"آممم...بفرمایید،کاری داشتید ؟ " لویی دستاشو نامحسوس بهم مالید به اون یارو خوشتیپه و شوهر آینده اش نگاه کرد.
فاک اینا خیلی باهم هات میشن . یکی کتکم بزنه .ممنونم.
"آممم..آمممممم..چیزه.چیز میخوام ."
خاک بر سرم همین اول کاری؟پسرم یه مقدمه ای، یه ماچی ، یه موچی. یه ستایشی در وصف پادشاه باسن ها بکن شما بعدش چیز بخواه.
جوان های الان چرا مراعات اینجور چیزا رو نمیکنن؟خب منم زیاد با تشریفات و مقدمه چینی موافق نیستم ولی انقدر ؟!"چیز ؟! "
" نه! " بعدش لب هاشو تر کرد و گفت " منظورم اینکه نمایشنامه ی رومئو و ژولیت رو شما دارید ؟تعدادش پونزده تا باشه.آخه برای دانش آموز هام میخوام. "
بعدش دستشو پشت گردنش کشید و با خجالت سرشو پایین انداخت.
الهی من بمیرم.اینم که کراش زده روی لویی.رومئو و ژولیت کی بودید شما دو تا آخه ؟:") کیوتهای خر.
منظورم اینکه خیلی خر.تازههههه اینم از خودمونه. الهی فدات شم اینم شکسپیر میخونه.
بعدشششششششش گفت دانش آموز.خحبنیختقنسنططگساسنتستسشتشتخشنشنشحن یه معلمه.چ ق د ر کیوت.خاک بر سرم شد.
"آره ،آره البته که دارم.فقط اونها طبقه بالای قفسه ها ان.اجازه بدین برم با چهار پایه گذاشتن بیارمشون ."
"البته ،آره.مشکلی نیست.ممنونم."
بعدش لویی رفت چهار پایه رو بیاره .وقتی چهار پایه رو گذاشت جلو قفسه ها ،خم شد که بره روی چهار پایه که یهو دیدم این پسره چشم هاش شده قده هلو!
زوم کرده رو هلوی لویی چشم هاشم بر نمیداره.
حیف.حیف که میخوام لویی رو شوهر بدم وگرنه میپریدم روت .انقد هیزی نکن ورپریده.عجب.
ولی خودمونیم. اصلا میبینید ؟ قدرت تامو اَس.
رمز موفقیت اصلا اینه. باسن.
شما فکر میکنید کیم کاردشیان یا جنیفر لوپز بیشتر شهرتشون رو از چی دارن؟ همین ما تحت مبارکشون!خانوم ،آقای محترم.لیدیز اند جنتلمن بذار لپ مطلب رو بگم شما باسن نداشته باشید شانسی ندارید . همه ی اصلا ها بر میگردن به همین باسن.البته ممکنه شما یه اژدر مثل برای لیام داشته باشید کارتون راه بیفته.که این فقط برای آقایون صدق میکنه.شاید الان تو ذهن شما این باشه که من اژدر لیام رو از کجا دیدم.
والله یبار خواب بودم فهمیدم همین پسره زین از روی شلوارش اینو دید میزده و با چشم هاش سایز میگرفته.ماشالله هزار ماشالله چشم نیست که دوربین شکاریه.
آره خلاصه میخواستم بگم شما هلو نداشته باشید باختید.تامام.
الان من به شما اطمینان میدم، با این قدرت اَس لویی و لبخند هاش کار تمومه .پسره تسلیم میشه روی زانو هاش میفته. لویی دو تا پلک بزنه پسره از کیوتی و زیبایش لویی غش میکنه. من میدونم.
YOU ARE READING
Adventures Of A FanCat
Fanfictionبا قر دادن دمم به سمت لویی رفتم و جلوش ایستادم. "میدونی لویی،شکسپیر میگه 'پندی از دیوانگان:دوست بدار و فراموش مکن ! ' " با چشمای درشت و خنگول کیوتش باز بهم نگاه کرد. چرا انقدر این خنگه ؟ "باشه باشه،میفهمم تو الان خنگ شدی و هیچی نمیفهمی.میدونی بومپل...