02.Fay

474 80 11
                                    

کای بدون لباس گوشه حموم به دیوار چسبیده بود سرشو تکون میداد، چانیول با شلوارکش نزدیک دوش آب ایستاده بود سعی میکرد کای رو بیاره زیر آب "کای... اذیت نکن، این فقط آبه، دماشم خیلی خوبه... بیا اینجا" کای سرش رو به دو طرف تکون میداد با ترس با آبی که داشت ازش بخار بلند میشد خیره شده بود "تو میخوای منو بکشی.... نمیـــــــــــــــــــــــــــام این آبه داره ازش دود بلند میشه..."

چانیول از ناچاری آب داغ رو کمتر کرد تا آب ولرم بشه "بیا ببین، دیگه ازش بخار بلند نمیشه" پسر برنزه کمی از دیوار فاصله گرفت و سمت دوش رفت و آروم دستش رو زیر آب برد ولی دوباره خودش رو عقب کشید و سرش رو تکون داد، چان از سر حرص نفس عمیقی کشید و آب داغ رو کامل بست "بیا دیگه آب گرم توش نیست الان از سرما دندونات میریزه" کای کمی جلو امد و دستش رو زیر آب برد و چند لحظه نگه داشت، بعد به آرومی زیر دوش رفت، سرش رو کمی تکون داد و زبونش رو بیرون آورد "با اینکه آبش بوی عجیبی میده ولی مزه اش از آب رودخونه بهتره"

چان که خودش از قطرات آب سردی که روی بالاتنه برهنه اش میریخت داشت میلرزید با تعجب به کای که انگار نه انگار زیر آب سرد ایستاده بود نگاه کرد "نگو که آب رودخونه خوردی؟"

کای بی‌توجه سوال چان دستش رو سمت شامپو و صابونا دراز کرد و با تعجب زیر و بالاشون کرد و بعد نرم کننده موی چانیول رو جلو صورتش برد و بوش کرد "این چیه... بوش عینه تو!!" چانیول سرما رو فراموش کرد و کای رو روی چارپایه کوتاهی که زیر دوش گذاشته بود نشوند "بهش میگن شامپو، باهاش موهامونو میشوریم"

"منم... موهای منم.." چان از لحنه بچگانه کای زد زیر خنده "باشه ولی باید چشمات رو محکم ببندی وگرنه چشمات در میاد فهمیدی" برای اولین بار از ملاقتشون کای لبخند بزرگی زد و سرش رو با ذوق تکون داد "تا نگفتم بازش نمیکنیا" کای چشماش رو محکم روی هم فشار داد و اجازه داد چان سر و تنش رو تمیز بشوره

"شما ادما با اینکه عجیبین ولی خیلی باهوشین... توی رودخونه هیچکی راهی پیدا نکرده که ما اینجوری بوی خوب بدیم" چانیول به سختی جلو خنده اش رو گرفته بود

بعد از تموم شدن کارشون چانیول حوله خودشو به کای قرض داد تا بپوشه، حرف زدن با این پسر برای چانیول کم کم داشت جالب میشد، از دخترایی که خودشون رو با بچه بازی لوس میکردن خوشش نمی‌امد ولی این پسر، اصلا به نظر نمیرسید داره ادا در میاره و همین باعث شده بود این رفتار بچگونه براش جالب بشه "خب حالا وقته قصه اس هان؟" پشت سر کای نشست و سعی کرد به این پسر دست و پاچلفتی کمک کنه خودش رو درست خشک کنه

"اممممم، خب... قبلا که گفتم Fay هستم میدونی یعنی چی؟" سمت چان برگشت که با یه لبخند ساده به صدای بمش گوش میداد نگاه کرد، چان هم سرش رو به نشونه منفی تکون داد "خنگ... خب شماها میگین پری دریایی..." با شنیدن کلمه پری دریای چان چند لحظه مکث کرد اما کای اصلا متوجه نشد و خیلی ریلکس به حرفش ادامه داد "ولی خب ماها توی دریا زندگی نمیکنیم، آب اونجا زیادی شوره" دوباره سمت چان برگشت که حالت عجیبی پیدا کرده بود، مشکل این پسر از چیزی که فکر میکرد خیلی خیلی بزرگتر بود "چانیول؟ خوبی؟ اگه سخته خودم انجام میدم"

Aquamarine | ChanKai Ver [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora