01.Merman

1.1K 102 12
                                    

"کـــــــــــــــای، من رفتـــــــــــــــــــــم" برای بار 5ام داد زد تا شاید این ماهی تنگ بلور از توی حمام متوجه رفتنش بشه، مطمئنا با حضور این پسر عاشق آب پول آب این ماهشون چندین برابر می‌امد ولی خب با توجه به هزینه‌ای که برای نگه داشتن کای از سازمان حمایت از افراد بی سرپرست بهش داده میشد مشکلی نبود، با کمک اون پول حتی ساعت کاریشم کمتر کرده بود، وقت بیشتری برای درس خوندن داشت و امیدش برای رفتن به یه دانشگاه خوب خیلی بیشتر شده بود.

یه لنگه کفش توی پاش بود و سعی داشت اونیکی رو از زیر جا کفشی بیرون بکشه که چیز خیلی مهمی یادش امد، لی لی کنون برگشت توی خونه و مستقیم در حمام رو باز کرد "هی.. هــــــــــی" سعی کرد حواس پرت کای رو به خودش جلب کنه، موفق هم شد، کای دوش رو بست و با چشمای کنجکاو بهش نگاه کرد، با دیدن بدن کای که قطرات ریز و درشت آب روش نور چراغ میدرخشید کلا حرفش یادش رفت و با دهن نیمه باز به درخشش خاص پوست کای خیره موند.

بعد از چند ثانیه کای مثل اینکه تازه متوجه نگاهای عجیب همخونه‌اش شده باشه سریع پشت پرده حموم رفت و پرده رو جلو خودش کشید "هیونگ خیره نشو... چیکارم داشتی؟" پسر بزرگتر سرشو محکم تکون داد تا ذهنش از تصورات کثیفش جدا بشه

چند لحظه توی مغزش دنبال دلیل برگشتنش گشت "هان... هان مامانم دیروز کیمچی فرستاد..." با شنیدن اسم کیمچی چهره کای کاملا توی هم رفت و حالت منزجری به خودش گرفت، زبونش رو بیرون اورد و سرشو به دو طرف تکون داد، در عوض چان لبخند کوچیکی زد "تو ظرف سفیده اس، مثل دفعه قبل بی هوا نخوری، من مدرسه ام خفه نشی" کای سرشو به سرعت بالا و پایین کرد

--------------------------------------------------------

فلش بک 2 هفته قبل

"هوفــــــــــــــــــــــــ" نفس عمیقی کشید و روی چمنای کنار رودخونه ولو شد "امروزم تموم شد..." به یه حرکت تند از جاش بلند شد و چهارزانو نشست، بعد از مدرسه و کاره پاره وقتش همیشه همینکارو میکرد، روی چمنای نم کناره رودخونه مینشست و به چراغای ساختمونای اونور رودخونه نگاه میکرد، برعکس خیلی از همسناش که ساعت منع رفت و امد داشتن اون هروقت میخواست میرفت و می‌امد، پس نیاز نبود برای رفتن به خونه عجله کنه، کافی بود خودشو به تماس ساعت 11 مادرش برسونه.

پارک چانیول پسر 19 ساله‌ای بود که به اصرار والدینش از شهر کوچیکشون به سئول امده بود تا تحصیل بهتری داشته باشه، اونقدر باهوش نبود که بتونه به دانشگاه بزرگی مثل دانشگاه سئول بره ولی حتما میتونست با کمی تلاش توی یه دانشگاه خوب بورس بگیره.

مثل همیشه داشت به اطرافش نگاه میکرد تا خستگی کارشو فراموش کنه، چند متر پایین‌تر متوجه یه نفر کنار آب شد، از هیکلش میشد بگی یه پسره جوونه و به نظر میرسید داره به زور کمربند شو بیرون میکشه، این یکم عجیب بود مخصوصا که کت و کفش پسر رو هم روی زمین میشد دید، چانیول سعی کرد سناریوسازی نکنه و نگاهش رو از اون بگیره ولی نمیتونست جلو ذات کنجکاوش رو بگیره و هر از چند لحظه از گوشه چشمش پسر رو نگاه میکرد

Aquamarine | ChanKai Ver [Completed]Where stories live. Discover now