اما چرا..."
با این حرف سهون و جونگین هر دو با سرعت به سمت پذیرش هتل رفتن. جونگین از مسئول پذیرش خواست تا لیست مهمونای ویژه هتل براش بیاره اما
بین اونا اسمی از کیونگسو نبود.
بین اتاق هایی که برای مهمون های خاص در نظر گرفته شده بود یه اتاق وجود داشت که آقای کیم-پدر جونگین- شخصا رزروش کرده بود و اسمی از ساکنین اتاق به چشم نمی خورد.
جونگین کلید یدک در اتاق های هتل برداشت و همراه سهون به سمت اتاقی که احتمالا کیونگسو در اون بود دویدن. اما با رسیدن به اتاق، با خدمه ای که در حال تمیز کردن اتاق بود روبرو شدن.
جونگین با دیدن اون خدمه با عصبانیت پرسید:" چرا کسی اینجا نیست؟"
نظافتچی که از برخورد جونگین شوکه شده بود با ترس گفت: نمی دونم آقا... جناب کیم گفتن که این اتاق خالی شده و من برای تمیز کردن بیام."
سهون دستش روی شونه جونگین گذاشت و آروم گفت:"جونگین بنظر میرسه بدون اطلاع دادن به پذیرش رفتن..."
جونگین زیر لب گفت:" لعنت..." اما بعد به سمت سهون برگشت و گفت:"دوربین های مدار بسته...! اونارو ببینیم میتونیم بفهمیم کی همراهشه."
بنظر در حال حاضر بهترین و تنها کاری بود که از دستشون برمی اومد.همونجور که به سمت اتاق کنترل دوربین ها می رفتن، سهون با مرکز پلیس
تماس گرفت تا اطلاعاتی که بدست آورده رو با همکاراش درمیون بزاره و درخواست نیروی کمکی برای اومدن به هتل بکنه.
کنترل کردن دوربین های هتل هم نتیجه ای نداشت چون اونا کیونگسویی دیدن که گریم شده همراه یه مرد دیگه که صورتش زیر پناه یه کلاه پوشده شده بود از اتاق خارج شد و خب مطمئنن اونا با همون گریم توی خیابونای یئوسو نمی چرخیدن تا پلیس به راحتی پیداشون کنه.
سهون از جونگین خواست تا توی هتل بمونه، هرچند که جونگین راضی نمی شد اما سهون بهش قول داد تا هر خبری از کیونگسو بدست آورد سریع به جونگین خبر بده.
سهون به سختی جونگین راضی کرده بود تا توی هتل بمونه و می خواست از اتاق جونگین خارج بشه که صدای زنگ تلفن جونگین مانعش شد.
جونگین به شماره ناشناسی که به موبایلش زنگ میزد نگاه کرد و تلفن روی اسپیکر گذاشت تا سهون هم شنونده مکالمش باشه. بعد از وصل کردن تلفن
آروم گفت:" کیم کای صحبت می کنه. بفرمایید؟"
صدای مردی از پشت تلفن شنیده شد که اینجور شروع کرد:" کیم جونگین،درسته؟ کیونگسو وقتی درموردت صحبت می کرد جونگین صدات میزد."
جونگین با تعجب به سهون نگاه کرد و به مرد پشت تلفن جواب داد:" درسته،جونگینم... و شما؟"
مرد جواب داد:" دو هستم، پدر کیونگسو."
جونگین ناخودآگاه اسم پدر کیونگسو تکرار کرد:" آقای دو..."
پدر کیونگسو ادامه داد:" می دونم که داری با اون دوست پلیست دنبال کیونگسو می گردی... می خوام هرچه سریعتر خودت بهش برسونی و دو تاتون
با دقت به حرفام گوش بدین."
جونگین آروم جواب داد:" سهون اینجاست آقای دو ، و داره صداتون میشنوه."
پدر کیونگسو اینجوری شروع کرد:" خوبه، اینجوری یکم جلوتریم... پس با دقت به حرفام گوش کنید."
آقای دو نفس عمیقی کشید و گفت:" می دونم که داری با پلیس اینترپل روی پرونده مسینا کار می کنی. چیزی هم در ارتباط با جیانلوئیجی و الساندرو
فهمیدی؟"
سهون که متوجه شده بود اینبار اون مورد سوال واقع شده جواب داد:" بله...آقای دو بهتر نیست یه جا همدیگه رو ببینیم و حضوری حرف بزنیم؟"
الان وقت سوال های اضافه و اینکه بدونه اون از کجا با خبر شده نبود.
آقای دو جواب داد:" برای این کار دیر شده، فقط به حرفام گوش بده و کیونگسوی من از دست اونا نجات بده."
بجای سهون، جونگین گفت:" اقای دو شما چی میدونین؟ کیونگسوی من کجاست؟ شما ازش خبر دارین؟"
آقای دو گفت:" خوب به چیزایی که میگم گوش کنین... من همون الساندرو هستم، همونی که سال هاست هم پلیس و هم مافیا دنبالشن... الان وقت این نیست که توضیح بدم چرا مسینا دنبالمه... اما یه پیام از طرف جی جی، منظورم پدرته جونگین، داشتم که بهم گفت کیونگسو پیش اونه و ازم خواست تا برای دیدنش برم."
جونگین با شنیدن اینکه پدرش توی گم شدن کیونگسو دست داشته گفت:" آقای دو چطور ممکنه پدرم با من همچین کاری بکنه؟"
سهون با اشاره از جونگین خواست تا آروم باشه تا آقای دو هرچی میدونه بهشون بگه.
پدر کیونگسو جواب داد:" مشکل من و پدرت به قبل از به دنیا اومدن شما بر می گرده، اما از اونجاییکه بعد از جدا شدنم از مافیا اونا نتونستن پیدام کنن، کیونگسو تنها راه حل برای گیر انداختن من بود... ایناش الان دیگه مهم نیست... مهم اینه که بتونیم کیونگسو رو از دست اونا نجات بدیم."
آقای دو نفس عمیقی کشید و ادامه داد:" تصمیم گرفتم به دیدن مسینا برم، اما اگه من برم اونجا اونا هم من میکشن و هم کیونگسو رو ... پس تو پلیس جوان ازت می خوام که هرچی نیرو داری آماده کنی و کیونگسوم نجات بدی."
بعد دوباره یکم سکوت کرد و ادامه داد:" و تو جونگین... کیونگسوم عاشقته... بخاطر تو از من که پدرشم گذشت، پس قول بده که تا اخر عمرت مواظبشی و نمیزاری بعد از من سختی بکشه."
جونگین جواب داد:" قول میدم... از جونمم بیشتر مواظبشم فقط کمکم کنین تا پیداش کنم."
آقای دو گفت:" من با مسینا تماس می گیرم و بهش میگم که می خوام ببینمش و بعد محل قرارمون به شما اطلاع میدم... فقط با همه نیروهات بیا، مسینا ادمی نیست که راحت توی تله بیوفته."
اینبار سهون گفت:" بهتر نیست بجای تسلیم کردن خودتون به مسینا ، به اداره پلیس بیاین و هر اطلاعاتی دارین در اختیار ما بزارین و اجازه بدین که پلیس با روش خودش این پرونده رو حل کنه؟"
جونگین و آقای دو همزمان گفتن:"نه."
و آقای دو ادامه داد:" اومدن من به اداره پلیس مشکلی حل نمی کنه... می ترسم برای کشوندن من به اونجا بلایی سر کیونگسو بیارن... باید تا دیر نشده برم اونجا."
همین حرف آقای دو باعث شد تا جونگین عصبی تر از قبل بشه اما هم سهون و هم آقای دو بهش اطمینان دادن که هر اتفاقی هم که بیوفته اجازه نمیدن بلایی سر کیونگسو بیاد.
بعد از تموم شدن مکالمشون با آقای دو، سهون می خواست به اداره پلیس برگرده که جونگین هم همراهش شد. سهون نمی خواست اجازه بده که جونگین همراهش بره اما جونگین کوتاه نیومد و با هم به طرف اداره پلیس حرکت کردن و منتظر تماس آقای دو موندن.
5مارچ 2017 - یئوسو - کره جنوبی
صبح زود کیونگسو همراه ماتیا، با گریم جدیدی که ماتیا روی صورتش انجام داده بود از هتل خارج شدن. وقتی داشت از هتل خارج می شد سعی کرد به اطراف نگاهی بندازه تا بلکه بتونه جونگین ببینه اما خبری از جونگین اون موقع صبح توی هتل نبود.
وقتی توی ماشین نشستن کیونگسو گفت:" الان کجا میریم؟"
ماتیا با لبخند جواب داد:" نگران نباش امروز همه این ماجراها تموم میشن."
بقیه راه توی سکوت گذشت و با رسیدن به اسکله، کیونگسو همراه ماتیا سوارکشتی شد که توی اسکله بود. با سوار شدن به کشتی با ناباوری به مردی که
روبروش ایستاده بود نگاه کرد و گفت:" آقای کیم؟"
آقای کیم با پوزخند نگاهش کرد و گفت:" بالاخره امروز این ماجرا تموم میشه." و به ماتیا و مردی که کنارش ایستاده بود اشاره کرد تا کیونگسو رو به قسمت پایینی کشتی ببرن.
کیونگسو متوجه نمیشد که داره چه اتفاقی میوفته، با رسیدن به اتاقی که آقای کیم بهش اشاره کرده بود، مرد تنومندی که همرام ماتیا پایین اومده بود
کیونگسو رو به جلو هل داد و بعد از اینکه مجبورش کرد تا روی صندلی بشینه محکم با طناب به صندلی بستش.
کیونگسو با ترس و تعجب به ماتیا نگاه می کرد. وقتی که اون مرد کار بستن کیونگسو به صندلی تموم کرد تنهاشون گذاشت.
ماتیا به سمت کیونگسو رفت و همونجور با پشت دستش کونه کیونگسو رو نوازش می کرد گفت:" امیدوارم پدرت انقدری بهت اهمیت بده که برای
نجاتت بیاد..." بعد آروم انگشتش روی لب های کیونگسو کشید و گفت:" اگه پدرت بیاد و این ماجرا تموم بشه، شاید از مسینا خواستم که زندت بزاره و بدتت به من، آخه تو خیلی خواستنی هستی."
کیونگسو از ترس حتی نمی تونست یه کلمه حرف بزنه و از ماتیا بپرسه که این حرفا چه معنی داره.
یک ساعت بعد آقای دو تماس گرفت و محل قرارش با مسینا رو به جونگین گفت. سهون با همه نیروهاش به صورت کاملا مخفیانه محل قرار پوشش داده بودن.
البته توی این بین سهون با جونگین برای نرفتن به اونجا درگیر بودن و در آخر جونگین قول داده بود که اگه سهون بزاره همراهش بره از ماشین بیرون نیاد و توی دست و پا نباشه... آخه وقتی پای جون کیونگسوش وسط بود چطور می تونست توی هتل بمونه، یعنی سهون متوجه این موضوع نمی شد؟
بعد از رسیدن به محل قرار، یه ماشین اونجا منتظر آقای دو بود و بعد از سوار کردنش شروع به حرکت کرد. سهون به نیروهاش دستور داد تا نزدیک نشن و
خودش شروع به تعقیب کردن ماشین کرد.
با مشخص شدن مسیر حرکت ماشینی که آقای دو توش بود به سمت اسکله، سهون با نیروهاش تماس گرفت تا اونجارو پوشش بدن و برای اینکه برای هر
واکنشی آماده باشن و از مرکز خواست تا قایق های پلیس هم توی اسکله آماده باشن.
با رسیدن ماشین حامل اقای دو به اسکله حدس سهون درست از آب در اومد و اونا وارد یه کشتی شدن. سهون به جونگین گفت که همونجا منتظر بمونه و بعد به همراه نیروهای ویژه ای که برای کمک اومده بودن به سمت قایق های پلیس رفت تا عملیات شروع کنن.
جدا از اینکه این پرونده مهمی توی زندگی شغلی سهون به حساب می اومد،زندگی دوستش توی خطر بود و اون هر کاری برای نجات کیونگسو می کرد.
************************************
بعد از مدتی که کیونگسو توی اون اتاق، روی اون صندلی بسته شده بود و نگاه های حریص ماتیا رو تحمل می کرد، احساس کرد که صداهایی از عرشه میاد و بعدش آقای کیم بود که با یه لبخند بزرگ وارد اتاق شد و گفت:" پدرت از اونی که فکر می کردم بیشتر دوست داره، تا براش پیام گذاشتم که اگه نیاد هر بلایی که سرت میاد تقصیر اونه سریع خودش رسوند."
بعد به کیونگسو نزدیک شد و گفت:" امروز تو و پدرت برای همیشه گورتون از زندگی پسرم و من گم می کنین و بعد از سال ها ما می تونیم یه زندگی آروم شروع کنیم، یه زندگی آروم بدون حضور حتی یه آدم با اسم فامیل دو."
بعد از تموم شدن حرف های آقای کیم، در اتاق بشدت باز شد و اینبار کیونگسو پدرش دید که با ضربه ای که یکی از آدمای اونجا بهش زد به وسط اتاق پرت شد.
کیونگسو درحالی که اشکاش شروع به ریختن کرده بود آروم گفت:" بابا..."
آقای دو لبخندی زد و گفت:" نگران نباش کیونگسوی من، پدرت هنوزم از همهاینا باهوش تره."
مدتی از اومدن آقای دو به کشتی می گذشت و اون رو هم مثل کیونگسو به یه صندلی بسته بودن که دوباره از روی عرشه صداهایی اومد و اینبار صدای شلیک هم شنیده می شد.
کیونگسو با ترس به پدرش که لبخند آرامش بخشی داشت نگاه کرد و بعد این ماتیا بود که با شدت در اتاق باز کرد اما قبل از اینکه بتونه کاری انجام بده
صدای شلیک دوباره بلند شد و اینبار کیونگسو بدن ماتیا رو دید که روی زمین افتاده و غرق خون شده.
و بعد سهون بود که وارد اتاق شد و به سمتش رفت.
با دیدن سهون، کیونگسو نفس عمیقی کشید و همونجور که اشک هاش دوباره شروع به ریختن کرده بودن لبخند زد.
بعد از اینکه نیروهای سهون همه آدمای روی عرشه رو که تعدادشون زیاد نبود، دستگیر کردن، همه با هم به سمت خشکی حرکت کردن.
با رسیدن به خشکی آقای دو قبل از اینکه سوار ماشین پلیس بشه تا برای بازجویی به اداره پلیس بره به سمت کیونگسو برگشت و گفت:" یادت نره که من هرکاری که کردم بخاطر تو بوده و برای اینکه از همه ماجرا با خبر بشی یه سری نوشته برات گذاشتم پیش سوزی، حتما بخونشون."
کیونگسو نمی دونست که چی باید بگه بخاطر همین با تعجب به سوار شدن پدرش به ماشین پلیس نگاه کرد.
بعد از اینکه ماشینی که پدرش داخلش بود شروع به حرکت کرد، کیونگسو نگاهی به اطراف انداخت و اون طرف اسکله، جایی دورتر از قسمتی که ماشین
های پلیس در حال انتقال مجرمین به اداره بودن، جونگین دید که تنها ایستاده بود.
با دیدن جونگین با سرعت می خواست به اون سمت بره که دستی روی شونه اش قرار گرفت و مانعش شد. سهون بود که جلوی رفتنش گرفته بود. با تعجب به سمت سهون برگشت.
سهون نگاهش توی چشم های کیونگسو دوخت و گفت:" بهتر از خودت می دونم که چقدر دوسش داری اما اگه می خوای دوباره تنهاش بزاری بهتره همین الان، از همین جا بری."بعد به سمتی که جونگین بیخبر از تموم شدن عملیات ایستاده بود نگاهی انداخت و گفت:" این دفعه دوریت از دفعه قبل هم بیشتر داغونش کرد... دیگه تحمل دوریت نداره."
کیونگسو لبخندی زد و گفت:" دیگه ترکش نمی کنم... این دفعه فقط مرگ میتونه ازش جدام کنه." و به سمت جونگین حرکت کرد.
************************************
جونگین کلافه از این بیخبری از ماشین پیاده شد. خیلی وقت بود که سهون همراه نیروهاش رفته بود و هنوز خبری نبود.به ماشین سهون تکیه داد ، آروم چشم هاش بست و سعی کرد تا چهره کیونگسو
رو تصور کنه. چقدر دلش برای در آغوش گرفتن اون موجود کوچولو تنگ شده بود.
چند دقیقه ای میشد که با چشم های بسته در حال تصور کیونگسو بود که بوی آشنایی توی بینیش پیچید و بعد دست هایی که دور کمرش حلقه شدن.
بدون باز کردن چشم هاش، تکیه اش از ماشین گرفت و اون موجود عزیز که با چشم های بسته از روی عطر تنش می تونست بشناستش توی بغلش گرفت. باورش نمی شد که کیونگسوش توی بغلش بود، محکم اون به خودش فشار داد همونجور که پشت سر هم به موهاش بوسه میزد زیر لب گفت:" خدارو شکر... خداروشکر که اینجایی."
چند دقیقه ای توی بغل هم بودن که کیونگسو سرش از روی سینه جونگین بلند کرد و گفت:" نمی خوای چشم هات باز کنی؟"
جونگین آروم چشم هاش باز کرد و جواب داد:" اگه باز کنم و نباشی چی؟ "
کیونگسو بوسه آرومی روی لب های جونگین زد و گفت:" هستم، برای همیشه هستم."
جونگین نگاهی به صورت کیونگسو انداخت، دوباره محکم بغلش کرد و زیر لب گفت:" باورم نمیشه به این راحتی تموم شده... باورم نمیشه که تو الان توی
بغلمی."
کیونگسو سعی کرد تا خودش از بغل جونگین بیرون بکشه اما جونگین محکم بغلش کرده بوو و اجازه تکون خوردن بهش نمی داد، بخاطر همین کیونگسو گفت:" جونگین باید یه چیزی بهت بگم."
جونگین یکم حلقه دستاش شل کرد و گفت:" اونقدر مهمه که بخوای از بغلم بیرون بیای؟"
کیونگسو سرش به علامت تایید تکون داد. توی چشم های جونگین خیره شد و گفت:" کیم جونگین..." بوسه ای به لب های جونگین زد و ادامه داد:" ...من..." دوباره بوسه ای به لب های جونگین زد و گفت:" عاشقتم."
جونگین خنده بلندی کرد و گفت:" بالاخره گفتیش." و یه بوسه طولانی روی لب های کیونگسو گذاشت.
وقتی بالاخره از لب های کیونگسو دل کند توی چشم هاش نگاه کرد و گفت:" توی ظالم چطور تونستی از پیشم بری؟"
کیونگسو بوسه ای به لب های جونگین زد و گفت:" من احمق چطور بدون اینکه بهت بگم از اونجا رفتم؟"
اینبار نوبت جونگین بود که لب های کیونگسو رو ببوسه و بعد گفت:" توی ظالم چطور تونستی این بلارو سرم بیاری؟"
کیونگسو آروم خندید و گفت:" من احمق چطور بدون تو دووم آوردم؟"
جونگین اینبار کیونگسو رو محکم توی آغوشش گرفت و گفت:" توی ظالم اگه بازم بخوای بری، من دیگه نمیزام... دیگه نمیزام یه لحظه هم ازم جدا بشی."
کیونگسو حلقه دستاش دور کمر جونگین محکم کرد و جواب داد:" من احمق دیگه ولت نمی کنم... دیگه یه لحظه هم ازت جدا نمی شم."
و سهون با لبخند به اون دوتا عاشق که بعد از مدت ها بهم رسیده بودن و داشتن از دلتنگی هاشون کم می کردن نگاه می کرد.


برای کسانی که دوست دارن پی دی اف داستان رو داشته باشن. این لینک رو توی مرورگر تون تایپ کنید .و ترجیحا فیلترشکنتون موقع تلاش براش بسته باشه


http://opizo.me/VFbnWx


http:// opizo.me/VFbnWx

Me Before Youحيث تعيش القصص. اكتشف الآن