Part6

257 36 2
                                    

د.ا.ن لویی💙

حالم اصلا خوب نبود زین هیچوقت غیبش نمیزد..ینی هرجا که میخواست بره قبلش به من اطلاع میداد
عذاب وجدان به قلبم چنگ انداخت و اونو با قدرت بیشتری به سینم کوبید تو سرم فقط یه سوال بود "چرا گوشیشو جواب نمیده؟"
هری یکی از دستای سردمو تو دستاش گرفت
ه_لویی اروم باش چرا اینطوری میکنی؟
ودستمو نوازش کرد
پلک زدمو قطرات اشک با سرعت از چشمم چکیدن دستشو اورد جلو
رز_هیییی هییییی شما دوستای زین مالکین؟
یه دختر با تیپ کاملا پسرونه و بدنی پر از تتو بود با دو میومد سمتمون
ه_بله چطور؟
رز_بیاین...حالش...بد...شده
مسیر ساختمونو که نشون داد با تمام سرعتم دویدم
هری و دختره هم پشت سرم اومدن پیدا کردن زین کار سختی نبود چون تقریبا همه دورش جمع شده بودن 
همه رو پس زدمو رفتم بالا سرش بغضی که به گلوم فشار می اورد بالاخره ازاد شدو قطره های اشک پشت سر هم رو صورتم چکیدن 
رنگش صورتش زرد بود و دستاش سرد
چند تا ضربه اروم زدم به صورتش
ل(با گریه)_زین..داداش خوشگلم..چت شد یهو؟
هق زدم و با مشتام چشمامو مالیدم
یکی از استادای اناتومی که پزشک بود اومد بالا سرش
هری_اقای ویلموت زنگ بزنیم اورژانس؟ (شرمنده اخلاقای غیر ورزشیتون نمیدونم اونا چی میگن😐💦)
بعدم ساعد دستمو گرفتو از کنار زین بلندم کرد
ویلموت_نه فقط فشارش افتاده نیازی نیست
همون دختره که صدامون کرده بود اومد نزدیکتر
رز_من پرستاری خوندم و با توجه به حالتاش فک کنم مسموم شده
هری یه تای ابروشو داد بالا همونطور که یه دستشو دور کمرم حلقه کرده بود با حالت بدبینی به دختره نگاه کرد
ه_اگه درست تموم شده اینجا چیکار میکنی؟!
دختره اصلا هول نشد دهنشو باز کرد تا جواب بده
ویلموت_الان وقت این حرفا نیست بلندش کنید ببریمش اتاق استراحت اساتید
با این حرفش هری که تا اون لحظه با دقت به دختره نگاه میکرد نگاهشو به من که هنوز فین فین میکردم دوخت
ه_پیش من باش..باشه لویی؟
اروم سرمو تکون دادم
دستشو از کمرم برداشت و رفت سمت زین
به کمک نایل که تازه رسیده بود زینو بلند کردو حرکت کردن
منم پشت سرشون میرفتم بقیه هم پراکنده شدن
سرمو انداختم پایین و به قدمام نگاه کردم هنوزم بابت حال زین نگران بودم چی خورده بود که مسموش کرده ؟هرچی زین خورده بود منم خورده بودم
تو افکارم دست و پا میزدم که یه دستی زد رو شونم
نگاش کردم همون دختره رز بود
رز_حسابی نگران شدیا
چشمامو بازو بسته کردم
ل_اره راستش خیلی ترسیدم
وقتی وارد اتاق اساتید شدیم زینو گذاشتن رو کاناپه شیری رنگ گوشه ی اتاق و ویلموت درخواست یه شربت خنک کرد
نایل رفت تا شربتو بیاره و ویلموتم یه بطری اب معدنی برداشت و یه مقداریشو پاشید تو صورت زین که پلکاش کمی تکون خوردن
هری هم بالا سرش وایساده بود هر از چندگاهی به من و رز نگاه میکرد
با صدای رز برگشتمو نگاهش کردم
رز_داشتیم باهم حرف میزدیم که اینطوری شد قبلش بهم گفته بود تو مث برادرشی منم وقتی تو دستشویی بیهوش شد اوردمش بیرونو سریع اومدم سراغ شما
لبخند زدم
ل_واقعا ازت ممنونم که کمکش کردی
رز_نه ب....
هری پرید وسط حرفش
ه_خیلی خب ازت ممنونم حالا یه لطفی کن و برو تا اتاق خلوت شه
با تعجب به هری نگاه کردم الان دختره ناراحت میشه خب
اما اون فقط خندید
رز_اره ببخشید حواسم نبود..لویی شمارتو بده حال زین خوب شد بهم خبر بده
تا خواستم گوشیشو که سمتم گرفته بود بگیرم دوباره صدای هری دراومد
ه_شمارتو بده من بهت اطلاع میدم
رز سرشو خاروند و معلوم بود داره خجالت میکشه
رز_عام باشه
بعد از اینکه شمارشو داد برگشت سمتم لپمو کشید
رز_بعدا میبینمت کیوتی
وات؟!
با شنیدن ناله ی زین دست از تعجب کشیدم و دویدم سمتش

My brother[L.S][Z.M]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang