Part5

263 35 4
                                    

د.ا.ن لویی💙
نایل_آره خلاصهه از خواب پریدمو جیغ زدم..تیو امود تو که...
نایل داشت حرف میزد ولی من انقدر بخاطر هری اعصابم خورد بود که هیچی نمیفهمیدم
چرا هری به زین چشمک زد؟
به هرکی دروغ بگم به خودم که نمیتونم..
من رو هری کراش دارم...خاک تو سرم پسر لیوناردو تاملینسون با اون ابهت گیه(توهین نشه یوقت..برای جذاب شدن داستانه💙)
زین هم میدونه البته...اخه چیزی هست که زین ندونه!مطمینم الان میدونه باکسرم چه رنگیه چون من مال اونو میدونم(😈)
خودشم بایه(بایسکشوال) ولی تا حالا با کسی نبوده
انقد تو افکارم غرق بودم که نفهمیدم کی رفتم تو کلاسو کی نشستم!
صندلی دست راستم خالی بود یه دختره میخواست بیاد بشینه که هری مث اسکلا دوید نشست روش
بععع ترم اخری مارو باش(😂) بهرحال منکه بدم نیومد
لبخندی بهم زدو خیلی ریلکس شروع کرد به دراوردن وسایلش از کوله ی مشکیش
سرمو چرخوندم زینو پیدا کنم و ببینم چرا نیومد پیشم بشینه ولی نبود
از نایل که سمت چپم نشسته بودو داشت به طرز فاجعه باری کوکی میخورد پرسیدم
ل_زینو ندیدی نی؟
همونطور که لپاش بادکرده بودو کوکیارو میجوید سرشو بالا انداخت که ینی نه!
کجا رفته ینی؟
اومدن استاد رشته ی افکارمو پاره کرد با اینکه عاشق درس دادن این استادمون بودم اما نبودن زین اجازه ی تمرکز کردن نمیداد بهم
سر کلاس انقد به در نگاه کردم تا باز شه و زین بیاد داخل استاد سه بار بهم تذکر داد..
بالاخره اون کلاس فاکی تموم شد سریع وسایلمو ریختم تو کولم اومدم از کنار هری رد شم که بازومو کشید
ه_کجا میری لویی؟
با قیافه فات د فاک نگاش کردم حالا درسته که روش کراش دارم ولی دلیل نمیشه اجازه بدم تو کارام دخالت کنه
بازومو ول کرد دستشو کشید تو موهاشو بهمشون ریخت
امارشو دارم هروقت کلافه میشه اینکارو میکنه
ه_ببخشید
گند زدم...همش همین یه کلاسو باهم مشترکیم بعد من گند میزنم به همه چی!
ل_نه نه من فقط....یکم تعجب کردم
با حرکت سرم موهامو که کج ریخته بود رو پیشونیمو دادم عقب و اروم خندیدم
ل_دارم میرم زینو پیدا کنم نمیدونم چرا نیومد سر کلاس
ه_منم کارش دارم بیا باهم بریم بعدم زد رو شونم
دوتایی رفتیم تو محوطه ی بزرگ جلوی ساختمون...
د.ا.ن هری
همونطور که دنبال زین میگشتیم سر خودم غر میزدم خیلی تابلو بازوشو گرفتم..من احمق مثلا پلیسم بعد عین این سربازای ناشی رفتار میکنم
نگاش کردم که چند قدم جلوتر از من راه میرفتو نگاه سرگردونشو برای پیدا کردن زین همه جا میچرخوند
خودمم نگرانش شدم امکانش هست رفته باشن سراغ زین..بدون اون دسترسی به لویی خیلی راحت تره
هرچقدر شمارشو میگرفتیم جواب نمیداد
لو یه بار دیگه با نا امیدی باهاش تماس گرفت
رنگ بیش از اندازه سفید صورتش نشون از استرس بالاش بود
گوشیو اورد پایین چشماش شیشه ای شده بود
ل(با بغض)_جواب نمیده
هولی شت من تحمل ندارم این پسر بچه رو این شکلی ببینم
درسته ۲۱ سالشه ولی چهره و رفتاراش مث پسرای ۱۸_۱۹ سالس
یکی از دستاشو گرفتم یخه یخ بود
ه_لویی اروم باش چرا اینطوری میکنی؟
حواسم بود یوقت سوتی ندم
با شصتم روی دستشو نوازش کردم
پلک زدو از جفت چشماش اشک چکید
دستمو بردم جلو که اشکاشو پاک کنم
رز_هیییی هییییی شما دوستای زین مالکین؟
یه دختر پانک تو دانشگاه کینگ چیکار میکنه؟
ه_بله چطور؟
نفس نفس میزد
رز_بیاین...حالش...بد...شده
و با دستش داخل ساختمونو نشون داد
تا اینو گفت لویی دوید منم مشکوک بودن وجود اون دخترو موکول کردم به یه وقت دیگه و دنبال لویی رفت

My brother[L.S][Z.M]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora