چوطورین گوگولیا؟
نگاه چه زود اومدم 👀😎فردا امتحان دارم به جا درس خوندن نشستم آپ دارم می کنم🤨🙄
آقا یه سری به کتاب جدیدم بزنین شاید خوشتون اومد 🤔
(BAD ROMANCE!)یه چیزی مثل ps, I love you می باشد و مثل این پیچ در پیچ نی😂😬
خب حالا بریمسراغ این پارت
Vote & Comment
یادتون نرود 🥀مرسی اه
***
《 Everybody has their own version of the truth 》
***
" نه سال قبل "
ساعت از ده شب گذشته بود و این موضوع نگرانش می کرد
راجر از زنگ دوم مدرسه رو پیچونده بود و بعد انداختن کیفش سر زین رفته بود سراغ خوش گذرونی هاشتو حتی زحمت نکشید به زین بگه که داره کجا میره
و حالا ، بیشتر از دوازده ساعت بعد این زین بود که توی اتاق کوچیکشون پشت میز تحریری که عملا راجر هیچ وقت ازش استفاده نمی کرد نشسته بود و هر پنج دقیقه یک بار ساعتش رو چک می کرد
ولی هیچ خبری از راجر نبود ..
این طور نبود که پدرشون به این موضوع اهمیت بده و یا اصلا متوجه نبود یکی از پسر هاش بشه .. و راجر همیشه از این موضوع سو استفاده می کرد
زین آخرین تمرین رو هم حل کرد قبل از این که تکلیف های راجر رو توی کیفش بگذاره
از وقتی یادش می اومد همیشه تمام درس ها و تحقیقات راجر رو اون انجام می داد
نه به خاطر این که راجر ازش خواسته باشه یا حتی مجبورش کرده باشه! فقط به خاطر این که کار دیگه ای برای انجام دادن نداشتآه کوتاهی کشید. از پشت میز بلند شد و چراغ اتاق رو خاموش کرد قبل از این که به سمت تخت دو طبقه اشون بره
دوست داشت طبقه ی بالا برای اون باشه ولی نتونسته بود حریف راجر بشه و مجبور شده بود به تخت پایینی راضی بشه
روی تخت دراز کشید و چشم هاش رو بست
نگرانی مانع خوابیدنش می شد ولی راه دیگه ای هم نداشتسرش رو به طرفین تکون داد و با این فکر که الان راجر توی یه مهمونی در حال خوش گذرونی و مست کردنه به خواب رفت
نمی دونست چند وقته که خوابیده ولی با صدای زنگ تلفن خونه که از طبقه ی پایین می اومد از خواب بیدار شد
هیچ وقت خوابش عمیق نبود و این بعضی وقت ها می تونسته آزار دهنده باشه که با کوچک ترین صدایی از خواب بیدار میشد
YOU ARE READING
His Many Selves •| ZIAM |•
Fanfictionزندگی یه کارآگاه جوان با فهمیدن یه راز بزرگ توی زندگی نامزدش برای همیشه عوض میشه!