Hey guys
امتحان هاتون شروع شدن؟
چه می کنین با درس و مشق؟
برای امتحان ها چوطو آپ کنم که هم به درستون برسین و هم بخونین؟
😌😬💜
ووت و کامنت یادتون نره
***
نایل : امروز یه جسد پیدا کردن! دیشب به قتل رسیده
لیام از پشت میزش بلند شد و با تعجب به نایل نگاه کرد
لیام : کار خودشه؟
نایل : آره
لیاماز پشت میزش بیرون اومد و بعد برداشتن کتش به سمت در رفت
لیام : بریم سر صحنه ی جرم
نایل سرش رو تکون داد و پشت سر لیام از پله های اداره پایین رفت
نایل : دیشب چی شد؟ با زین صحبت کردی؟
لیام : آره .. ولی من مطمئنم زین نیست! مطمئنم
هر دو سوار ماشین اداره شدن و به سمت صحنه ی جرم راه افتادن
نایل : رفتی خونه بود؟
لیام : آره تازه از کتاب خونه اومده بود
نایل سرش رو تکون داد و ساکت شد
لیام آرنجش رو به لبه ی پنجره تکیه داد و با شصتش گوشه ی لبش رو خاروندذهنش عجیب درگیر دیشب بود
درگیر نامزدی که مطمئنا نمیتونست قاتل باشه ولی تمام شواهد بر علیه اش بودنایل ماشین رو گوشه ای پارک کرد و هر دو پیاده شدن
به سمت اون منطقه ای که دور تا دورش نوار های زرد رنگ پیچیده بودن و مامور ها ازش محافظت می کردند ، رفتند
یکی از مامور ها جلوشون رو گرفت
" نمیتونین بیشتر از این جلو برین! این جا صحنه ی جرمه "
لیام نشانش رو در آورد و جلوی مامور گرفت
لیام : کارآگاه لیام پین هستم و ایشون هم همکارم نایل هوران. این قتل جزو پرونده ی سریالی ایه که دست ماست
مامور بعد چک کردن نشان هاشون از جلوی راه کنار رفت و نوار زرد رنگ رو بالا گرفت تا اون ها از زیرش رد شن
" بفرمائید "
هر دو از زیر نوار رد شدن و وارد صحنه ی جرم شدن
به سمت جسدی که روی زمین افتاده بود رفتندلیام کنار جسد زانو زد و پارچه ی سفید رنگ رو از روی سرش برداشت
سه تا گلوله ، دو تا توی قفسه ی سینه و یکی توی پیشانی. درست مثل تمام قتل های گذشته
YOU ARE READING
His Many Selves •| ZIAM |•
Fanfictionزندگی یه کارآگاه جوان با فهمیدن یه راز بزرگ توی زندگی نامزدش برای همیشه عوض میشه!