"بوکسور معروف،لیام پین،امروز در اثر خودکشی در گذشت. گزارشات حاکی از آن است که..."
کنترل رو برمی دارم. تلویزیون رو خاموش می کنم و کنترل رو به گوشه ای پرت می کنم.
به سمت نوشته ها می رم،امروز باید تمومشون کنم. کم کم دارم به این نتیجه می رسم نوشتنشون کار احمقانه ای بود؛اما من جدا نیاز داشتم ذهنم رو کمی هم شده آروم کنم.
می بینی لیام؟
همه دارن در مورد تو حرف می زنن.این دقیقا همون چیزی هست که همیشه آرزوش رو داشتی؛درست نمی گم؟!
تو همیشه تشنه توجه بودی،دوست داشتی همه نگاه ها سمت تو باشه.الآن هست...
می دونی در مورد چی حرف می زنن؟
می گن نمی تونن باور کنن. می گن امکان نداره...حق دارن.
دیروز ساعت ها نشستم و به چهره ات نگاه کردم لیام. سعی کردم جز به جز همه چیز هایی که می پرستیدم رو به خاطر بسپارم.نمی خوام هیچ جزئی از وجودت رو فراموش کنم.
قبلا هم گفتم،آدم ها می تونن از ماهی قرمز های آکواریوم هم فراموش کار تر باشن.
اما من نباید فراموشت کنم. من حق ندارم فراموشت کنم.لیام پین،عشق من،تو مردی چون من خودکشی رو به خوبی می شناختم.
چشم هام رو می بندم.
هنوز هم می تونم همه جزئیات رو به خوبی به خاطر بیارم.
اهی از سر آسودگی می کشم.تو هنوز هم لبخند به لب داری،لبخند می زنم.
گفته بودم لبخند های تو مسریه؟سلام به همگی
خب اینم از پایان داستان
دیگه فقط یه اپیلوگ موندهچطور بود؟
فکرش رو می کردید؟اگه سوالی هست حتما حتما بپرسید تا جواب ها رو آپ کنم
دوست دارم نظرتون رو در مورد داستان بدونم
ممنون که وقت می گذارید💛❤
YOU ARE READING
guide to become a sad clown
Fanfictionلیام. لیام عزیزم. قصد پرسیدن احوالت رو ندارم؛چون جواب این سوال همیشه یه دروغه. یه سوال تشریفاتی برای سرکوب حس همدردی نسبت به همنوع و یه جواب سرسری برای نشون دادن سپاسی که در اصل وجود نداره. یه نوع رفتار محترمانه تهوع آور. اما رابطه ما خیلی عمیق تر ا...