زمان حال- سال 2017-یئوسو- کره جنوبی
وقتی سهون همراه کای از فرودگاه بیرون اومدن راننده کای اونجا بود تا اونارو به مقصد برسونه. به محض اینکه سوار ماشین شدن کای از راننده خواست تا به سمت مدرسه ای که میونگ هوآ توش کار می کرد حرکت کنه. راننده ای چشمی گفت و ماشین روشن کرد اما قبل از اینکه حرکت کنه سهون ازش خواست تا اون رو به کافه پدرش برسونه.
کای با شنیدن این حرف رو به سهون با تعجب پرسید:"مگه برای دیدن میونگ هوآ نمیری؟ اون الان تو مدرسه س."
سهون به آرومی جواب داد:"نه. قبل از دیدن میونگ یه سری کار دارم تا انجام بدم."
کای قبل از اینکه جواب سهون رو بده به راننده که بلاتکلیف مونده بود گفت که به طرف کافه پدر سهون بره و با عصبانیت رو به سهون کرد و گفت:"چه کاری میتونه مهمتر از حرف زدن با میونگ باشه؟ برای کارهای شخصیت اومدی؟؟"
سهون با خونسردی جواب داد:"دلیلی نمی بینم برات توضیح بدم اما برای اینکه خیالتراحت بشه میگم؛ به زودی به دیدن میونگ میرم چون شخصا مشتاقم حرفاش بشنوم."
کای با عصبانیت گفت:"چرت و پرتای اون که شنیدن نداره! فقط سعی کن از زیر زبونش بکشی بیرون که کیونگسو کجاست. همین." و به سهون خیره موند.
سهون به آرومی پرسید:"چرا فکر میکنی میونگ هوآ از جای کیونگسو خبر داره؟"
کای با ناراحتی نفسش بیرون داد و گفت:"چون اون دختره عوضی تمام سعیش برای بهم زدن رابطه ما کرده و البته تو خوب میدونی که کیونگسو دوستی غیر از میونگ اینجا نداره."
"اما اینا دلیل نمیشه که میونگ از کیونگسو خبری داشته باشه."
کای می خواست چیزی بگه اما راننده با رسیدن به کافه پدر سهون ماشین متوقف کرد و سهون قبل از پیاده شدن رو به کای گفت:"در دسترس باش. بعد از اینکه با میونگ حرف زدم باید در مورد یه سری مسائل با هم حرف بزنیم."
" فقط بهم بگو کی و کجا قراره میونگ ببینی سر وقت اونجا خواهم بود."
سهون با شنیدن این حرف خیلی جدی جواب داد:"من تنها به دیدن میونگ میرم. حتی فکرشم نکن که تو رو با خودم ببرم."
کای ابروش رو بالا برد:"و چرا باید من به حرفت گوش کنم؟"
سهون به ماشین تکیه داد و گفت:"چون به اندازه کافی ترسوندیش."
کای از عصبانیت دستاش مشت کرد و گفت:" یه سری دروغ تحویلت داده و تو هم باور کردی؟ من کاری نکردم."
"یعنی میخوای بگی تو نرفتی جلوی در خونش و داد و هوار راه ننداختی؟"
کای اعتراض کرد:" من فقط می خواستم بدونم کیونگسو کجاست."
سهون لبخندی زد و گفت:"به من اعتماد کن...اگه میونگ چیزی بدونه از زیر زبونش میکشم بیرون."
"اما..."
سهون نزاشت کای به حرفش ادامه بده و گفت:"تو همیشه به من اعتماد داشتی، اینبارم اعتماد کن."
کای با درموندگی به سهون نگاه کرد و گفت:" فقط پیداش کن."
سهون لبخند آرامش بخشی به کای زد و به سمت کافه پدرش حرکت کرد. با دور شدن
سهون، کای رو به رانندش گفت:"یه تاکسی برای من خبر کن تا من به هتل ببره. خودتم اینجا میمونی تا حواست به سهون باشه و به محض اینکه به دیدن میونگ هوآ رفت من خبر می کنی.قصد نداشت بره خونه."
راننده سرش به عنوان تعظیم خم کرد و گفت:"هرچی شما دستور بفرمایین اما جسارتا
قربان بنظر من بهتره با این ماشین تعقیبشون نکنیم چون ممکنه ماشین بشناسن و بفهمن که دنبالشون هستیم."
با این حرف کای کمی فکر کرد و گفت:"حق با توئه. سهون پلیس باهوشیه... زنگ بزن بگو یه نفر بیاد اینجا. حواست باشه یه آدم درست حسابی پیدا کنی. نمیخوام حتی یه لحظه ازش غافل بشه."
راننده چشمی گفت و گوشیش بیرون آورد تا هماهنگی لازم انجام بده و کای از راننده خواست تا اومدن آدمی که قرار بود حواسش به سهون باشه جایی اطراف کافه پارک کنه. با اومدن فردی که قرار بود حواسش به سهون باشه راننده کای به هتلش رسوند تا یکم استراحت کنه. هرچند کای از بعد از رفتن کیونگسو تقریبا هیچ استراحت درست حسابی نداشت و به زور قرص خوابش می برد.
وقتی کای به اتاقش توی هتل رسید خودش روی تخت پرت کرد و چشماش بست و سعی کرد تا یکم بخوابه اما خاطرات کیونگسو به ذهنش هجوم آوردن.
با یادآوری اولین باری که به خونشون اومده بود لبخندی زد. لباسی که اون شب پوشیده و اینکه چقدر توی اون لباس خواستنی بود... مهمونی ای که توش کلی بحث کرده بودن و آخرش اصلا خوب تموم نشده بود. همون مهمونی که الان براش پر از کلی خاطره بود...
.
.
.
با فکر کردن به خاطرات کیونگسو خوابش برده بود که با صدای زنگ گوشیش بیدار شد.نگاهی به ساعتش انداخت. ساعت 4 بعد از ظهر بود. با خودش فکر کرد چقدر خوابیده!
گوشی جواب داد. رانندش بود که می گفت سهون از کافه خارج شده. کای به رانندش گفت تا ماشین آماده کنه و خودش سریع بلند شد تا آماده رفتن بشه.وقتی توی ماشین نشست فقط یه تیکه شکلات گاز زد چون از قبل پرواز هم چیزی نخورده بود... راننده بدون هیچ حرفی به سمت خونه میونگ رانندگی کرد. با رسیدن به اونجا کای از ماشین پیاده شد و پشت در خونه میونگ هوآ ایستاد اما بخاطر
حرف سهون در نزد و منتظر موند تا ببینه سهون میتونه چیزی بفهمه یا نه.
.
.
.
چند ساعت قبل-کافه پدر سهون
سهون بعد از جدا شدن از جونگین وارد کافه پدرش شد. با دیدن پدر و مادرش فهمید که چقدر دلش براشون تنگ شده بود و شرمنده که چرا زودتر برای دیدنشون به یئوسو برنگشته بود. پدر و مادرشم با دیدن اون کلی ابراز دلتنگی کرده بودن و شاید این شرمندگیش رو بیشتر می کرد اما مهمترین چیز الان این بود که اون اینجا بود.
پدرش کارای کافه رو به یکی از آدماش سپرد و خب اینجوری تا وقتی که سهون میخواست به دیدن میونگ هوآ بره وقت داشتن تا از دلتنگیاشون کم کنن.کلی در مورد زندگیش توی جینجو با پدر و مادرش حرف زد و بعد از اینکه ناهار با هم خوردن به میونگ پیام داد که برای دیدنش اینجاس و میونگ جواب داد که ساعت 4بعد از ظهر توی خونش منتظرشه و البته که یادش نرفت تا تاکید کنه بدون کای بره اونجا وگرنه حرفی برای گفتن نخواهد داشت.ساعات باقی مونده تا وقت ملاقاتش با میونگ به استراحت گذروند و حدود ساعت سه و
نیم بود که آماده شد و برای دیدن میونگ رفت.
با رسیدن به خونه میونگ اطراف چک کرد تا کای اونجا نباشه. هرچند بهش گفته بود که بهتره اون اطراف پیداش نشه اما نمی تونست بهش اعتماد کنه و البته نمی خواست سر حماقت های کای اعتماد میونگ از دست بده و نتونه اطلاعات لازم رو ازش بگیره. چون سهون به میونگ قول داده بود که کای اون اطراف پیداش نمیشه.
بعد از اینکه مطمئن شد خبری از کای نیست در زد. میونگ بعد از باز کردن در و دیدن سهون نگاهی به اطراف خونه انداخت و وقتی دید خبری از کای نیست به سهون اجازه ورود داد.
سهون با دیدن واکنش میونگ گفت:" نگران نباش اون اینجا نیست."
میونگ با حالتی که میشد نفرت توی صورتش دید گفت:"نگرانم چون اون عوضی میتونه یه دفعه از آسمون ظاهر بشه..." بعد از سهون خواست تا بشینه و ادامه داد:"...و کلی سرو صدا راه بندازه و آبروی من جلوی همسایه ها ببره."
سهون لبخندی زد تا میونگ متقاعد کنه که میتونه بهش اعتماد کنه و گفت:"قول میدم دیگه نزارم مزاحمتی برات ایجاد کنه."
میونگ جواب داد:"قولی نده که نتونی بهش عمل کنی. هر دومون خوب میدونیم که تا خبری از کیونگسو نشه کای بیخیال من نمیشه."
"اما جونگین همیشه به حرف من گوش میکنه. الانم من ازش خواستم تا نیاد و اون به حرفم احترام گذاشته و این اطراف نیست."
میونگ با پوزخند گفت:"خیلی خوش خیالی. مطمئن باش الان یه گوشه ای نزدیکیای اینجا ایستاده و منتظره تا از اینجا بری و دوباره خراب بشه سر من... درسته که اون خیلی به حرفات گوش میکنه اما نه در مورد چیزایی که به کیونگسو مربوط باشه. وقتی بحث کیونگسو بیاد وسط عقلش کار نمیکنه."
سهون شونه ای بالا انداخت:"اگه اینطوریه که تو میگی پس بهتره تا پیداش نشده شروع کنی؟"و منتظر شد تا میونگ حرف زدن شروع کنه.
میونگ آهی کشید و شروع کرد:"نمیدونم از وقتی رفتی چقدر باهاشون در ارتباط بودی و یا چقدر درمورد رابطشون باهات حرف زدن اما باید بگم از وقتی کیونگسو رو متقاعد کردی که بودن با کای براش بهتره یه آب خوش از گلوش پایین نرفت..."
سهون صحبت میونگ قطع کرد و گفت:" من متقاعدش نکردم که بودن با کای براش بهتره. خودتم خوب میدونی که اون هم نسبت به کای بی میل نبود فقط نمی خواست اعتراف کنه که به کای حسی داره."
میونگ خنده تلخی کرد و گفت:"اما بنظر من کیونگسو حتی بعد از اینکه قبول کرد تا با کای باشه هم از این رابطه مطمئن نبود."
سهون مطمئن بود که کیونگسو هم همونقدر که کای می خواستش، کای رو می خواست و بنظرش این حرفای میونگ بخاطر این بود که برای داشتن کیونگسو شکست خورده بود.بخاطر همین گفت:"میونگ من خوب میدونم که تو چه حسی نسبت به کیونگسو داشتی یا بهتره بگم داری ولی خودتم خوب میدونی که اونا چقدر عاشق هم هستن و اگه کیونگسو خیلی اشتیاق نشون نمیده فقط بخاطر اینه که اون آدمی نیست که خیلی احساساتش بروز بده."
"خب این نظر توئه. اونم به عنوان بهترین دوست کای و کسی که تمام تلاشش برای رسوندن کای به کیونگسو کرده اما من سر حرفم هستم و هنوزم میگم که کیونگسو عاشق کای نیست."
بنظر سهون این بحث ربطی به موضوعی که اون بخاطرش اینجا بود نداشت و مسلما چون میونگ چنین نظری داشت دلیل بر این نبود که درست باشه، اما اگه بیشتر باهاش مخالفت می کرد ممکن بود میونگ لج کنه پس سعی کرد بحث عوض کنه و گفت:"بنظرم بهتره این موضوع بزاریم تا خودشون بهش رسیدگی کنن و ما در مورد موضوعی که
بخاطرش اینجام صحبت کنیم."
"چه موضوعی؟"
سهون با جدیت گفت:" اینکه توی این مدتی که من نبودم چه اتفاقی بین کای و کیونگسو افتاده و اینکه احیانا تو از کیونگ خبری داری یا نه."
میونگ با شنیدن این حرف صورتش از عصبانیت قرمز شد و گفت:"تو هم فکر میکنی که من از کیونگ خبر دارم؟"
سهون با دیدن واکنش میونگ گفت توی ذهنش گفت " نه. بنظرم تو هم بی خبری اما خب من به عنوان یه پلیس باید تمام جوانب در نظر بگیرم."
و بعد بلند به میونگ گفت:" چطوره فقط بگی بعد از رفتن من چه اتفاقی افتاد."
میونگ نگاهی با عصبانیت به صورت بی خیال سهون انداخت و گفت:"بعد از اینکه کیونگ متقاعد کردی که با کای باشه و از اینجا رفتی بدبختیای کیونگ شروع شد."
سهون که از طفره رفتن میونگ برای حرف زدن خسته شده بود گفت:"بهتره بری سر اصل مطلب... با انداختن تقصیرها گردن من کیونگسو پیش تو برنمی گرده. پس بهتره حرف بزنی."
اگر میونگ چشم هاش رو باز می کرد متوجه میشد که برای کیونگسو چیزی بیشتر از یه همکار، یه دوست یا نهایتا یه خواهر نبوده. بهرحال اون ها هر دو توی مدرسه تدریس می کردن...
میونگ با شنین این حرفا با ناراحتی گفت:" اگه تو نبودی اون هیچوقت قبول نمی کرد که با کای باشه و الان ما با هم بودیم و شاید داشتیم برای عروسیمون آماده می شدیم."
سهون پوزخندی زد و گفت:"بهتره این خیالبافیات تموم کنی. من اینجا بودم تا دوستانه در مورد این موضوع صحبت کنیم اما بنظر میرسه تو ترجیح میدی از طرف پلیس یه احضاریه برات بیاد و توی اداره پلیس به سوالات جواب بدی."
میونگ با ترس به سهون نگاه کرد و گفت:"چر...چرا باید احضارم بشم اداره پلیس؟ من که کاری نکردم."
سهون سعی کرد حالت جدی به خودش بگیره و گفت:"چون خبری از کیونگسو نیست و هر اتفاقی ممکنه براش افتاده باشه و تو هم با توجه به رابطه ای که بینتون بوده یه مظنون هستی."
میونگ با لحنی که استرس توش پیدا بود گفت:"مضخرفه...من چه بلایی میتونم سر کیونگ آورده باشم؟ من دوسش دارم اصلا چه معنی داره آدم بلایی سر کسی که دوسش داره بیاره؟"
سهون همونجور که از روی مبل بلند میشد گفت:"اینکه چه بلایی سرش آوردی یا میتونی
بباری تو اداره پلیس معلوم میشه."
میونگ که دید سهون به سمت در خروجی حرکت می کرد سریع گفت:"میشه همینجا حرف بزنیم؟ من نمیخوام پام به اداره پلیس باز بشه...گفتی که اینجایی که دوستانه صحبت کنیم..."
سهون به آرومی به سمت میونگ هوآ برگشت و گفت:"اینجا بودم که دوستانه حرف بزنیم اما تو بنظر نمی رسه بخوا..."
میونگ اجازه نداد حرفش تموم بشه و گفت:"چیز زیادی نمیدونم اما قسم میخورم هرچی که بدونم بگم."
با این حرف سهون سرجاش برگشت و به میونگ خیره موند:"خب می شنوم."
میونگ نفس عمیقی کشید و گفت:" دقیقا از فردای روزی که تو رفتی؛ کیونگسو خونه ش پس داد و تصمیم گرفت تا با کای توی آپارتمان اون بمونن."
سهون فکر کرد؛ من ازش خواستم چون کای تحمل دور بودن ازش حتی برای یه لحظه رو هم نداشت.
میونگ با تلخی ادامه داد:" از همون روز سختگیری های کای شروع شد. همش موقع کار توی مدرسه بهش پیام می داد و چک اش می کرد. تمام ساعت استراحت کیونگ داشت با کای صحبت می کرد و وقتی برای استراحت بین کلاسهاش براش نمی موند."
سهون با تعجب پرسید:"از کجا میدونی که کیونگ این کار کای دوست نداشت؟"
"راستش اولاش بنظر نمی اومد که بدش بیاد اما مطمئنا هیچکس از محدود شدن خوشش نمیاد و مسئله فقط این نبود که کای مرتب چکش می کرد که کجاست و از این حرفا."
سهون با تعجب به میونگ نگاه کرد که اون ادامه داد:"اوایل فقط زنگ زدنای پشت سر هم بود اما بعد از شاید حدودا یه ماه کای شروع کرد به گیر دادن به کارش و اینکه دوست نداره کیونگ کار کنه چون جناب "کیم کای" از پولداری در حال انفجار هستن!
البته کیونگ هیچجوره کوتاه نمی اومد و میخواست استقلال مالیش رو حفظ کنه و این بحث بینشون ادامه داشت."
"و تو از کجا از همه اینا خبر داری؟"
میونگ سرش پایین انداخت و آروم گفت:"از بین حرفاش با کای فهمیدم."
سهون تکرار کرد:"حرفاش با کای؟"
میونگ با تکون دادن سرش تایید کرد و ادامه داد:"خب من...من...راستش کنجکاو بودم که بدونم اونا درمورد چی حرف میزنن که کای مداوم بهش زنگ میزنه و خب...بین حرفاشون شنیدم که کیونگ می گفت دست از کارش نمیکشه و نمیخواد که همش توی خونه بمونه و میدونی من فکر میکنم حق با کیونگ بود. کای حق نداشت محدودش کنه."
" تو به حرفای خصوصیشون گوش میدادی و احیانا شروع نکردی به گفتن حرفایی از قبیل اینکه، کیونگسو من فکر می کنم شما دوتا بدرد هم نمیخورین! یا کیونگسو نزار از همین اول محدودت کنه یا همچین چیزایی؟"
میونگ سکوت کرد و سهون فهمید که این دختر برای بهم زدن رابطه بین اون دوتا هر کاری از دستش بر اومده دریغ نکرده اما الان وقت سرزنش کردن میونگ برای این کار نبود.
مهمترین چیز الان این بود که بفهمن کیونگ کجاست پس سهون ادامه داد:"و بعدش چی شد؟ کیونگ که بیخیال کارش نشد؟"
میونگ لبخند محوی زد و گفت:"نه...اما آخرین روزایی که توی مدرسه دیدمش یکم بهم ریخته بود و بعدش چند روزی خبری ازش نبود که من از خاله ش در موردش پرسیدم و سوزی گفت که با جونگین رفتن یه سفر کوتاه... و بعدش دیگه خبری از کیونگ نشد."
میونگ آهی کشید و گفت:"البته بعد از قضیه اون سفر یه نامه برای اقای وون فرستاد و توش گفته بود که به دلیل مشکلات شخصی که داره نمیتونه برای تدریس برگرده مدرسه و از کارش استعفا داد."
سهون با تعجب پرسید:"یعنی سوزی هم بعد از اون سفر خبری ازش نداره؟"
میونگ جواب داد:"من یه چند باری رفتم سراغش ولی باهام حرف نزد و فقط گفت که کیونگ گفته که فعلا برنمی گرده یئوسو."
سهون درحالیکه داشت حرفای میونگ توی ذهنش بررسی می کرد به این موضوع فکر کرد که سوزی حتما از کیونگ خبر داره و اینکه کای چرا سراغ سوزی نرفته؟قدم بعدی برای سهون صحبت کردن با کای و بعدش سوزی بود. آره اول باید صحبت
های سه تاشون کامل می شنید و بعد همه چیز کنار هم میزاشت تا به یه نتیجه درست برسه.
سعی کرد فکر کردن به صحبت های میونگ بزاره برای بعد و از میونگ پرسید:" و بعدش چی شد؟"
میونگ بعد از یه سکوت یک دقیقه ای گفت:"بعد از اون کای هر روز اومد جلوی در خونم و من تهدید کرد که اگه بهش نگم کیونگ کجاست بلایی سرم میاره که هر روز آرزوی مرگ کنم."
"و دیگه؟"
میونگ با تعجب به سهون نگاه کرد و گفت:"همش همین بود...قسم میخورم هرچیزی که می دونستم بهت گفتم."
"مطمئن باشم که چیزی ازم پنهون نکردی؟"
میونگ دستش روی قلبش گذاشت و گفت:"قسم میخورم هرچی می دونستم بهت گفتم." یه نفس عمیق گرفت و بعد با تردید ادامه داد:"چرا با کای در این باره حرف نمیزنی؟ مطمئنم اون حرفای بیشتری برای گفتن داره چون کیونگ قبل از ناپدید شدنش
پیش اون بوده."
سهون در حالیکه بلند میشد گفت:"با اونم حرف میزنم." و به سمت در خروجی رفت و با باز کردن در گفت:"اگه چیزی هست که بهم نگفتی بهتره هرچه زودتر درموردش حرف بزنیم..."
که حرفش با دیدن کای نصفه موند. کای اونجا درست پشت در خونه میونگ ایستاده بود که با دیدن اونا گفت:" خب؟ از زیر زبون این عجوزه بیرون کشیدی کیونگ کجاست؟" و به میونگ اشاره کرد.
قبل از اینکه سهون حرفی بزنه میونگ گفت:"اوه سهون تو زحمت تنظیم یه شکایت از این روانی برام می کشی یا خودم باید برم اداره پلیس؟"
کای که از یه طرف بی خبری از کیونگسو بهش فشار آورده بود و از طرفی رفتار میونگ روی اعصابش بود به سمت میونگ حمله کرد و گفت:"اونی که شکایت داره منم نه تو...من از تو بخاطر پنهان کردن کیونگسو شکایت دارم!!"
سهون بزور جلوی کای گرفت و به راننده اشاره کرد تا اون ببره توی ماشین. بعد به سمت میونگ برگشت:"بهتره کار سخت تر نکنی... تو تحریکش میکنی تا عصبانی بشه و من نمیفهم این چه نفعی برات داره؟"
میونگ با عصبانیت گفت:" تو یه پلیسی و باید به وظیفت عمل کنی نه اینکه طرف دوستت بگیری. من ازش شکایت نمی کنم ولی تو هم مطمئن شو که اون روانی دیگه این طرفا پیداش نمیشه." و در توی صورت سهون با شدت کوبوند و بست.
سهون که از این رفتار کای کلافه شده بود با عجله به سمت ماشین کای رفت و با عصبانیت گفت:"بهت گفته بودم این طرفا پیدات نشه...میتونه ازت شکایت کنه و بندازت زندان... چرا یکم آروم نمی گیری؟؟"
کای با عصبانیت داد زد:"برام مهم نیست که چه غلطی میتونه بکنه!! تو فقط کیونگ برام پیدا کن!"
سهون کای با خودش توی ماشین کشید و با بستن در به راننده اشاره کرد که حرکت کنه و رو به کای گفت:"اگه بزاری اینجام تا همین کار بکنم... حالا هم باید باهات حرف بزنم."
کای دستی توی موهاش کشید و گفت:"خب از زیر زبونش کشیدی کیونگ کجاست؟"
"میونگ گفت که خبری از کیونگسو نداره."
کای با شنیدن این حرف خنده بلندی کرد و گفت:"و تو هم باور کردی؟"
"نگفتم که باور کردم اما دلیلی هم نمیبینم که میونگ بخواد دروغ بگه."
کای با پوزخند گفت:"چه دلیل بالاتر از این که اون به رابطه من و کیونگ حسودی میکرد و الان هرکاری میکنه تا ما از هم جدا باشیم؟"
سهون خیلی جدی پرسید:"مطمئنی دلیل این جداییتون میونگه؟"
کای که از نوع برخورد سهون تعجب کرده بود گفت:"منظورت چیه؟"
"منظورم اینه که احیانا تو کاری نکردی که باعث بشه کیونگ بزاره و بره؟"
کای خنده عصبی کرد و گفت:" این حرفارو میونگ زده نه؟ همه چیز بین من و کیونگ خوب پیش می رفت البته اگه جفتک پرونی های میونگ هوآ وسط رابطمون در نظر نگیریم."
سهون می خواست بپرسه پس چی باعث شده که کیونگسو همه چیز ول کنه و بره که بارسیدن به هتل با تعجب گفت:"چرا اومدیم هتل؟ ترجیح میدم توی آپارتمانت صحبت کنیم."
کای همونطور که داشت از ماشین پیاده میشد گفت:"کدوم آپارتمان؟ اون خونه بدون کیونگسو اسمش جهنمه."
سهون که از ماشین پیاده شده بود گفت:"نگو که از روزی که کیونگ گمشده اینجا میمونی؟!" و با تعجب و نارحتی به بهترین دوستش که وارد هتل می شد نگاه کرد و با خودش فکر کرد که هرچه زودتر باید یه ردی از کیونگ پیدا کنه وگرنه معلوم نیست این
دوری چه بلایی سر کای میاره.
DU LIEST GERADE
Me Before You
Fanfictionاوه سهون پلیسیِ که بعد از مدتی بیخبری از دوستش کای وقتی به سراغش میره متوجه میشه همراه همیشگیِ کای، کیونگسو ناپدید شده هیچ خبری ازش نیست. هیچ جا.