11.NoLas

293 53 8
                                    

دوستان لازم دیدم یه نکته رو درباره قسمت قبل بگم که متاسفانه یادم رفت آخر قسمت قبل توضیحش بدم و براتون سوال شده بود. دوستان گفته بودین چطور نوا نتونست پدر چان رو از روی لو بلند کنه ولی زد اون مرده رو له کرد اگر دقت کنید نوا خیلی مرد سافت و ظریف مریفیه ولی باز اگر دقت کنید میبینید وقتی عصبانیش کنی گاو هم حریفش نیست مثل قضیه اونایی که درباره بک حرفای چیز دار زدن یه جور تناقض توشه و میتونم بگم قدرتش مواقع خاصی نشون داده میشه
یه سنگ دیگه توی آب پرت کرد "نیکول! نیکی؟ نیک نیک! هنوز عصبانی هستی؟ بیا دیگه!" انقدر بلند داد میزد که پدر چانیول مطمئن بود صداش تا آخر پارک ساحلی شنیده میشه ولی عین خیالش هم نبود و برعکس اون این آقای پارک بود که دستش رو از خجالت بالا اورده بود تا اگر کسی از اونجا رد شد چهره اشو نبینه و آبروش نره.
نوا دستاش رو به کمرش زد "نیکولاس من همه عصر رو وقت ندارم همین الان بیا با...." آب زیادی که روش ریخته شد باعث شد صداش قطع بشه.
با اون صدای بلند افتادن چیزی توی آب و قطع شدن صدای نوا آقای پارک سریع دستش رو از روی صورتش برداشت تا ببینه چی شده. توی فاصله 2 متریش مردی که باهاش به اینجا امده بود رو دید که سر تا پا مثل کسی که یه تشت آب روش خالی کرده باشن خیس ایستاده.
مرد مو بلند موهای خیس چسبیده به صورتش رو با آرومی از صورتش پاک کرد "باشه بابا! معذرت میخوام خوبه؟ حالا میای بالا یا نه درباره کایه"
با تموم شدن جمله نوا صدای مردونه ای از سمت آب شنیده شد "کای؟ بلایی سر پسرم امده؟ نوا کیم باور کن اینبار گردنتو..."
"نمیخواد انقدر تهدید کنی چیزیش نیست فقط میشه بیای بالا؟ هوم؟ خواهش میکنم عزیزم!" حجم بزرگ دیگه ای آب روی نوا ریخته شد.
همزمان موهای نقره ای و کم کم صورت مردونه از روی سطح آب بالا امد و با لهجه اسپانیایی که سعی داشت کره ای صحبت کنه گفت "جرات داری یکبار دیگه با من اینطوری حرف بزن میدونی که تفریحم تیز کردن نیزه هامه!!" در پایان جمله اش تقریبا همه بالا تنه برنزه و برهنه اش از آب بیرون امده بود.
در جواب اون چهره عصبانی و لحن کاملا تهدید امیز نیکولاس، نوا فقط تکخندی زد و سمت آقای پارک برگشت، مرد بیچاره به نقطه ای که میتونست قسم بخوره چند لحظه پیش یه دم فیروزه ای رنگ ماهی در ابعاد خیلی بزرگ دیده خیره مونده بود.
نوا دوباره تکخند زد و با صدای بلند رو به پدر چانیول گفت "هی همینجوری اونجا واینسا! بیا اینجا" میشد لرزش خفیفی رو توی زانو های مرد مسن دید ولی انگار خودشم از ترسیدن خسته شده باشه، آب دهنش رو فرو داد و سمت جایی نوا حرکت کرد
برخلاف اون مردی که همین حالا از زیر آب بیرون امده بود شروع کرد به عقب رفتن میشد ترس زیادی توی چهره اش دید، نیکولاس مثل کسی که یه قاتل زنجیره ای رو از نزدیک دیده باشه رنگ از صورت برنزه اش پرید. نوا که سمت پدر چان برگشته بود سمتش برگشت و با دیدن وضعیتش خیلی سریع توی آب پرید و سمت نیک شنا کرد و درست چند لحظه قبل از رفتن نیک به زیر آب گرفتش "هی! هــــــــــی نیک، نگران نباش، نترس خب؟ اون ادم بدی نیست"
"اون آدمه! همشون مثل همن، وحشین، همشون وحشین" لحن نیکولاس به شدت عصبی بود سعی داشت خودشو از دست نوا بیرون بکشه اما نوا محکم نگهش داشته بود و نمیذاشت تکون بخوره "نیک تو به من اعتماد نداری؟ فکر میکنی یکی از اونا رو میارم اینجا؟ فکر میکنی دو دستی کسی که پسرمو بهم هدیه داده دو دستی تقدیم یکی از اون وحشیا میکنم؟"
تقلای نیکولاس به طور ناگهانی متوقف شد، دهنش نیمه باز بود و با صدای بلند نفس میکشید، چندباری آب دهنشو فرو داد، سرش نامنظم به اطراف تکون میخورد انگار که گردنش درست نمیتونست وزن سرش رو تحمل کنه "خب... خب برای چی... برای چی اوردیش اینجا؟"
"آوردمش چون... ام... خب اوردمش چون ترسیده بود، میدونی فکر کردم اگر یکی از ما رو توی حالت اصلیش ببینه ترسش بریزه!!" سمت پدر چانیول که درست همون جای قبلی ایستاده بود و به اونا نگاه میکرد برگشت.
مرد برنزه قطرات آبی که از موهاش روی پلکاش افتاده بودن رو پاک کرد "اصلا بنظر نمیاد ترسش ریخته باشه!! اصلا چرا باید برات مهم باشه! اون یه انسانه چرا باید مهم باشه که از ما میترس..." حرفش رو نیمه کاره ول کرد، کم کم اخمی روی صورتش شکل گرفت "اون درباره ما میدونه! تو گفتی راجع به کایه! اون درباره کای میدونه؟"
نوا در حالی که موهاش روی آب پخش شده بود روشو برگردوند سعی کرد سمت اسکله شنا کنه ولی نیکولاس از پشت مچ پاش رو گرفت و اونو سمت خودش کشید، یه تای آبروشو بالا داد و شک بهش نگاه کرد "نوا کیم بهتره همین حالا اعتراف کنی چیرو از من مخفی میکنی!"
روی لب نوا لبخند مصنوعی شکل گرفت "چند بار باید بگم کره ای ها فامیل رو اول میگن باید بگی کیم..." نگاه کردن به حالت نگاه نه چندان دوستانه نیکولاس باعث شد از کارش پشیمون بشه و با حالت مرددی و جوری که نیک نفهمه گفت "اونپدردوستپسرپسرمونه"
حالت اخم نیکولاس از عصبانی به گیجی تغییر کرد "هان؟" نوا دوباره خندید و اینبارم مثل دفعه قبل و حتی سریعتر گفت " اونپدردوستپسرپسرمونه"
نیکولاس چشماشو بست و نفس عمیقی کشید "5 ثانیه وقت داری جمله ات رو درست بگی وگرنه این یارو رو کبابش میکنم!" و با چونه به پدر چان اشاره کرد، آقای پارک که متوجه شد آخر خط نگاه نیکولاس و نوا که به سمتش برگشته خودشه دو قدم عقب رفت و کمی گارد گرفت
صدای خنده کوتاه عصبی نوا توجه مرد مو نقره ای رو به اون جلب کرد "آخه این چیک..."
"4... 3..."
"اون پدر دوست پسر پسرمونه!" این جمله هم به تندی قبلیا بیان شد ولی اینبار به وضوحی بود که نیکولاس بعد از 10 ثانیه سکوت کاملا متوجه معنی تک تک کلماتش شد ابروهاشو بالا داد، دهنش رو باز کرد ولی صدایی از بین لباش بیرون نیومد، لباش رو بست، آب دهنش رو به زور فرو داد و دوباره سعی کرد "چی گفتی؟ الان چی گفتی؟" نوا نگاهشو از نیکولاس گرفت و مردمکشو چرخوند و به آسمون نگاه کرد ولی خیلی نتونست از نگاه نیکولاس فرار کنه چون چونه اش گرفته شد و سرش پایین کشیده شد "بهت. گفتم. الان. چی. گفتی"
نوا نگاهشو پایین انداخت "به من چه اصلا! خودش رفته با یه آدم دوست شده من این وسط چیکاره ام که له بشم!!"
---------------------------------------------
بکهیون روبروی لوهان نشسته بود و پا به پای اون میخورد، لوهان مثل کسی که همه روز رو گرسنگی کشیده باشه میخورد و اصلا انگار نه انگار تمام وقت داشته میخورده، بک خواست یه تیکه دیگه از پیتزا رو توی دهنش بذاره که سهون اونو از دستش در اورد "نیاز نیست خودتو خفه کنی ها" بک با دهن نیمه باز و چشمای پر از حرص باقی مونده تیکه قبلی پیتزا رو جوید
با چونه به لو که دوتا تیکه پیتزا توی دستش داشت اشاره کرد "چرا اون میتونه اینجوری بخوره ولی من نه؟"
سهون با چشمایی که بخاطر لبخندش دوتا حلال باریک برعکس رو تشکیل داده بودن به بک نگه کرد "اولا هیونگ! این نه! هیونگ! اون حتی از تو هم هیونگتره باور کن! بعدم هیونگ داره جای دو نفر میخوره تو چرا خودکشی میکنی؟"
" منم سه روزه بخاطر فشار کاری نتونستم درست غذا بخورم الان که یه عالمه پیتزای مجانی داریم تو نمیذاری بخورم!!"
همزمان با کل کل سهون و بک مادر چانیول خودشو کنار پسرش رسوند و به آرومی گفت "به لوهان دقت کن، منتظر یه همچین وضعیتی از جانب کای باش!"
چشمای چانیول از تعجب گرد شد "یعنی کای هم میخواد اینقدر بخوره؟" مادرش خندید و سری تکون داد "این طبیعت اوناس، مخصوصا وقتی بیرون آب باشن"
"یعنی کای هم به حد مرگ قراره بخوره؟" صدای بکیهون توجه مادر و پسر رو جلب کرد، اینجور که معلوم بود بکهیون تمام مدت کل کلش با سهون حواسش به حرفای اونا هم بوده
لوهان اخم کرد و برش گاز خورده پیتزای توی دستش رو توی جعبه پیتزا خالی برگردوند "من تا حد مرگ نمیخورم!"
کای چشم غره ای به سهون رفت و کنار لوهان نشست "هیونگ اشکالی نداره هرچقدر بخوری" سهون چهره اشو توی هم کرد "من این وسط چیکاره ام چشم غره اشو به من میری!" اما کای بی توجه به سهون دستی روی کمر لو کشید "اومونیم چرا چان رو میترسونید؟ این طبیعت ما نیست! فقط لو هیونگ نسبت به بقیه ما ضعیف تره و بخاطر بچه مرتب گرسنه میشه همین"
بک که از فرصت پیش امده استفاده کرده بود و یه سوسیش بین لباش برده بود خیلی سریع اونو داخل دهنش کشید و با کنجکاوی پرسید "این قضیه بچه چیه هی میگین؟ مگه هیونگتون حامله اس هی می..." چند لحظه مکث کرد و لو رو برانداز کرد "وااااهاااایییی" سمت سهون برگشت "مگه مرداتونم حامله میشن؟" بدون اینکه به سهون اجازه جواب بده سمت لو خم شد و به فاصله چند میلی متری پوستش جلو رفت
لوهان از حس برخورد مژه های بک به پوست گردنش خواست خودشو عقب بکشه "پولکاشـــــــــــــــو چقدر زیــــــــــــــــــــاده" توی همون حالت گردنشو سمت سهون که از رفتارای اون شرمنده به نظر میرسید برگشت "خودت گفتی وقتی یه Fay حامله شه پولکاش ده برابر میشن!! چرا نگفتی مرداتونم میتونن!!" صاف وایستاد و سمت سهون برگشت "از امشب من بالا!" با شنیدن این حرف چانی خیلی سریع دستشو روی گوش مادرش گذاشت ولی یکم دیر شده بود چون خانم پارک به وضوح حرف بک رو شنیده بود و تا نزدیک گوشش سرخ شد سرفه خفیفی کرد و کنار گوشش رو خاروند "فک کنم بحثاتون یکم خصوصی شده بهتره من برم یه هوایی عوض کنم نه؟" و بدون یه لحظه معطلی خودشو به کت و کفشش رسوند و از در بیرون رفت.
سهون با اخمی کنار بک ایستاد "خیالت راحت شد آبرومونو بردی؟" بک سری کج کرد و به چان نگاه کرد "مگه نمیدونست؟"
چانیول نفس بلندی کشید "امروز تازه قضیه ما علنی شد! یعنی قشنگ تصویر ذهنیش از سئول رو ترکوندی! فک کنم تو خیابون بترسه به اطراف نگاه کنه نکنه دوتا پسر رو هم باشن!"
"یعنی مادرت انقدر تخیلش بالاس؟ منم یکی اینجوری میخوام!" سهون با شنیدن حرفای بک نگاهی به قوطی جلوی بک انداخت جای تعجب نداشت که بک انقدر بی پروا شده بود، تمام مدت لوهان قوطی آبجو رو جلوی اون هل داده بود و خودش کولا خورده بود و حالا سهون رو با یه موجود نه چندان قابل مهار روبرو کرده بود با دهن نیمه باز به 4 تا قوطی خالی جلو بک نگاه کرد و با حالت بهت زده ای به لوهان نگاه کرد "هیونگ!!" بک سعی کرد مایع مونده ته یکی از قوطی ها رو بخوره ولی سهون اونو از دستش بیرون کشید
"ا اون ماله منه!! سهون بدش به من" سهون فقط به یه چیز فکر میکرد 'چرا هر چیز خوبی یه نقطه تاریک و ترسناک اون اعمقاش داره؟' "هیونگ کافیه هنوز تا آخر شب کلی مونده ولی تو داری مست میشی"
"من مست نیستم بدش من! هنوز 5 تا قوطی دیگه میتونم بخورم"
صدای کل کل اونا و غرغرای لوهان سر اینکه اون فقط یکم خورده و بکهیون اذیتش میکنه کله فضای اون خونه کوچیک رو پر کرده بود، تنها کسی که توی سکوت فقط به این صحنه نگاه میکرد چانیول بود
خنده ریزی کرد، شونه هاش میلرزید و سرش رو تکون میداد، هیچ وقت تجربه ای رو با بچه های کوچیک نداشت ولی حالا خیلی خوب میتونست یه گوشه از زندگی رو بعد از پدر شدن تصور کنه، اگر بچه اونا قرار بود یک پنجم این شیطون باشه هنوز کنترلش نیاز به قدرت فرا انسانی داشت.
-----------------------------------------------------------
آقای پارک به هر جایی جز نگاه مردی که نصف تنش زیر آب بود نگاه میکرد، نیکولاس دندوناشو بهم میسایید و به مرد مو بلندی که کنار آقای پارک نشسته بود خیره شده بود "پسر من! کای! یکساله که داره با یه انسان زندگی میکنه و تو چیزی به من نگفتی!"
نوا بدون نگاه کردن به چشمای ترسناک معشوقه اش وسط حرفش پرید"من...." همون لحظه ضربه خیلی محکمی روی آب خورد، ضربه ای که آقای پارک به وضوح دید توسط دم فیروزه ای رنگ نیکولاس روی آب خورد.
نیکولاس نفس عمیقی کشید و ادامه داد "داره باهاش قرار میذاره بازم اون دهنتو بسته نگه داشتی! با اون دهنت چیکار کنم کیم نوا شی! دهنی که به هیچ دردی نمیخوره رو باید چیکار کرد؟"
نوا سرشو پایین انداخت و زیر لب زمزمه کرد "پره توتیا" با این جواب نیکولاس دوباره نفس عمیقی کشید و رو به پدر چان برگشت "هی... تو آجو... چی بود آجوشی؟ هوم هی تو آجوشی! من جای تو باشم بجای نشستن و درمان مشکل ترس از فلس داران میرفتم و پسرمو خیلیییییی زود از پسر یه Mermanه عصبانی دور میکردم!"
پدر چان سرشو بالا اورد و به نیکولاس خیره شد و ناخودآگاه گفت "خانوادگی پررو هستین..." اما فورا با دیدن تنگ شدن پلک نیکولاس دور مردمک فیروزه ای رنگ چشماش حواسش سر جاش برگشت، سرشو پایین انداخت و با لحنی که سعی میکرد نشون نده که ترسیده گفت "منم با رابطه اشون موافق نیستم"
هر دو ابروی نیکولاس همراه با گوشه لبش کمی بالا رفت "بهت نمی امد همچین موجود فهمیده ای باشی!" آقای پارک بدون توجه به تعریف نیک ادامه داد "اما حریف اونا این آقا که حمایتشون میکنه نیستم" و به نوا اشاره کرد
چشمای نوا با حرکت آقای پارک گرد شد و با من و من رو به نیکولاس کرد "دروغ میگه! من گفتم مخالفم!" رو به آقای پارک برگشت "انتقام بطری آب رو میگیری؟ بگو من کاری نکردم وگرنه امشب منو میکشه! جدی جدی میکشه!" آقای پارک بی تفاوت به نوا به حرکت بالا و پایین آب کنار پاش نگاه کرد
-----------------------------------------------------------
با لیوان آب عسل توی دستش که قرار بود مستی رو از سرش بپرونه در رو باز کرد و همین باعث شد اولین چیزی که مرد پشت در بشنوه صدای بلند و بم آشنایی باشه "بک هیونگ... هیونگ تو.... در رو باز نکن... حداقل اول بپرس کی پشته دره!"
بک لبخندی به مرد بلند قد جلوش زد و در رو خیلی ریلکس توی صورت مرد بست، همزمان سهون کنارش رسید "کی بود؟"
بک لبخند پهنی زد "نمیدونم" سکسکه ای کرد و با همون چهره احمقانه ادامه داد "در رو بستم تا بپرسم کیه!" خیلی نرمال نبود که بکهیون تا این حد از کنترل خارج بشه، هربار سهون جلو مست شدنش رو میگرفت ولی اینبار انقدر درگیر برادراش شده بود که حتی متوجه نشده بود بک داره چی بجای نوشابه میخوره
نگاه تاسف باری به صورت خنده دار بک انداخت، گوشه گوشش رو خاروند و همزمان با باز کردن در با لحن مودبانه ای گفت "کی..." با دیدن مرد برنزه روبروش آب توی دهنش خشک شد، سعی کرد به چشمای فیروزه ای رنگ مرد نگاه نکنه و نگاهش رو به موهای یخیش بده ولی خیلی نتونست از نگاهای نیکولاس فرار کنه
بکهیون از پشت سرش بیرون امد، دستش رو بالا اورد "سلــــــــــــــــام! اینجا خونه ما نیست! من بکهیونم تو کی هستی؟"
نیکولاس اخم غلیظ تری کرد و رو به سهون با لحن کنجکاوی پرسید "این دیوونه اس؟" سهون که تازه یادش امده بود حتی سلام نکرده خیلی سریع خم شد "سلام چاگون آبوجی*" بک رو کمی عقب کشید "شما ببخشید این یکم..." بک دوباره خودشو از پشت سر سهون بیرون کشید "چاگون آبوجی؟ سلـــــــــــــــــــــــــام چاگون آبوجی" و دوباره به چهره جدی نیک خنده پهنی زد که باعث شد مرد مسن تر سری تکون بده. سهون خیلی سریع جمله اش رو تصحیح کرد "کلا خله! شما به دل نگیرید..."
نیکولاس بی تفاوت به روبرو نگاهی انداخت و به آرومی  با دستش سهون رو که به سختی بک رو توی بغلش گرفته بود و دهنشو به شونه پهنش چسبونده بود تا دوباره سوتی نده کنار زد و وارد آپارتمان کوچیک کای و چانیول شد.
با ورود نیکولاس بلاخره نوا که دقیقا پشت سرش ایستاده بود دیده شد، سرشو پایین انداخته بود و خواست پشت سر نیک داخل بره که بلاخره بکهیون با یه فشار درست و حسابی به نقطه ای از سر شونه سهون که بین دندوناش گرفته بود و توی مستی با پیرهن روی اون قسمت بازی بازی میکرد باعث شد دست سهون شل شه
نفس عمیقی کشید و بعد با یه لبخند مست خودشو تو بغل نوا اندخت "عالیجنــــــــــــاب خیلی وقته همو ندیدیم" سهون در حال مالیدن اون نقطه ای که بکهیون دندونای نیشش رو توشون فرو کرده بود با دست آزادش بک رو دوباره سمت خودش کشید و با سر به پدرش اشاره کرد تا سریعتر دنبال نیکولاس بره.
با ورود نیکولاس به اتاق هر دو نفری که روبروی هم روی زمین نشسته بودن در کسری از ثانیه  از جا بلند شدن، کارتایی که داشت برای لوهان طرز استفاده اش توی بازی رو توضیح میداد رو ول کرد و همشون جلو پای خودش و لو پخش شد "پاپا!"
لوهان دستش رو دراز کرد و سوییشرتش رو از روی تخت برداشت و با اون شکمه بالا امده تعظیم بلندی کرد "چاگون آبوجی! من دیگه برم! قراره شب رو جای دیگه بمونم" و مثل کسی که از قبل برای رفتن آماده شده بود سمت در رفت اما همین که از کنار نیکولاس رد شد با کشیده شدن پشت سوییشرت دو قدم عقب کشیده شد و بعد صدای تق کوچیکی رو شنید.
سمت نیکولاس که یه برگه مقوایی کوچیک دستش بود برگشت، نیک دست لو رو بالا اورد و مارک لباس رو کف دستش گذاشت "وقتی لباس میخری باید مارکشو بکنی! نه کله شهر رو باهمون دمی که بهت آویزونه بچرخی!" با شنیدن اسم دم لوهان سرع به پشت سرش نگاهی کرد تا دمی که نیکولاس ازش حرف میزد رو پیدا کنه ولی با خالی دیدن اون نقطه دوباره سمت نیک برگشت نیک با چشم و ابروهاش به مارک توی دست لو اشاره کرد
مرد جون تر که تازه متوجه منظور همسر پدرش شده بود لبخند پهن و احمقانه ای زد و سمت جایی که کفشاش بودن رفت. وقتی از کنار نوا میگذشت سرشو پایین انداخت تا نگاه ملتمس پدرش رو نبینه و عذاب وجدانش کمتر بشه. خیلی سریع جلو چشمای متعجب سهون کفشاش رو توی پاش کشید و از در بیرون رفت.
کوچیکترین عضو خانواده کیم برای چند لحظه مردد موند ولی بعد خیلی سریع بک رو که خودشو بیخیال روی دستای اون ول کرده بود بالا کشید و سعی کرد کمکش کنه وایسه روشو به پدرش کرد و با لحنی که داد میزد داره میپیچونه گفت "ابوجی ما هم بریم فک کنم بهتره بک زیاد...."
"هی هی هی.. هونا! تو سر جات وایسا با تو هم کار دارم" با شنیدن لحن دستوری نیکولاس سر جاش ایستاد و دوباره بک رو ول کرد تا روی دستش رها شه و با سر پایین گفت "چشم چاگون آبوجی!"
نیکولاس نفس عمیقی کشید و رو به سر پایین کای خیره شد، بعد از چند ثانیه با صدای بلند و موجی از عصبانیت گفت "سرتو بیار بالا!" کای همونطور سرشو پایین نگه داشت "گفتم بیار بالا بهت یاد دادم یا کاری رو انجام ندی یا وقتی انجامش دادی سرتو بالا بگیری و ازش دفاع کنی ندادم؟"
کای سرشو بالا آورد و همین که خواست چیزی بگه در دستشویی باز شد و چانیول سراسیمه با شلواری که با دست نگهش داشته بود و زیپ کاملا باز امد توی اتاق "چی شده؟ صدای کی..." به چهره سرد نیکولاس نگاه کرد "ببخشید شما؟"
*******************************
* معمولا به عمو ها و زن عموها چاگون ابوجی و چاگون امونی میگن وقتی از پدر خودشون کوچکتره گاهی هم به زن باباشون میگن چاگون امونی و اینجا بیشتر به معنی پدر کوچکتره چون مثل زن بابا میمونه نیکولاس براشون.

Aquamarine | ChanKai Ver [Completed]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin